پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
دوست دارمهمچون مِهِ صبحگاهیدر هوای بامدادیسوی آسمانِ پاک، پرواز کنمدر خلوتِ صنوبرها بنشینمدر ساحلی خاموش، همچون اوآرامشِ خستگانغذای گرسنگان ولانه ی پرندگان باشم...
به فکر من نباشبی دغدغه راهت را بگیر و بروشاید من زبانِ نگه داشتنت را نداشتماما درسِ سکوت, مفهوم نگاه ها راخوب به من آموختتو هم ماندنی نبودی....از همان اول چشمهایت سازِ رفتن میزدمیدانستی من دلکندن بلد نیستماما هی در وجودم پیله کردیپیله کردی و آخرش پروانه شدیو حوسِ پرواز دیوانه ات کردمن تصمیم گرفته بودموقتی کسی بامن حالش خوب نیستزمین و زمان را به هم ندوزمچون اعتقاد داشتم با اصرارفقط غبار میرود تویِ چشم رابطه هااما......
حسین من! محرم از راه می رسد، ماه محبت به تو، ماه دلدادگی به قافله ای که تو قافله سالار آنی، ماه محبت به مردان و زنان و کودکان این قافله. ماه میثاق و تجدید عهد با آنان که در این قافله اند و از انس به کمال لذت می برند و جز به بزرگی و هیبت و جلال خداوندی اندیشه ای ندارند.از دنیا و مال و منال آن رویگردان می شوند و هر آنچه را می بینند در پیش چشم آنان کوچک و ناچیز است و فقط به عظمت و جبروت خداوند در اندیشه اند.از هر آنچه مانع کمال بندگی و ت...
همه چیز...از یک دوست داشتنِ سادهشروع شد!تو گفتی:دوستت دارمو من تا عشقتا بینهایتتا خداپرواز کردم!!! ️️️...
فریدریش نیچه :هر که می خواهد پرواز را بیاموزدباید ابتدا ایستادن ، راه رفتن ، دویدنبالا رفتن و رقصیدن را بیاموزدپرواز را نمی توان پرید!...
کنج خلوت من یعنیبهانه هایی که داشتم ونیامدی تا تمام شوددردهایم که با من همین جاخاموش نشست و زخم کردتا آبم کنددعایی که هر باربیشتر اجابت نشدمن اینجا بی تویادم رفت نفس بکشمو همه یادشان ماندمن بی توهمانمرها شده میان آسمان و زمیننه بال پرواز داردنه ذوق نشستن در زمین ........
آزاد شو از بند خویش، زنجیر را باور نکناکنون زمان زندگی ست، تاخیر را باور نکنحرف از هیاهو کم بزن، از آشتی ها دم بزناز دشمنی پرهیز کن، شمشیر را باور نکنخود را ضعیف و کم ندان، تنها در این عالم ندانتو شاهکار خلقتی، تحقیر را باور نکنبر روی بوم زندگی، هر چیز می خواهی بکشزیبا و زشتش پای توست، تقدیر را باور نکنتصویر اگر زیبا نبود، نقاش خوبی نیستیاز نو دوباره رسم کن، تصویر را باور نکنخالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفریدپرو...
به خاطر داشته باشیم:قبل از اینکه پرواز کنی، هر چقدر خواستی بترس،فکر کنشک کندو دل شو، پشیمون شواما وقتی که پریدیاگه وسط راه پشیمون شدی،بازی رو باختی...
رها شو...رها شو از هر چه که تورا محدود میکنداز هرچه که بال های پروازت را در دستانش می فشرداز هر چه که آزادی ات را زیر پاهایش نابود میکندرها شو...آزادی آنقدرهایم دشوار نیستتعریف آزادی مگر غیر از این استکه آنطور که بخواهی باشی و زندگی کنیوچشمانت را ببندی و پرواز کنیآنهم پروازی از جنس رستن از حصارهاپروازی از جنس جستن از حرف ها و وهم هاپروازی از جنس رفتن از نفی هاآزادی را در وجودت ریشه دار کنتا آنقدر قوی و باصلابت باشدکه ت...
شب است...و تو تنها با بوسه ای بر لب ماجان میدوانی تا پرواز ها، بر تن ما ️️️...
دنبال من نگرد قصه تمام شدآن شب سکوت من ختم کلام شددنبال من نیا من خانه نیستم با راز این سفر بیگانه نیستمدنبال من نگرد این یک ترانه نیستاز تو بریده ام رفتن بهانه نیستدیگر تمام شد: عالیجناب من!طعم غلیظ عشق ماسید در دهن!سردابه سکون از جنس من نبودتعبیر خواب من ساکن شدن نبودمن یک قلندرم نه لات دربه درمن روح جنگلم نه ناجی بشر!دنبال من نگرد دنبال من نیامن رشد کرده ام از کوچه تا خداروی حصیر ...
با خودم قرار گذاشته ام، به وقت تمام بی خیالی ها، توی تمام کافه ها، خیابان ها، کتابفروشی ها...خودم را به صرف انواع قهوه و نوشیدنی و موسیقی و شعر؛ دعوت کرده ام و به قدم زدن روی تمام سنگفرش های پیاده روهای این شهر...قرار گذاشته ام با خودم و با آسمان و با ابرها،که رهاتر از همیشه در آسمان های خیال، پرواز کنم و در آغوش ابرهای آرامش، بخوابم.و بخندم،و آرام باشم... قرار گذاشته ام با کبوترها، گربه ها، گنجشک ها،با برگ ها، با قاصدک ها، با گل ها.....
️شتاب داشته ام براے ابراز عشقبراے مست شدن در عطر نفس هایتبراے پرواز در سرزمین قلبت براے آغوشت،وقتے پیچک وار دستانت تنیده مے شوند دور تنِ مشتاقمبراے رقص لب هایت بر گوش هایم وقتے ترانه ے خواستن سر مے دهند ..من براے داشتنت بودنتشتاب داشته ام ....️️️...
پرواز کن اینبار پرواز تو زیباستراهی شو تو تا نور دنیای تو آنجاست...
دورم هرچند شلوغ و سرم هرچند که گرممن در این بین به دنبال تو میگردم بازاگر از ذهن من خسته نیفتد یادتتا ابد حسرت رویت به دل من ماندچه جوابی به دل زخمی من خواهی دادکاش حرف دل تو پیدا بودکاش بودی و به چشمم خیرهمی ماندی و میزد دل من پر سویترفتی اما آیاشده ام لحظه ای مهمان دل و یاد تو هیچ؟یا که از عمق وجودت ریشه ام برکندی ؟تابم از حد بگذشتطاقتم طاق شدهبه سلامی پر پروازم دهقفس تنگ دلم را بگشابی تو بی بال و پرمتو پرم باش ک...
هر چه بالاتر اوج می گیریم، به چشم کسانی که نمی توانند پرواز کنند کوچکتر به نظر می رسیم....
وز شوقِ این محالکه دستم به دست توستمن جای راه رفتنپرواز می کنم ️️️...
فیلسوفان برای دوست داشتنِ یک دیگر ساخته نشده اند. عقابان به هیچ روی باهم پرواز نمی کنند. این کار را باید به کبک ها و سار ها واگذاشت... بال ها را در هوا گستراندن و چنگال ها را گشودن، این است سرنوشتِ نبوغ های بزرگ....
پرواز را دوست دارمبا دوبال خیالتبرای صعود به سوی دنیای جذابِ با توپرواز را دوست دارمبا رنگینی آسمانِ نگاهتتا با شادی حاصل از آرامشِ باتونقاش طرح های عشقِ زندگی ام باشمجانم...این پرواز را دوست دارمبا جنس تک وجودِ خودتکه فارغ از این حس زیبای خیال توستمن این پرواز را دوست دارمتنها با تومگر دنیای بی تو جایی برای شیدایستجانم...بی تو این دنیا دیگر دنیایی برای من نیستاین دنیا هر چه که باشدبه تابش نگاهِ تو زنده استو ای...
حس بودن کنار تو مثل احساس ترنم بارون رو بالای ترک خورده قاصدک میمونه...درسته ک با نمِ بارون بال پرواز قاصدک میشکنه ولی برای قاصدک یه خواب عمیق توی آغوش بارون به هزار سال بیداری و سرگردونی و ناز کشیدن از هر خس و خاشاکی میارزه.......
پروازبه حال قفسمیگرید...
گفتی:دوستت دارمو من به خیابان رفتمفضای اتاق برای پرواز کافی نبود...
یک یوز پلنگ، اگر با هزار کیلومتر سرعت هم بدود ؛ باز نمیتواند ؛ به پرواز درآید.ولى ، یک گنجشک کوچک با کمترین سرعت هم پرواز می کند . زیرا براى پرواز نیاز به بال داریم؛ نه قدرت و سرعت!بال پرواز ما انسانها ، ذهن ماست. موفقیت، هیچ ربطى به هیکل، زیبایى، جنسیت، قدرت، سن و سال، داخلى و خارجى بودن ندارد!درصد موفقیت انسانها بستگى به درصد استفاده از قدرت ذهنشان دارد....
وقتی قفس شکستو در خاطر پرندهتصویر اوج نقش بست،موجی به شکل خواستن آغاز می شودپَرهای شوقدر بال های تجربهبی آن که پَر شود، پرواز می شود...بر این مداربی دیدبی امیداین سان که مادست به دعا سرنهاده ایمگویی کنار همچون میله های یک قفسِ تنگکنار هم ایستاده ایم...یک یکجدا جدامقابل همجای خنده استوقتی یک قفسدر انتظار معجزه ی یک پرنده است.......
دخترکم برگرد، حتی اگر هزارسال است که رفته ای، برگرد به آغوشم، حتی اگر ده ها هزار بار اشتباه کردی... تو تکه ای از جان منی و من در قبال جان کوچکم مسئولم.لعنت به من اگر با تو آنقدر بد تا کنم که از بی مهری ام به دست های سرد غریبه ای پناه ببری... برگرد دخترکم، اگر به دنبال نور رفتی و به سیاهی رسیدی، اگر به دنبال عشق رفتی و به داس های خون آلوده رسیدی، برگرد، من با تمام عشقی که به تو دارم برای چشم های معصوم تو، نور می سازم...برگرد دخترم که هوای بیرو...
او رفت و من نمیدانستمکه دستهایش را گم خواهم کردای آخرین شاهد ای خدا..ای ستاره های آسمان شهریارتو بگوتو بگوآخرین نام که برد نام که بود ؟آخرین یاد که کرد یاد که بود ؟هنوز عطر تنش در سرسرای خانه بودهنوز رد بوسه اشبه روی گونه ما می سوختکه خبر آوردند او دیگر نمی آیدپروازپرواز مرگ بود...
با پرواز سازگار سیمرغآنآسمان به سپیدی می رسدو برچیده می شودبساط این شب درازکه به چله نشسته است...
گلدان قفسی ستکه از یاد گلهامی برد پرواز را...
کبوتران سفیدآسمان راپرکرده انداینطرف وآنطرف پرواز می کنندگویی آن بالاهادر رقصندو باد برایشان فلوت می نوازد....
فرصت پرواز کردن ها: همین حجم قفسوسعت آوارگی ها: بی کران در بی کران!...
قسمتی از وصیت نامه گابریل گارسیا مارکزاگر برای لحظه ای خداوند فراموش می کرد که من پیر شده ام و به من کمی دیگر زندگی ارزانی می داشت، شاید تمام آنچه را که فکر می کنم بازگو نمی کردم ، بلکه تأمل می کردم بر تمام آنچه که بازگو می کنم. چیزها را نه بر مبنای ارزش آنها که بر مبنای معنای آنها ارزش گذاری می کردم. کم می خوابیدم. بیشتر رؤیاپردازی می کردم، در حالیکه می دانستم که هر دقیقه ای که چشمانمان را می بندیم، ۶۰ ثانیه نور را از دست می دهیم. به رفت...
به تمامی گنجشک های شهر منتظز شانه های تو هستند چرا پیدا نمیشوی پرواز خسته است لانه ام را کجا برده ای؟...
این دنیا برای من است.. این قرن...این حضوراین زندگی برای با تودن ...برایم آرزوستاین دنیا ..این زندگی این شب برای من استاما فقط برای من یک لحظه آرزوست...روزی که برای دیدارت به سوی تومی آیم،من با تمام وجودم...یک پا می شومیک پای برای دویدنم..نه ...یک بال آرزوستروزی که برای دیدار تو می آیم...من با تمام وجودم یک چشم ..یک چشم می شومیک چشم ...فقط برای دیدن تو...برایم آرزوستروزی که به وصل معشوق شتافتم من...من با تمام وجودم یک قلب می ...
پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشتروزی به آشیانه من هم سری بزن......
تو باید باشی تا کم نیاورم!باید باشی تا فراموش نکنم؛نفس کشیدن را... عشق را... زندگی را...!بودن را...تو باید باشی تاحریرِ نگاهت را بپیچم،دورِ تنهایی هایِ دلمو دلگرم شوم!باید باشیتا دلمآسمان راپرواز رالمس کند... نفس بکشد...برایِ همیشه!من آنقدر با تو بوده امکه از بودن کنارِ دیگرانسردم می شود...!...
تالابای نقره ی مذاببنگر ساحل راکه با موجِ پُرشکنِ رودشِکوه سرداده چون دیدگانِ چشم اندازِ ناب ... مرغابی ها در آفتاببا بال های ابریشمیدر میانِ رنگین کمانِ خیزاببازتابِ طلاییِ مِهرندبال می گشایند، بی شتاببا رایحه ی علف های سبزپرواز می کنندبا عطر گُل های نیلوفرِ خوابتا چشمه ی مِهرتا فرازِ زیباییهم رکاب...
بعضی از دخترا هم انقد مُژه میکارن که آدم فکر میکنه اگه پِلک بزنن درجا پرواز میکنن...
هر آخرِ هفته ، به رسمِ "مادربزرگم" برایت دعاهای خوب می کنم...دعا می کنم لبخندهایت از تهِ دل باشد ، و غصه هایت سطحی و زود گذر...دعا می کنم مسیرِ موفقیتت هموار باشد و انگیزه هایِ صعود و پروازت ، بسیار...دعا می کنم هرگز در پیچ و تابِ زمانه ، بی پناه نباشی ،هرگز محتاجِ دستِ بی انصافِ دنیا نشوی...هرگز دلت نگیرد ،و چشم هایِ روشنت ، هیچ زمانی خیس و اشک آلود نباشد...دعا می کنم عاشقِ کسی باشی ؛که عاشقت باشد ،و کسانی کنارت باش...
از آن روز کهبه دیدارم آمدعطر شیرین همیشگی توهم صحبت قلبم شدیصورتی روشن یادتچراغان کردفضای تیره ی شبهایم را.....و من دیگرچشم ندارم....هیچ نمی بینم....دوخته ام هردو را به راهتچون خیره ماندن خورشیدبه رقص موزون جوانهگوش ندارمنمی شنوم جز صدایت....جای اکسیژنبازدمت می چرخد در ششهایم..... بر کتفم بالهای عشق روییدببین چه بی پرواتا افقحتی تا فراترهادارم پرواز می کنم ...
تخیل ما پرواز می کند؛ ما سایه های آن روی زمین هستیم....
برای رسیدن به تو راه نمیروم ؛ پرواز میکنم ؛نمینویسمکلمه اختراع میکنم ؛دعا نمیکنم ؛باخدا همدستم...چیزهای باعظمت را باید، با عظمت خواست!️️️...
همین حد قانع ام گاهی،سلامی حال و احوالی برایم عاشقی یعنی،،بدانم خوب و خوشحالیدو گیسوی پریشانت قشون شاه قاجاری و من مشروطه خواهی با تفنگ برنوی خالی ببخش ای همسفر اما من از پرواز می ترسمتمام عمر خود گفتم امان از درد بی بالیهمیشه یک غزل جان مرا صد بار می گیرد (چه رفتن ها که می ارزد به بودن های پوشالی)غمی دارم تهمتن گونه روی سینه ام امانمی گنجد به روی پرده های شوم نقالیاگر هفت آسمان بارد به آنچه زیر پا ماندهشکوفه می ده...
رفتن همیشه بهترین تصمیم آدم نیستپرواز شاید آخرین راه کبوترهاست...
به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردممگر بیدار سازد غافلی را ، غافلی دیگر...
عشق یعنی:تو در مجازی میگویی دوستت دارمو من جدی جدی پرواز میگنم!...
پَرواز را با تو آموختَمآن زَمان که گُفتی دوستَت دارَموَمَن بال دَرآوردَم...!!️️️...
فرقی نمی کند رها باشد یا کنج قفس ..پرنده شوق پروازنمی افتد از سرش ،درست مثل من کنارم باشی یا نباشیپرنده ی خیالم فقط در آسمانتو پر می زند ......
من خوشحالم که خودم هستم، هر چند بعضی وقتها دوست دارم پرنده ای باشم تا بتوانم پرواز کنم....
آفتاب،اتفاقِ خورشید است!باران،اتفاقِ ابرو پرواز،اتفاقِ پرنده!عشق...عشق، امااتّفاقِ توست! تولدت مبارک قشنگترین اتفاق زندگیم...
سخت تر از هر کاریکه انسان به تناسب خویشاختیار می کندمسلمأ هست !اماراهی نه ارجح که سخت ترو راهی نه بهتر که سهل ترپس کدام استآنچه باید بود؟یا آنچه باید نمود؟من با تو هستمبا هر شکر خند و تلخ دردباید باور کنیم که می روئیمو باور کنیم شاخه های عشق رابه میوه های سخاوتو شانه هامان رابرای پروازی سبکبالبه هر آنچه آنسوی دیوار درد...