شنبه , ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای طنینِ گام هایت بهترین آوازِ عشقصبحِ من در انتظارِ یک سبد لبخند توست...
آنی که ز صبح خنده بر لب دارد بر قلب کسان بذر محبت کاردهر روز بخند و شاد باش ای دوست بگذار جهان بر تو محبت آرد...
خواستنی تر از من برای تودل گنجشک های چنار همسایه استهر صبحبا آواز تو زندگی را جشن میگیرند دل من که برگ ریزان و بدتر از هزار کوچه در پاییزخواستی برویپشت سرت درخت را ببینS♡M...
هر روز برای خود روز جدیدی ست، هر گل طراوت خاص خود را دارد. هر چهره ای از زیبایی ویژه ای برخوردار می باشد و بالاخره هر پدیده ای در دنیا در نوع خود یکتا و دیدنی است. از جمله هر صبحِ زندگی شما.- لئو بوسکالیا...
تا دست به اتفاق بر هم نزنیم، پایی ز نشاط بر سر غم نزنیم، خیزیم و دمی زنیم پیش از دمِ صبح،کاین صبح بسی دمد که ما دَم نزنیم!...
مثل رقصیدن صبحی که تماشا دارد شوق دیدار تو کنج دل من جا دارد...
و صبح آغازِ بوسه های شمعدانیدر آغوش نور استبرلب حوض...
من که هیچ، اصلا تمامِ جهان!به تو بستگی دارد،چشم که باز کنی، صبح میشود...لبخند هم که بزنی، بخیر هم میشود......
شب را تا صبح به امید تو ستاره می چینم شاید رسیده باشی......
توخوب ترین اتفاق ممکنیوقتی که اول صبحدر یادم می افتی......
صبح همخواب می ماند ..!وقتی که من ؛برای دوست داشتن توسحرخیز می شوم ......
صبحی که تو باشی و غزل باشد و آغوش یک صبح پر از خاطره و نیک سرشت است گویی که در آغوش خودت معجزه داریآغوش تو چون تکه ای از باغ بهشت است...
صبح است دلارامم ای حضرتِ مستانه مضمونِ دو بیتی ها دردانه ی این خانهامروز چه خوش یُمن است صبحانه کنار تو لبخند حلالت باد خوش مزه ی دیوانه......
«صبح است» ورویِ ماهت ؛لبخندِ زندگانی ست......
جادوی شرقی چشمان توصبح شاعرانه و مضراب بلورین باران بر خشت خیس خیال من استو مژده رسیدن فواره انتظار را به خورشید بشارت می دهد...ارس آرامی...
صبح آمده ، برخیز که خورشید تویی در عالمِ نا امیدی ، امید تویی ......
صبح آمده از پنجره با نور و هیاهوخورشید و گل و معجزه و بوسه وجادو بگذار که امروز فقط روز "تو" باشد بگذار گره باز شود از خم ابرو......
ارنست همینگوی :هر صبح یک روز جدید در انتظار ماست . انسان ها می گویند که اگر خوش شانس باشی بهتر است . اما من ترجیح می دهم که هوشیار باشم .چرا که وقتی شانس به سراغم بیاید، از دستش نخواهم داد ... پیرمرد و دریا...
صبحتکه تکه های آفتاب استکه به در و دیوار شهرنقاشی شدهنور است که تقلا میکنداز شکاف پنجره میهمانسفره صبحانه ات باشدو دست مهربانی که برایتچای میریزددریابصبح همین لحظه شیرین کردن چای است...
خورشیدروسری اش را پهن کرده روی میزگنجشک هاسر و صدایی به پا کرده اند که نپرس!و من مانده امچایی اول صبحم رابا شکر خنده ات بخورمیاقند لبت......
آمدم صبح رابا نام خورشیدآغاز کنمپلک زدیصبح ام به نامچشم هایت بخیر ... :)...
▪ وقتی آغوشت▪ از من▪ آغاز می شود▪ هر روز صبح را▪ و بهار را▪ و عشق را▪ همه یکجا دارم......
دلیل "صبح"گاهی من ، گاهی تُو گاه دستهای ماست ...که به هم می پیچد !!صبح بوسه ی من است و چشم تُ ...صبح بوسه ی تُ است و لب من ...عشق ؛ اول صبحعجیب می چسبد !!...
خورشید را بگو نتابد ز پشت ابرچون صبح منبه خنده ی تو آغاز میشود......
هنگام سپیده دم خروس سحری،دانی که چرا همی کند نوحه گری؟یعنی که: نمودند در آیینهٔ صبحکز عمر شبی گذشت و تو بیخبری!...
صبح آمدهتا دلبری آغاز کنیتا پنجره روی باغ گلباز کنیدم کرده ام عاشقانهیک قوری شعرمن چای بریزمبلدی ناز کنی؟...
صبح ها را لبخندی بچسبانید گوشه لب تان!دلیلش مهم نیست اصلا نیازی به دلیل نداردلبخند است دیگر، هفت خان رستم که نیست!یک لیوان چای تازه دم بنوشیدیک موسیقی خوب برای خودتان پخش کنیدو گذشته و آینده را بگذارید به حال خودشان!مهم،همان صبح، همان لبخند، همان چای، همان موسیقی ست...ا...
چشم هایت ڪَشوده می شودصبح از راه می رسد......
برای صبح شدننه به خورشید نیاز استنه خنده های بادچشم هایت را که باز کنیموهایت که پریشان بشود،زندگی عاشقانه طلوع خواهد کرد...
صبح است دلارامم، ای حضرتِ مستانهمضمونِ دوبیتی ها، دردانه ی این خانه ...امروز چه خوش یُمن است صبحانه کنار تولبخند حلالت باد، خوش مزه ی دیوانه ......
هرصبح"بوی تو میدهد پیرهنم"بس کهتمام شبتنگ در آغوش گرفته امخیالت را......
می خواهم هر صبح که پنجره را باز می کنیآن درختِ رو به رو من باشمفصلِ تازه من باشمآفتاب من باشماستکان چای من باشمو هر پرنده ای کهنان از انگشتانِ تو می گیرد …!...
پرواز در این صبحِ دل انگیز خوش است !آوازِ پرندگانِ پاییز خوش است !با نم نمِ بوسه های باران به زمینیک چاییِ داغِ و تلخِ سرریز خوش است !...
بتابان برمننگاهت راچشمانتطلوع هر صبح من صیدنظرلطفی...
اول صبح من از لحظه ی بیداری توستماه و خورشید من ای حضرت معشوق سلام...
صبح با آن لبخند شرقی و جذابت،لهجه آفتاب هم عوض می شودارس آرامی...
صبح که میشود،قلبم را از نوبرای کنار تو تپیدن کوک میکنمو این یعنیخودِ خودِ زندگی.....
دلم گرفته است از این شب های تکراری، کاش خورشیدم شوی واز افق چشمانم طلوع کنی ،تا هر صبح، به تو اقتداکنم ،اذان واقامه ام را ،تا در برابرت به نماز ایستم ای زیباترین خالق احساس ای عطر گل یاس....حجت اله حبیبی...
هر صبحیک جام سلاماز لب های سرخ تو کافی ستتا سرمست شوندلحظه های من...! ...
صبح شد و من انگشت به دهانکه چه شد باز بی تو صبح شد؟!ارس آرامی...
شعر اگر نتواند موهایت را بسرایدوکلمات،زیبایی چشمان مشکی ات را توصیف کند.وقافیه ها با عطر تو پر نشوند.به چه کار می آید؟به صبح می رسد؟آیا ارزش وقت را دارد؟لیکن شعری که شما را ندارد،محبوبم.من را شاعر نمیکند...نه پاریس نه اینجا نه دمشقنه حتی انسان می شوم!...
صبح طلوع دوباره خوشبختی و آرامشو امید دیگری استبگشای دلت رابه مهربانیو عشق رادر قلبت مهمان کنبدون شک شکوفه های خوشبختی و آرامشدر زندگیت گل خواهدکرد....
لبخند بزن که زندگی در گذر است ...بر شانه ی صبح،قاصدک خوش خبر استمی گفت نسیم ِ کوچه گردی دیروزبانوی بهار از همه خوشبخت تر است...
صدای شب بخیر توتمام تنم را مور مور می کندمن شهوت انگیزتر از صدایت نشنیده امشب آرام می شود، ستاره ها چشمک می زنندعطرت در آسمان می پیچدو ماه لبخند به زمین هدیه می دهدمن می خندم و غم به احترام صدای توبساطش را جمع می کنددر دل شب، گم و گور می شوداما حالا که هستی این صدا کفاف من را نمی دهدمن در دوست داشتنت، قناعت نمی کنمباید تو را هر روز هر شب جانانه ببوسمو بوسه هایم را گوشه و کنار تنت آرام بدوزمتنگ در آغوشت بگیرمو شب را آرا...
طلوع تویی ،صبح تویی ،آفتاب کن در وجودم ......صبحگاهم بهشتی استبا صبح بخیر هایت .........
چه صبح قشنگی می شود... اگر...یک روز...به جای حسرتت...تو را داشته باشم......
بنام حضرت دوستمن از خورشید تقلید می کنمکه به ابرهای تیره اجازه می دهدزیبائیِ او را در زیر هوای مه آلود بپوشانندتا وقتی باز میل به خودنمایی می کنداز پسِ ابرهای زشت و ناپاکو بخارهای وهم انگیزکه نفَسِ او را تنگ کرده اندبا جلوه ای تازه بدرخشد و همگان را به شگفتی آورد. درود🌹صبحتون طلایی ...
ای زندگیتو در نسیمِ معطّرِ بهاری ودر نفسهایمتویی به رگهایمتو در درخت و گُل و صخره های آرامیو جویبار، عطرت رابه مزرعه جاری نموده از سرِ شوقتو موسیقیِ صبحگاهِ گنجشکیو کفش دوزکانِ کوچک رابه شادی آوردیوقتی میانِ جنگلِ تاریک می دودرودخانه چون گوزنتو در میانه ی آبشادی و روشنی به جنگلِ خاموش می بریای زندگیپروازِ هر پرنده را شتاب می بخشیدر آسمانِ روشنِ پهناورتو پشتِ پرده ی شکوفهنشسته ای وجانِ آسمان و زمینیمن در اتا...
صبحِ زیبایی دیگر ، برکتی دیگر ...و فرصت دیگری برای زندگی !به هر نفس به عنوانِیک هدیه از طرف خدا نگاه کن ... ️...
آنچه روشن بکند صبحِ مرا خنده ی توست......