سه شنبه , ۱۸ دی ۱۴۰۳
خوب می دانم که آن روز عطش با تو چه کرد زین سبب رودی جاری از اشک چشم برایت آورده ام و قلبی پر ز درد از داغ جدایی...از قصه ی پر درد شب های ویرانه ی شام مپرس که جز اندوه خزان نو بهارت حرف تازه ای ندارم.......
تو تنها من تنهاچو نای بی نواییمدریغ از این شب هاچرا ز هم جداییمخدا نمی پسندد این خدا خداکه ما دو جانِ همنشین خدا خداز هم جدا جدا بمانیمتو تنها و ملول از تنهاییمن از کف داده شکیباییبیا که فرصتی نیستمجالِ غفلتی نیستجز این غنیمتی نیستدریغ از این شب هاتو تنها من تنها...
جدایی آنقدر سخت نبودکه نتوانیم شعری بگوییمیا گرسنگی را از یاد ببریمچقدر وحشتناک استکه جدایی زیاد هم سخت نیست......
عشقبازیمان به وقت گل سرخ هزار سال طول کشیده بودو جدایی به وقت مرگ، تنها ثانیه ای....
من و یک لحظه جدایی ز تو، آنگاه حیات..؟!...
تا که رفتی از کنارم ناگهان باران گرفتابر هم گویا توان این جدایی را نداشت...
زودتر از اون که فکر کنی فصل جدایی میرسهازت هوا رو میگیره اون که باهات هم نفسهزودتر از اون که فکر کنی میره و تنهات میزارهاون که خیال کرده بودی یه عالمه دوست دارهزودتر از اون که شب بیاد ستاره هاتو میکشهاشک تو رو درمیاره اون که دلت بهش خوشهزودتر از اونی که براش از عاشقی قصه بگیبه جای خالیش میرسی به اون غم همیشگیزودتر از اونی که بخوای دستشو آروم بگیریبی خبر از پیشت میره از غم دوریش میمیریزودتر از اون که شب بیاد ستاره ه...
جدایی صبر میخواهد،نه من دارم نه تو دارینه من مانندِ مجنونم،نه تو مانند لیلایی...
به من گفته است یک مدت از او کمتر خبر گیرمهمین یعنی جدایی ، منتها آهسته آهسته...
جدایی نه از فاصله هاستو نه از درهایی که دیگر بسته اندجدایی آنجاست که تودیگر از گفتنحرف دلت دست می کشی ......
بعضی وقت ها خدا نجاتمون میدهولی ما جدایی حسابش میکنیمهمیشه جدایی بد نیست......
از تو نمانده تاب جدایی دگر مرابهر خدا مرو به سفر، یا ببر مرا...
۸۰ درصد طلاق در میان زندانیانِ جنگی بازگشت داده شده به کشور ؛ این یعنی آنکه ۸۰ درصد از عشقهای بشری تاب پنج سال جدایی را ندارند !...
متنفرم از غروب جمعه ای کهتو را از من گرفتمادرم...
. این که با تو باشم و با من باشیو با هم نباشیمجدایی همین استاین که یک خانه ما را در بر گیرداما یک ستاره ما را در خود جا ندهدجدایی همین استاین که قلبم اتاقی باشدخاموش کنندهی صداها با دیوارهای مضاعفو تو آن را به چشم نبینیجدایی همین استاین که در درون جسمتتو را جستجو کنمو آوایت را در درون سخنانتجستجو کنموضربان نبضت را در میان دستتجستجو کنمجدایی همین است........
کاش دست دوستى هرگز نمى دادى به منآرزوى وصل از بیم جدایى بهتر است !...
سلام بر وفاداران؛به آن ها که هنوز بر سفر کردهشان پابندند،به آن ها که سر در گریبان اند،به عاشق ها که نگاه میکنندحسرت میمکند و پوست لبشان راخوراک دندان هایشان میکنند وبغض به خورده گلو میدهند وهمیشه به جایی خیره میمانند ..سلام بر آوارگان؛به آن ها که جایی به جزکنار مطلوب را نمیپسندندهرروز میگردند که پیدایش کننداما ناکام میمانند ..سلام بر بیچارگان؛که چاره ای جز سوختن ندارندرهایی را نمیخواهند ،بند یار را به بی بند و بار...
ای آنکه ز هِجر تو ندیدیم رهایی ؛باز آی که دل خسته شد از بارِ جدایی...
کاش یادبگیریم وقتی ازکسی ناراحت میشیمجای اینکه یهو ترکش کنیماول دلیل ناراحتیمونو بهش بگیمو توضیحاتش رو بشنویم...شاید دیگه اینطوری ترک کردن و جدایی لازم نباشه...
آن زمانی که تو از کلبه ی قلبم رفتیبر درش قفل زدم تا که نیاید دگریمن و چشمان گره خورده به تقویم و زمانروز و شب با همه ی خوب و بدش شد سپری...
روزی گفتیمفقط مرگ میتواندما را از یکدیگر جدا کندمرگ دیر کردو ما از یکدیگر جدا شدیم!...
هوا هوای جداییهوای تنهاییست ......
خبرش مثل زلزله در تمام من پیچیده ..تو داری ترکم می کنی ،و من ترَک می خورم آرامکه فرو بریزم شکوه رفتنت را ....
یا خانه تنگ تر شدهیا من در خودم جا نمی شومنفس رفته است نمی آید!...
غم آخر بودرفتنت...
به جز تو قلب خودم را به هیچ کس نسِپردمتو هم غمی به جهانم اضافه کردی و رفتی......
مرا رها کردی و رفتیبرای من درد و رنج دادیباز هم من دوستت دارممن باید چکار کنمسوختماوه خدای منمردماوه خدای من......
تا که رفتی از کنارم ناگهان باران گرفت ابر هم گویا توان این جدایی را نداشت......
باران گرفته است کنارِ نبودنتباران گرفته است همان جا که نیستیتکرار میکنم که کمی بیشتر بمانتکرار میکنی که نباید بایستی...
بعضی وقت هاخدا نجاتمون میدهولی ما جدایی حسابش می کنیم...همیشه جدایی بد نیست........
امشب باران چشمانم بند نمی آیدبه عادت گذشته منتظر نوازش توست،نمی داند دیگر نه تو هستینه نوازش دستانت...️️️...
بسوزد آنکه سربازی بنا کردتو را از من مرا از تو جدا کرد...
دیروز که رفتی...خدا گریه کردو همه اسمش را باران گذاشتند......
بعضی وقت هاخدا نجاتمون میدهولی ما جدایی حسابش می کنیم...همیشه جدایی بد نیست.....
نادیده ات میگیرم!درست مثل خودت...فکر کردى وقتى رفتى التماس بودنت را میکنم؟یا بند بند احساسم را در چمدانت مى پیچم و راهىِ بى وفایى هایت میکنم؟سخت در اشتباهى!حتى در بایگانىِ ذهنم هم دیگر جایى نخواهى داشت ...!چه خوب است که من بلدم دیگر دوستت نداشته باشم...منى که روزى براى تو مى مردم!...
فردای بدون هم شدن نزدیک است...
چه دردی بدتر از اینکهبخواهی رفتن او را...خودم صدبار جان کندمولی رفتن صلاحش بود......
کنار میروممن ،با کناری اتکنار نمی آیم !...
گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیستحتی گره اخم خدا وا شدنی نیست...
من و تو کوه شدیم و نمیرسیم به هم...
ما که دل کندیم از اودیگر چه فرقی می کندبا سگان زرد باشد یا شغالان سیاه...
... عزیزمپاییز غم انگیز استو غم انگیز تر وقتی من اولین پاییزم را بی تو سر میکنم...
رفته ای و چو زلزله بنای جان ریخت که ریخت...
با شاخص نفرتگراگیری کردوبا تخمین زمانبه نابودی کشاند...
ای بغض فر خورده مرا مرد نگهدارتا دست خداحافظی اش را بفشارم...
در من جا مانده ایبرگرد!دیگر به جایی نمی رسی!...
آنقدر خوب و عزیزی که به هنگام وداع، حیفم آید که تو را دست خدا بسپارم....
می خواھم بروم اما تا به کجا نمی دانمفقط می خواھم برومبه غربتی دیگربه عشقی دیگرو شاید به دردی دیگرحس رفتن تا ھمیشه رفتن وجودم رافرا گرفته است...
ما بی تو خسته ایمتو بی ما چگونه ای...
چیزی برای از دست دادن ندارمجز تو که رفته ای!...