پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
همه ما منتظر هستیم یک نفر بیاید وزندگی ما را عوض کند و قهرمان دنیای ما بشود.چه کسی فکرش را می کند،با بیرون کردن آدم های نادرست از زندگی مانبه اندازه ورود یک قهرمان خوشبخت بشویم....
از نژاد چشمه باشبگذار آدم ها تامیتوانندسنگ باشند... مهم این استکه تو جاری باشیو از آنها بگذری خوشبخت کسی هست کهشکوه رفتارشآفریننده ی لبخند برلب هایدیگران باشد......
صبحها زندگی ام بوی جوانه ی ماش می دهدبوی گندمزاربوی طلوعصبحها بوی تو می پیچد در دلمدر ذهنمدر تمامِ هستی امو مرا در مدار روزگار خوشبخت می کند...
درِ بالکن رو باز کردم تا برم پیشش.سرشو برگردوند تا منو ببینه. گفت:+تو که می خواستی استراحت کنی سارا، چیشده که اومدی اینجا؟ یهو غیب شدی. نگرانت شدم. حدس زدم اینجا باشی و به پرنده ها سر بزنی تو این هوای گرفته ی عصر!+آها. چند روزه کارام زیاد شده، برای فرار از یکنواختی اومدم اینجا فکرام رو مرتب کنم.رفتم کنارش ایستادم، دستم رو گذاشتم روی دستاش. بهش گفتم: میگم دلبر! اصلا نظرت چیه فردا بریم تو چهار راه ها از این گل های قرمزِ کنارت بدیم به مر...
ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪﺁﻥ ﺷﺐ ﻫﺎﯾﯽﮐﻪ ﺗﺎ ﺻﺒﺢﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﻤﺎﻧﻢﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻢﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺕچقدﺭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﻫﺴﺘﻢ...
پسرم !همیشه گفته ام رفتارت را بسنجدر سخن گفتن تامل کندرست را بخوانهمنشین بد ممنوع!سرعت نداشته باش....من به تو گفته ام حساب دخل و خرجت باخودتگفته ام شبها فلان ساعت..... خانه...!!!.توچه زود بزرگ شدی جان مادرمن هنوز نگفته ام نشان مرد بودنقامت بلند و صدای ستبر نیستنگفته ام نگاهت را رها نکنچشمانت سیر باشد و دلت سیرترنگفته ام مراقب باش نه دل بشکنینه دلت بشکند...عمر من !کوتاهی کردممن هنوز نگفته ام در عشق چشمانت را باز...
باید خوشبخت تر از همه یِ مردانِ دنیا باشید,اگر یک دختری در این زمانه یِ وانفسا,همه یِ احساساتش را برایتان بریزد رویِ دایره یِ چشمهایتان,و همان جمله یِ"دوستت دارم"را با همه ی ترس و واهمه ای که از برخوردِ شما دارد,بازگو کند,و بخواهد که با او لطفاً بمانید,و دوست داشتنش را کمی جدی تر بگیرید,و بیشتر باورش کنید,شما مطمعناً از نظرَش بهترین مردی هستید که تابه حال دیده,و هیچوقت نمیتواند شمارو به هیچ طریقِ ممکنی فراموش کند.....
اگر کسی را دارید که میتوانیدبا اون ساعتها حرف بزنیدو کلمات را تمام نکنید,و او با شما میخندد,با شما گریه میکند,با شما ساعت ها غیبتِ عالم و آدم را میکند,و همه یِ حق هایِ دنیا رافقط به شما میدهد,کسی که وسطِ روزهایِ خاکستریِ عُمرتان,دلتان با بودنش آرام میشود,او که ترسِ از دست دادنش وجودتان را به آتش نمیکشد,و اخرِ همه ی حالِ خوب و بدتان,اولین و اخرین نفری که یادتان می اید اسم و صورتِ اوست,که وقتی ساعتها کنارش از تهِ دل میخندید ...
آدمها میگویند پاییز شده است،،،و اینگونه که برگها رازرد میبینند به زیر پا.ولکین من هنوزعطر شکوفه های یاسمن را حس میکنموقتی که صبح با یاد تو از خواب برمیخیزم..هر صبح سالی نو برای من تحویل میشود،و من چون کودکی ده سالهعیدم را جشن میگیرم...فرقی عجیبی استبین من و ادمها!!!میگویند رو به سردی است هوااماهنوز وقتی انگشتانم لای انگشتان توست،،،تنم را نیمه سوخته در اتش عشقت میبینم،،و لبانم را که به روی دستان پر مهرت میگذارم،...
نمی دانم در آسمان نگاهت چه رازی نهفته که از همان نگاه اول برایت تب کردممرا مبتلا کرده ای به خودتدرکویر سوزان قلبم عشق توجاری ستنگاه عاشقانه ات دریای طوفانی دلم را آرام می کندحرف های عاشقانه ات پرنده ی خیالم را به بام خوشبختی پرواز می دهدچقدر خوشبختم من که مبتلای توام...
من دلم روشن استروزى تو از راه مى رسىکوچه عطر تو را مى گیرددیوار گل مى دهدپنجره عاشق مى شودو خانه ام خوشبختآن روز براى تمام خستگى هایمیک صندلىروبروى تو کافى ست . . ....
خوبِ من! خوبِ اتفاقیِ من!فصلِ آرامِ روحِ یاغیِ من!با افق های روشنِ خوشبختتو شدی نقطه ی تلاقیِ مناز تبِ شانه هات باخبر استشهرِ موهای پرکلاغیِ مندوست دارد تو کوچه اش باشیچشمِ بی تابِ چلچراغی ِ منروح سیمرغ می دمی در منگنبدِ سبزِ هفت طاقیِ منمثل سیمرغ جاودانه شویو بقای تو باد باقیِ من!...
دلم میخواهد از هر چه "من" است،دست بکشمنه ناجیِ زندگی کسی باشم؛نه شاعر؛نه عارف؛و نه هیچ چیز دیگر؛این روزها تنها دلم میخواهد عاشق باشم...عاشقی خوشبختکه غرق در آغوش عشقزبانش از فرط خوشحالی بند آمده...
من همان ستاره دور و کم نورم که سالهاست رو به تو چشمک میزنم...و...تو حواست به آن ستاره پر نور خوشبخت قطبیست......
محبوبم بیا کمی متفاوت باشیم...بیا قول بدهیم از فردا لابلای خبرها سرک نکشیم...بیا دیگر خط کش دست نگیریم و هر روز سطح بدبختی خودمان را در خاورمیانه اندازه نگیریم...اصلا بیا خودمان را بزنیم به بی خیالی...بیا فکر کنیم داریم در جزیره ای محصور در اقیانوس اطلس مثل انسان های نخستین زندگی می کنیم...تو هر روز با قایقت به دریا می زنی و من هر روز توی ظرف های نارگیلی برایت سوپ می پزم...شبها بنشینیم کنار آتش و مثل سرخپوست ها چُپُق بکشیم....محبوبم بیا فکر کنیم ...
\پنجره\ همیشه یک واسطه بودهواسطه برای به قولِ آنها نگاه کردن به کوچه ی خوشبختواسطه برای دریافتِ نورواسطه برای از باران لذت بردن و خیس نشدنواسطه برای از هیاهوی تصادفات و دعواها دور نماندن و درگیر نشدنپنجره همیشه یک واسطه بوده برای دید زدن و دیده نشدن!نمی دانم چرا در عصری که دور دورِ از بین بردنِ واسطه هاست، اینقدر دل به این واسطه سپرده ایماستفاده از پنجره، کارِ ترسوهاستاگر مردی خودت کوچه را خوشبخت کناگر مردی خیس شو، عاشقی کن، دعو...
بشمار ببینتا همین جا چند دست لباس پوشیدیبا کدامشان به دیدار های خوب رفتیاولین قرار عاشقانه چه پوشیده بودیوقت جدایی آستین کدام یکی گریه کردکدام بیشتر از همه بوی آغوش می دادکدام را هدیه دادیبا کدامشان زیاد زیر باران بودیبا کدام زمین خوردی و با کدام کلافه خوابیدیبه یاد بیاور همه را...آن که دیر رسیدی فروختندآن که دلت را برد ولی به تو نیامد که نیامدآن که زود برایت تنگ شدآن که سلیقه ات نبود اما سر این که...آری همانی که مدام ...
همین که به چیزهایی که دوست داریم فکر کنیم،همین که برای خودمان دلخوشی های کوچک دست و پا کنیم،همین که یادمان نرود روزهای سخت تر از امروز را هم پشت سر گذاشته ایم،همین که خودمان را از ته دل دوست داشته باشیم،یعنی خوشبخت تر از خیلی ها هستیم...هیچکس مثل خود آدم عاشق خوشبخت شدن آدم نیست!خودمان خودمان را خوشبخت کنیم!...
چقدر می توانی خوشبخت باشی وقتی که می دانی کسی هست که تو را با همه ی آنچه که هستی دوست می دارد....!...
خوشبخت ترینم، از وقتی که توپ نگاه تودر حیات من افتاد...!...
کودکی!ای رویای قدیمیِ خوشبختکه در باغچه ات مهربانی می کاشتمگُلِ سرخ و میخک می چیدمشب ها ماه را به مهمانی می خواندم ونسیم، شادمانه به خانه ام سر می کشیدرها بودم و موسیقیِ زلالِ عشق رابرای ستارگان می نواختم وروزهازنبورهای زرّین پَرگِردِ گُل ها آذین می بستند ومن بر بال های شادمانی و شورپرواز می کردم......
همیشه با خودم فکر میکنممگر میشودتو باشی و من خوشبخت ترین زن دنیا نباشم....مگر می شود؟و نگاه میکنمبه راه دور و درازی که باهماز سر گذراندیمو به جاده ای که پیش روی ماسترفیق لحظه به لحظه و مدامهمراه تلخ و شیرین روزگارفقط باش همین.....جانم باشعالیجناب عشقاتفاق قشنگ مردادیخوب شد اتفاق افتادیپ.ن۱:نبض زندگیم را در دست گرفتهچشمهای تا همیشه روشنت ...من دلم روشنست به فردا مادامی که خورشید از آسمان کهربایی نگاهت بر من نو...
م️ن چه آسمانِ خوشبختی ام.. وقتی تقدیر است،آفتابِ هر صبحِ من تو باشی... ️️️...
از من کدبانو در نمی آید، این را در کمال پر رویی همه جا عنوان کرده ام به جرأت و اعتراف می کنم بدون اغراق!من همانی ام که سقف آشپزخانه را پر کرده از کنسرو های ترکانده، چون بلد نبوده پای اجاق بایستد و رفته دنبال دلخوشی هاش.من همانی ام که گاهی لحاف و بالشش را هنوز جمع نکرده، لیوان چای و بساط صبحانه اش هنوز پهن است و توی بازار شام خودساخته اش لم داده و دارد در کمال پررویی کتاب می خواند.من همانی ام که بوی غذای ته گرفته اش تمام محله را برداشته و او...
من آنقدر تو را دوست دارم که خیال داشتنت هم خوشبخت ترین آدم این حوالی ام کردههمیشه باش،تو که باشی همه چیز خوب است...
وَقتی عاشِق میشی هَمه یِ دُنیات مَحدود میشِه به یِه نَفر تو نِگاهش تو صِداش تو وجودِش... وَ چه خوشبختم مَن که دُنیام خلاصِه شده دَر تو... تویی کِه بُودَنت جُبران همه یِ نَداشته های زِندگیمه بِمونی بَرام عِشق قَشَنگم ... ️️️...
خوشبختند آنان که به پای هم پیر میشوندنه به دست هم ......
خوشبخت بودن یک نامه نیست که مثلاً یک روز نامه رسانی زنگ خانه ات رو بزنه ، بهت بده خوشبختی ساختن ِعروسکِ کوچکی، از یک تکه خمیر نرمه شکل پذیره "و بدون که جنس خمیر باید"باید از "عشق و ایمان باشه، نه چیز دیگه"اگردنبال ناجی می گردید. و منتظرید کسی زندگی شما را دگرگون کنددفعه ی بعد به آینه بیشتر دقت کنیداو همانجاست......
می ترسُم از این کشور خوسیده ی خوشبختبیدار بشُم این طرف مرز نباشیتو خوُ زمین باشُم و بارونی و گندمبیدار شُم اما تو کشاورز نباشیمی ترسُم از اینجا بری و خونه بُرُمبهله شُم تو به معماری آوار بخندیآواره بشُم مملکتُم دست تو باشههیهات اگر ارتش موهاتِ نبندی دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آیدمی ترسُم از اون لحظه که دیوونه نباشیهی پست کنُم عمر عزیزُم در خونه اتیک عمر کسی در بزنه خونه نباشیایجاد شدی در بدنُم مثل یه بحرانبحران شد...
اگه تو رابطه ای خوشبخت نیستی، به جای خیانت کردن، رابطه رو ترک کن...
آدمها فکر می کننداگر یک بار دیگر متولد شوندجور دیگری زندگی می کنند،شادخوشبختو کم اشتباه خواهند بود،فکر می کنند می توانندهمه چیز را از نو بسازند،محکم و بی نقص!اما حقیقت ندارد..اگر ما جسارت طور دیگری زندگیکردن را داشتیم،اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم،اگر آدم ساختن بودیم،از همین جای زندگیمان به بعد رامى ساختیم......
شکست خوردن و زمین خوردن یک اتفاق استتسلیم شدن و بلند نشدن یک انتخاب است نگذار انتخاب هایت،اسیر اتفاق ها شود....اگر قرار است خوشبخت باشی ، همین امروز شروع کن ...منتظرِ هیچ معجزه ی عجیب و غریبی نباش !رویِ پایِ خودت بایست و لحظه هایت را زیباتر از همیشه بساز ! جا نزن !جسور باش ...این قانونِ ارتفاع است ؛هرچه بیشتر اوج می گیری ؛باد و باران ، بی رحم تر می شودو نفس کشیدنت سخت تر !تو اما محکم باش !نه به زمزمه یِ پرنده ه...
خوب کن حالِ شبهایم را..یک شب بخیر خشک و خالی از تومی تواند کاری با من کندکه احساس کنم امشبخوشبخت ترین آدمِ روی زمینم...! ️️️...
در کنار تو می شودهر روز یک دل سیرخوشبخت بود......
آدم برای اینکه احساس زنده بودن کند، باید کسی را دوست داشته باشد.باید کسی را دوست بداری تا هر صبح دلیل محکمی برای بیدار شدن داشته باشی و هربار که به بن بست رسیدی برهان قاطعی برای جا نزدن و ادامه دادن... باید کسی را دوست بداری تا "هر نفس که فرو می رود ممد حیات باشد و هر نفس که بیرون می رود مفرح ذات"...باید کسی را دوست بداری تا با تماشای نور باریک و ضعیف ماه، غرق اشتیاق شوی و با شنیدن آوای آرام جیرجیرک ها، احساس رهایی کنی.آنان که ک...
وقتی احساس خوبی درباره خود دارید،دیگران هم بهتر از همیشه به نظر می رسند،چرا که جهان بازتابی از خود ماست.منشا تمام افکار و حرکات ما، چگونه دیدن خویشتن است!خوشبختی ات رو خودت باید با دستای خودت بسازی.در جستجوی اون نباش چون نیست...کسی هم قرار نیست برات بیارهکار خودته!فقط خودت....آدمی که بتونه با کاراش و حرفاش حالِ دیگرانو خوب کنه از خوشبخت ترین آدمای دنیاست....
هوسِ تو را دارمکه دیوانه ام کنی با خواندن یک شعر،که مستم کنی با استکانی چای،که خوشبختم کنی با با یک بوسه یبی هوا!فلسفه نبافم...هوسِ زندگی کرده ام با تو!بگو...کنارت دقیقا کجاست؟!که زندگی آنجا معنا میگیرد!هوسِ کنار تو بودن دارم!...
بی مهابا خریدی نگاهم راو به گمانمدشت چشمانم پر شد از لاله های سرخ عشقتو دلم چون مزرعه ایی سرسبزبه بلندای قامت جوانه های عشقت نگریستجوانه هایی که تو بذرشان را به ارمغان آوردیو سرزمین خشک رویاهایم رابا دانه های عشقت بهاری کردیحالا مدتی می شودکه در دلم پای کوبی به راه انداخته اییدقیق از همان لحظه ایی کهخریدار سند یک دانه دلم شدیو با نگاهتدست خط این نگاه عاشق را خواندیو بی درنگ شنوای صدای سکوتم شدیناخوانده ها را خواندی...
تمامی محکومیت انسان در این جمله نهفته است. زمان بشری دایره وار نمی گذرد بلکه به خط مستقیم پیش می رود. به همین دلیل انسان نمی تواند خوشبخت باشد، چرا که خوشبختی تمایل به تکرار است...!...
سخن از پیوند سست دو نامو همآغوشی در اوراق کهنهٔ یک دفتر نیستسخن از گیسوی خوشبخت منستبا شقایق های سوختهٔ بوسهٔ توو صمیمیت تن هامان، در طراریو درخشیدن عریانیمانمثل فلس ماهی ها در آبسخن از زندگی نقره ای آوازیستکه، سحر گاهان فوارهٔ کوچک میخواند...
من به خودم قول داده امخوشبخت باشم و خوشبخت بمانمحتی، خوشبخت بمیرمتو قول میدهی نرویو من بدقول نشوم؟...
گفتند آن که رفت دلش بی تو تنگ شددستی زدم به چانه و گفتم قشنگ شداز خرده شیشه های رفاقت گذشت دلنوری که با شکسته شدن هفت رنگ شدبا اتهام سنگدلی دلخور از منیباشد ولی به دست تو این موم سنگ شدوقتی دلت گرفت به یاد تو آمدموقت خسوف ، ماه دچار پلنگ شدپیکار عشق بر سر دل بود بین ماخوشبخت آن که باخت و پیروز جنگ شد...
می روی که خوشبخت شویو من حال کودکی را دارمکه نخ بادبادکش پاره شده...ماندهبرای اوج گرفتنشذوق کندیا برای از دست دادنشگریه!......
دلم برای آن دو نفر تنگ شده...مدتهاست که صدای خندیدنشان به گوشم نمی رسد...نکند گم شده باشند در جایی که نه از آسمان خبری هست ،نه از ماه ..!درست یادم نیست،آخرین بار چندشنب ه بود...!آخرین تصویر در ذهنم شبیه به عکسهای سیاه سفیدِ قدیمی ست، "دختری خوشبخت که دستش را ب ه دستِ مردی گره زده و می خندد"با نگاهی خیره و آنچنان عمیق که انگار قحطی آدم آمده است.!!کسی چه میداند ،شاید "عشق" آدمها را زیباتر می کند،شاید...چقدر دلم...
"پنجره" همیشه یک واسطه بودهواسطه برای به قولِ آنها نگاه کردن به کوچه ی خوشبختواسطه برای دریافتِ نورواسطه برای از باران لذت بردن و خیس نشدنواسطه برای از هیاهوی تصادفات و دعواها دور نماندن و درگیر نشدنپنجره همیشه یک واسطه بوده برای دید زدن و دیده نشدن!نمی دانم چرا در عصری که دور دورِ از بین بردنِ واسطه هاست، اینقدر دل به این واسطه سپرده ایماستفاده از پنجره، کارِ ترسوهاستاگر مردی خودت کوچه را خوشبخت کناگر مردی خیس شو، عاش...
برای خوشبخت کردنم نیازی به معجزه نیستفقط بودنت را همیشگی کن ...️️️️...
فرقی نمی کند تعریف خوشبختی چه باشد...من در کنارِ توخوشبخت ترین ضمیرِ جهانم!...
خوشبخت کسی استکه شکوه رفتارشآفریننده ی لبخند زندگیبر لب های دیگری باشد...
دستانت که در دستانم است ،بهار نمیتواند تمام شود . . . .من تو را دارم . . . .تو ،برای خوشبخت ترین بودن کفایت میکنی . . . .حتی همین دقایق کوتاه که میتوانم گرمای دستانت را حس کنم ،برای فتح تمام کابوس ها کافی است . . . .قول میدهم گره دستانم را از دستانت باز نکنم ،من با تو تا آخر دنیا هستم . . . .دوستت دارم ،بی هیچ وقفه ای . . . ....
خدای خوبم!در آستانه ی سال جدیدی ایستاده ایم،به مردم کشورم کمک کن،دستی به سر و گوش زندگی شان بکش،دردهایشان را درمان باش و دل هایشان را از همیشه شادتر کن...کاری کن که سال جدید برایمان،سال اتفاقات خوب باشد،بادهای بهاری،گرد امید و تعهد و عشق را همه جا پخش کنند و ابرها،همدلی، عافیت و مهربانی بر سر این مردم ببارند، آن قدر که انسانیت جانی دوباره بگیرد.کاری کن که سال پیش رو بهترین سال زندگی مان شود،سالی که تنها اشک جاری از چشم ها اشک شوق باشد،س...