شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻠﺒﻪ ﺩﻧﺠﯽﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ی ﺧﻮﺩﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ.... ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺷﺮشر ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒﺑﻪ ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﯽ ﯾﮏ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﺖﮐﻪ ﺩﺭ آﻥ ﻗﻮﺱ ﻭ ﻗﺰﺡ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭدﺯﻧﺪﮔﯽآﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﯽﯾﮏ ﺳﺮآﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭد.…… زندگی کنﺟﺎﻥِ ﻣﻦﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ﺟﻬﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ ﻗﺼﻪ ی ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎ .......
دوری ز ادب که سربلندت نکنداز طینتِ پاک، بهرمند ت نکنداز آتشِ کینه و حَسد دوری کنهشدار که آتشی سپندَ ت نکند...
سعی کردم به خودم هشدار دهم. سعی کردم به یاد بیاورم که امید بی رحم ترین احساس دنیاست. می تواند روح انسان را متلاشی کند. ولی الان نمی خواستم به این ها فکر کنم. امید را می خواستم. می خواستم به آن بچسبم و اجازه دهم برای مدتی احساس سبکی به من دست دهد.- جنگل- هارلن کوبن...
آقاهه از سر کار به خانه آمد ، خودش را تمیز کرد و سر میز شام نشست. بعد از اولین لقمه به همسرش غر زد که غذات بی مزه است. همسرش بدون اینکه چیزی بگه، بلند شد ، با شماره تلفن مرکز پزشکی کرونا تماس گرفت و به آنها گفت که شوهرش دیگر حس چشایی ندارد. آنها هم آمبولانس فرستاند و مردک بیچاره را بردند و اکنون 14 روز در قرنطینه است ... این هشداری است برای همه مردانی که آشپزی همسرشان را بی مزه می دانند! این دوهفته که خونه هستید مثل بچه آدم هرچه ...
زندگی کنﺟﺎﻥِ ﻣﻦ، ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ …رونق عمر جهان، چندصباحی گذراستقصه بودن مابرگی از دفتر افسانه ای ی، راز بقاستدل اگر می شکندگل اگر می میردو اگر باغ بخود رنگ خزان می گیردهمه هشدار به توست؛ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ، ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ …زندگی کوچ همین چلچله هاستﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ …ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ......
. "به من ربطی ندارد""به شما ربطی ندارد"قبل از اینکه کسی این جمله ی خبری را جهت هشدار به شما بگوید و مخاطب این جمله قرار بگیرید،خودتان بارها این جمله را با خودتان تکرار کنید..."به من ربطی ندارد"به من ربطی ندارد که فلانی چرا لباسش این مدلی است،چرا بینی اش را عمل کرده، چرا ازدواج نمیکند، کِی درسش تمام میشود،چرا نمیرود سربازی؟! چرا مدل موهایش این شکلی است،چرا رنگ لاکش این رنگی است، ،چرا چادر سر میکند؟چرا رن...
هشدار! به دوستان خود غم ندهی/ بیماری و درد، جای مرهم ندهیبی ماسک مرو ز خانه ات بیرون، تا/ ای جان! «کرونا» به خلق عالم ندهی...
قلبم فشرده میشود و بغضم را قورت میدهم.نمیخواهم بدانی چه در مغز لعنتیام می گذرد.آخر این زندگی کوفتی ارزش رسوا شدن را ندارد.به غرورم که زخم میزنی فقط نگاه میکنم و لبخند می زنم.من در سکوتِ چهره ام دلتنگی هایم را فریاد میزنم،ناله میکنم و زندگی را می بازم.به قلبم هشدار میدهم که خفه بمیرد!تا ببینم این قصه به کجا ختم می شود؟قصه ی بی رحمیِ تو و حماقتِ من......
از گفتن خبرهای تلخ و ناگوار به کودکان خودداری کنید و نگذارید که این اخبار را از طریق رسانهها نیز متوجه شوند....
هیچکس به شما هشدار نداده بود؛زنانی که پای دویدنشان را بریدهاید، دخترانی به دنیا میآورندکه بالِ پرواز دارند؟...
در جاده ای که مقصدش تو ھستیتابلوھا احتیاط و خطر سقوطرا هشدار می دهند!...
این دیوانه ها برای بارشِ باران هشدار میدهند...آخه کدام آدم عاقلی را دیدی که بگوید:مواظب باشید... باران سنگینی در راه استخودت را آماده کنسیل هم که بیاید،باید زیر باران قدم بزنیمباید ببوسیم یکدیگر راباید این سیل، خاطره انگیزترین شود برایمانباید به این دیوانه ها ثابت کنیم که......