پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می دانم که عشق چنین است:ساده چون زنبقروان به کردار باران بهاریو آشکار شبیه آسمان آبی.ریاض صالح حسینترجمه ی عذرا جوانمردی...
دوست داشتنت ،باران بهار است جانم را سبز می کند...
لا به لای روزمرگی هایمن و توحوالی باران بهاریبی مقدمه می آییوبانیِ اردیبهشتم میشوی....
با رقیبان خیالی گرم پیکارم هنوزبا خیالات تو جان دارند افکارم هنوزمن سزاوار سکوتت نیستم حرفی بزنشب شد و با شوق دیدار تو بیدارم هنوزای که درمان دل وامانده ام را ازبریبعد درمان طبیبان نیز ، بیمارم هنوزخواب را ازمن گرفتی چشم هایم را ببینمثل باران بهاری گاه می بارم هنوزچشم در راهی که رفتی مانده ام دیوانه واربا تمام دلخوری ها دوستت دارم هنوزخانه ی دل را که با نفرت تو ویران ساختیدر پی آباد آن مانده است معمارم هنوزگرچه...
از تمام تعلقات جهاناز عطر گل های اول "صبح"از بوی نم باران بهاریاز آب بازی در عصرِ گرم مرداداز ردپاهای برفی زمستاناز قهوه های تلخ پاییزمن از میان اینهمه"تو رادوست تر" دارم....!...
شبیه باران بهاریبی خبر بر سرم بریز تا بشوری دلتنگی های زمستانم را...نویسنده: علیرضا سکاکی...
باران های بهاریو تو را دوست دارم دوست دارمباران بهاری و تو راو را را...
زیر بارانِ بهاری رو به من میایستیگریههای هر شبم را صحنهسازی میکنی!....