100 متن کوتاه شمس لنگرودی ۱۴۰۳ جدید 2025

به شادی مردم اعتماد مکن برف

تا می‌باری نعمتی

چون بنشینی به لعنت‌شان دچاری.

این همه از تاریکی بد نگویید
شما که فروش چراغ تان
به لطف همین تاریکی هاست

اشتباه نکن
نه زیبایی تو
نه محبوبیت تو
مرا مجذوب خود نکرد
تنها آن هنگام که روح زخمی مرا بوسیدی
من عاشقت شدم

از خوابها به سوی تو می آیم،
از بادها، همهمه ها و سپیده ها،
از نورها، تالابها به سوی تو می آیم با قایقی شکسته.
خسته رسیدیم
و در هوای شرجی خواب آلود به دریایی لنگر انداختیم که کناره اش نیست.
.

به حرمت نان و نمکى که با هم خوردیم
نان را تو ببر
که راهت بلند است
و طاقتت کوتاه
نمک را بگذار برای من
می خواهم
این زخم
تا همیشه تازه بماند

کجای جهان رفته ای؟
باز نمی گردی/ می دانم...

در کوچه ، خیابان ، مترو
صدای تو را می شنوم
در خانه ، سکوت ، رویاها

می گویند دیوانه ام
می گویم دیوانه اگر بودم
که صدای شما را می شنیدم

دلتنگی
خوشه انگور سیاه است
لگدکوبش کن
لگدکوبش کن
بگذار ساعتی
سربسته بماند
مستت می کند اندوه

از گلی که نچیده ام
عطری به سر انگشتم نیست
خاری در دل است.

و تو هم روزی پیر می شوی
اما من
پیرتر از این نخواهم شد
در لحظه ای از عمرم متوقف شدم
منتظرم بیایی
و از برابر من بگذری
زیبا، پیر شده، آراسته به نوری
که از تاریکی من دریغ کرده ای.

شادا بهار

که دست مرا گرفته نمی دانم به کجا می برد

شادا من

که دست بهار را گرفته به خانه خود می برم.

به حرمت
نان و نمکى که با هم خوردیم
نان را تو ببر
که راهت بلند است
و طاقتت کوتاه...
نمک را بگذار برای من!
میخواهم
این زخم
تا همیشه تازه بماند.......

تو مثل منی برف

راه می‌روی و آب می‌شوی.

می نویسم باران

دیگر پروانه و باد خود می دانند

پاییز است یا بهار

مثل میوه‌ی افتاده‌ئی
دلتنگم
میوه‌ئی که درختش را بریده
و برده‌اند....
.
#شمس_لنگرودی .

نگاه کن چه پیر می شوند
رویاهایی که تو را نیافته
جهان را ترک می کنند

از گلی که نچیده ام
عطری به سرانگشتم نیست
خاری در دل است.

از گلی که نچیده ام..
عطری به سرانگشتم نیست!
خاری در دل است..

سراسر نام ها را گشته ام
و نام تورا پنهان کردم....
میدانم شبی تاریک در پی است
و من به چراغ نامت محتاجم...

آدم ها جهنمِ دست سازِ خویش اند ..

برای آنچه که دوستش داری...
از جان باید بگذری...
بعد می ماند زندگی...
و آنچه که دوستش داشتی...


️️️

نابینای توام
نزدیک تر بیا..
فقط به خط بریل مے توانم ڪه تو را بخوانم،
نزدیڪ تر بیا
ڪه معنے زندگے را بدانم..

️️️

ای آفتاب
که برنیامدنت
شب را جاودانه می سازد
بر من بتاب
پیش از آنکه در تاریکی خود گم شوم