پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
باور نمیکنم خدا به کسی بگوید:" نه...! "خدا فقط سه پاسخ دارد:١- چشم....٢- یه کم صبر کن....٣- پیشنهاد بهتری برایت دارم....همیشه در فشار زندگی اندوهگین مشو... شاید خداست که در آغوشش می فشاردتبرای تمام رنجهایی که میبری صبر کن!صبر اوج احترام به حکمت خداست...
حتی خدا هم مانده در اصرارِ من بر عشقِ تومی خواهمت جانا ، مرا تحسین در این اصرار کن زکیه احمدی...
اثر لطف خدایی که چنین زیبایی تا تو منظور منی شاکرم از بینایی...
چه نکو طریق باشد که خدا رفیق باشد...
من همینقدر غیر منتظره شناختمتهمونجایی که منتظر بودم خدا منو نندازه تو چاهانداخت، ولی تو توی چاه بودی.......
👌شعر غزلتو را من نیمه شب درخواب دیدم تو را در صورتِ مهتاب دیدمتو پاکی تو زلالی تو منزه تو را در قطره هایِ آب دیدمتویی در ریشه ودر ساقه وبرگ تو را در ذره هایِ خاک دیدمتو آن نوری همیشه نور داری تو را در نورِ یک شبتاب دیدمتو شاید موج یا گرداب باشی تو را در قدرتِ گرداب دیدمتو شاید عشق یا معشوق باشی تو را...
جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدمصانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم...
من روز قیامت در حضور خدا تو را خواهم بوسید تا خداوند مرا به خاطر انتظارم در دنیا تحسین کند .......
قدم نمی رسیددر آغوش مادربزرگ جا گرفتم، کنار پنجره..._دخترم ببین چطور از آسمان، بهار نگاه خدا می ریزد؟...کارناوال عشقی بر پا شد در خیابانما بودیم، خدا، چتر و باران.قدم رسید به پنجرهقهر خدا از آسمان می ریخت_ کارناوال مرگ بر پا شده مادر جان_بیرون نرو دخترم...ما ماندیم و خدا، بی چتر و مادربزرگ.فاطمه یارندپور...
آرزوهای کودکی ام را به یاد میاورم چه دنیای کوچک و دل انگیزی با آن آرزوهایم برای خود می ساختم، با بزرگتر شدن جسم و خطاب بزرگ شدی دختر تمام آن دنیا به یکباره فرو ریخت و ناخواسته به سرزمین دورنگی ها پا نهادم که رنگی از زیبایی و یک رنگی در آن نیست.بار الها: دنیای بزرگ شدن کودکان را رنگ زیبای همدلی بپاش تا با همان قلب کودکانه در دنیای بزرگانه؛ تو مهربان خدایم را ستایش کنند. (باران)...
بار الها؛ امروز هم به لطف و بزرگی خودت آغاز شد و اجازه بودن در این دنیا را امروز هم به من دادی بابت این لطفت شاکرم🙏🏻 بار الها ؛ امروز انسانهای خوبت را در مسیر راهم قرار بده که دیدنشان شکر تو خدای مهربانم را به من یادآور شوند .🙏🏻🌹(مریم)...
اونی که دونه میریزه از اونی که دونه میخوره بیشتر لذت میبره...معامله با خدا سوخت ندارهدو دوتای خدا هزارتاس...
این بار باید خدا پادر میانی کند تا بشود اعتماد کرد عاشق شدو دوست داشت....
آیا توانستی پروردگارت را ببینی؟آن لحظه که تاریکی اطرافت را فرا گرفته بود،و او تو را به سمت روشنایی هدایت کرد.پریا دلشب...
من به بوییدن سیبی خشنودمو به عطر چای تازه دَم صبحگاهیبه جوانه های تازه جان گرفته ی کاکتوسهای پشت پنجره...من شجاعم، نسبت به رؤیاهایی که هر دقیقه در دلم جوانه میزند.من هرروز آفتاب را تا ته استکان آسمان مینوشم و کودکانه به بوسه های نسیم میخندم.در من تاریکی وجود ندارد؛ معجزه هرثانیه با نفسهای مادرم اتفاق می افتد.من خوشی را در اتفاقات کوچک میدُزدَم؛ و به زیبایی هایی فکر میکنم که هنوز در اطرافم وجود دارند.برایم مهم نیست چندبار در روز ...
از تواَم یا رب فراموشی مبادهرکه می خواهد، فراموشم کند...
پاییز که می شودخدا غزل می گویدپر از مراعات نظیر و آرایهانار و لب یاررنگ عشاق و برگهاباران و چشمانسرد و زرد و دردخش خش برگ و خس خس سینهغُرغر و شُرشر و نَم نم ابرهاقافیه باران و ناودانردیفش چتر خیس ...بخداوندی خدا قسمخدا عاشق است !چرا نمی فهمید؟...
تا خدا هست پریشان نشود خاطر من...
هنوز هرجا که بی تو پا می ذارمشبیه کوه! هستی در کنارمغرورت هم برای من عزیزه!چقد زن بودنت رو دوست دارم!گاهی جای خدا احساس می شی! توو شعرام عطر سبزِ یاس می شی! چه خوبه که هوامو داری هرروز چه خوبه روی من، حساس می شی! هوای تو نباشه خونه سرده!هوات، حال خوشِ قلب یه مرده! روی موهات یه شاخه گل می کارمچقد شعرام تورو زیبات کرده!تو از هر گوشه ی این خونه ماهی!که با زن بودنت، یک تکیه گاهی! جهان بی تو پر از بی راهه می شهنباشی...
این خدای رب العالمیناز دار و ندار دو دنیایشعطرش را به تو بخشید،باور کنصدای تو بو داردنگاهت بو داردحتی بوسه هایت بو دارداز آغوشت نگویم،که هر کس به من می رسدآدرس عطر مرا می پرسد!...
گویند که خدا...ساکنِ دلهای ، بشکسته استآری ..........گنج در میانِ ، خانه ی ویرانه است 🔹 [ سردار ]...
حسبی اللهخدا برایم کافیست...
چقدر خوب و قشنگی چقدر زیبایی من از خدا که تو را آفرید ممنونم...
بشناسید خدا راهر کجا یاد خدا هستهر کجا نام خداهست سقف آن خانه قشنگ است....
دخترم خدا باد را برای گیسوان تو آفرید...
اگر می خواهید خدا را بشناسید به حل هزار معما نپردازید بلکه در اطراف خود نظر کنید و او را ببینید که با کودکان شما سرگرم بازی است. و به آسمان نظر کنید و او را مشاهده کنید که برابرتان راه میرود. و با رعد و برق دست های خود را دراز می کند. و با باران از آسمان به زمین می آید. او را خواهید دید که در گلها لبخند میزند. و دست های خود را در شاخه های درختان به شما تکان میدهد.- پیامبر- جبران خلیل جبران...
به گمانم من با چشم هایم تورا نفس می کشمچون تا می بینمت نفس هایم به شماره میفتد خونم اکسیژن بیشتری می طلبد و نبضم تندتر می زند!تو همان هوا هستی که در سینه من جریان دارد و من بارها و بارها تورا نفس کشیده امتو همان جریان خدا در روح آرام منی...ارس آرامی...
خدایا !ای صاحبِ تقدیرِ من!راهنمایم باش و مرا از قلمرویِ اشڪ و رنج،به سلامت عبور ده.. Farzanh 22...
دایم دل خود ز معصیت شاد کنی چون غم رسدت خدای را یاد کنی...
خاصیت آدم های مهربان و ساده همین است:محبت بی چشمداشتصداقتو اینکه یک وجهی هستاما سخت ترین جای داستان اینه کهآخر قصه تنها شخصی که از خوبی های خودش بدی می بینه خود فرد مهربانهمیدونی چیه تنها کسی که تا آخر همراه و کنارت می مونههمون خدایی که سراسر خوبی ها و نیکی ها رو منشأش هستخدا با این همه مهربانی وقتی بنده گناهکارش با اون همه گناه با یک توبه اینکه متوجه خطا و گناهش شده میبخشهباید یاد بگیریم از آموزگار زندگیدرس های مهربانی را...
*پروردگارا**دلم میخواهد آرام صدایت ڪنم:**«یارب العالمین»**وبگویم:**توخودآرامشی**ومن، خودِخودِبیقرار...**«الهے وربے من لے غیرڪ*:)...
و به همراه همان ابر که باران آورد مهربانی خدا در زد و مهمان آورد...
خدای دور بود از بر خدادوران...
خدا می دونست زدن بعضی حرفا چقدر سخته نفس عمیق را آفرید...
🌷عشق به جای کینه😡آتش عشقش بیفروزد خدا در جام دل //خودبه خود آتش کجا افتد به بطن خام دل//آتش عشقش گلستان میکند در سینه ات //جای عشقست در گلستان ، جا ندارد کینه ات//کینه را از دل برون کن ، عشق را جایش نشان//آتشی مخفی به خاکستر شده ، آبَش فِشان//گر بزد بر صورتت سیلی ، صبوری پیشه کن//کن دعا بهر هدایت ، خیر او اندیشه کن//تو گذشتی کن ازاو،چون اصل روحش ازخداست//نفس اماره فریبش داد ، حسابش هم جداست//گرنگیری انتقامی کام تو شیرینترست//ک...
و خدایی که در این نزدیکی استلای این شب بوها، پای آن کاج بلند......
خدای مهربان کسی است که نه در هفت طبقه آسمان می گنجدو نه در هفت طبقه زمینولی در دل آدمیزاد می گنجدپس زنهار که هیچ وقت دل کسی را نشکنی! نیکوس کازانتزاکیس زوربای یونانی...
یکی بود که اونم رفتکاش از اول غیر از خدا هیچکس نبود (:...
آغوشت را امشب به من میدهی؟برای گفتن چیزی ندارماما برای شنفتن حرفاهای توگوش بسیار...میشود من بغض کنمتو بگویی :مگر خدایت نباشد که تو اینگونه بغض کنیمیشود من بگو یم خدایا تو بگویی جانممیشود بیایی؟ تمنا میکنم ......
می زنم مهر سکو تی بر دلم، تاکس نداند درد منعاشقم، دیوانه ام، سر گشته وبی خانه امیا ربا، گرکنی لطفی به ما دنیا شود قربان ماگرکنی مهری به ما دنیا رود از یاد مایا ربا،حیران کویت گشته ام، فانوست راهت را، بنه در پیش پایم یا خداااا...
امشب دلم یه اغوش میخاهد....یه پناه... یه دست نوازش...یه شانه بی منت...خدایا !امشب زمین نمی آیی؟!...
از خدا جوییم توفیق ادببی ادب محروم گشت از لطف رب...
خداوندا اگر دیدی کسی غمگین و بیماراستکسی دلتنگ دلداراستدلی باداغ تبداراست کسی تا صبح بیداراستاگر دیدی عزیزی سالها چشمش به راهی مانده و درانتظار مقدم یاراستاگر دیدی که یک مادر همیشه برسر بالین آن فرزندربیماراستودیدی ان پدر هم درپی یک لقمه نان آواره ی جایی به هر کوی و بیابان استاگر دیدی گرفتاری دو دستانش به سوی آسمان مهر تو جاری ودر فکر بهاران استواگر دیدی کسی درکوچه های عشق حیران استو خوابیده کسی بر تخت بیماری صدای ناله ودرد...
چه هوایی ؛ چه طلوعی ؛ جانم ...باید امروز حواسم باشدکه اگر قاصدکی را دیدم آرزوهایم را، بدهم تا برساند به خدا ......
اون ثانیه های آخر دقیقا همون ثانیه های آخر که نا امید میشی و حس میکنی به آخر خط رسیدی ببین دقیقا همونجا،خدا بهت نزدیکتر میشه و همه چیو درست میکنه.MS...
اسراف میکنم در دوست داشتنت،خدا؛اسراف کنندگان ِ عاشق را دوست دارد....
برگ های سبز و بنفشوَ گل های سرخ و سفیددر فضای درخت هاتماشائی ست! ...مداد رنگی های خداچه زیباست!؟...
ای مهر رخشانمهر روزم باتو آغاز می شودبا چشمان سیاه و گیسوان مشکینت،صبح قبل از برخاستن ،چنان خیالت را در آغوش می کشم،که فریاد می زنی استخوانم شکست ،رهایم کن ولی کو ،گوش شنوا آغوشت بهشت من است مرحبا به خدایی که بهشت مرا اینجا آفرید................ حجت اله حبیبی...
ما خستہ ایم...اما چاره اے جز ساختن و تحمل داریم؟ما پل هاے پشت سرمان خراب شده است...اما چاره اے جز نادیده گرفتنشان و ساختن پل هاے جدید داریم؟ما کم آورده ایم...اما چاره اے جز سکوت داریم؟آیا دنیا بخاطر تمام این سختی ها قرار است متوقف بشود؟آیا می شود ایستاد و زندگۍ نکرد؟آیا می شود زمان را به عقب برگرداند؟ما نمی توانیم زمان را به عقب برگردانیم و همه چیز را درست کنیم...اما آیا نمی توانیم از همینجا به بعد درست زندگۍ کنیم؟آیا خدا فر...
وینسنت پیل:هنگامی که خدا انسان را اندازه می گیرد، متر را دور قلبش می گذارد نه دور سرش!...