پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
انگشت به انگشتو رگ به رگ دستانت را سپاسگزارمکه در روزگار آوارگی خانه ی من بودندو به وقت توفان سرپناهمو آن گاه که میهنم رااز زیر پایم بیرون کشیدند، دستان تو وطنم شدند.هر کجا دستانت را دیدیسلام مرا برسان. ...
زندگی ام در سه جمله خلاصه میشود:گذشته ای که مانند خانه ای خراب بنا شداکنون که پس لرزه ای خانه ام را ویران کردو آینده ای که قرار است با آوارگی سر کنم...
چه بود؟غیر یادت های های من چه بودنغمه ی شور و نوای من چه بود در میان شهرک آشفتگیکوچه نام آشنای من چه بود جز غم دیرین ایام وصالمژده دنیا برای من چه بود یا که در این عالم سرگشتگیاینهمه هول و ولای من چه بود تو نبودی من چه کاری داشتمعلت حال و هوای من چه بود بی تو غیر از دنج زندان عدمشوکت صحن و سرای من چه بود در مسیر کوهی از آوارگیخانه نام آشنای من چه بود دل نمی بردی اگر ای جانِ جاناین همه زنجیر پای من چه ...
شده یک روز دلت تنگ شود بغض کنیفکر تو گنگ شود منگ شود بغض کنیشده آوار شود شعر و غزلها به سرتغم تو ساز بد آهنگ شود بغض کنی اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
میرسد روزی شوم آواره ی کوی دگراز همان کوی دگر باز شود روی دگراز دل و چشمم تو افتادی دگرهر چه کردی تا با خود کردی دگر...
مارا چه به رقصیدن؟!به تکرار آوارگی چرخاچرخبه کجا خواهی رسیدگوی جهان!...
فرصت پرواز کردن ها: همین حجم قفسوسعت آوارگی ها: بی کران در بی کران!...
تو قشنگترین آوارگی بین ذهن و قلب منی......
ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ ؟ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﭼﺮﺍﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺧﻢ ﻣﯽﮐﺸﻨﺪ ﻣﺪﺍﻡ ؟ﻭﻗﺘﯽ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﻣﯽﭼﺮﺧﻢﻭﻗﺘﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﺑﻮﯼ ﺗﻨﺖﺩﺭ ﮔﻞﻫﺎﯼ ﭘﯿﺮﻫﻨﺖﻋﺸﻖ ﻣﻦ !ﺁﻭﺍﺭﮔﯽ ﻭﺍﺩﯼ ﭼﻨﺪﻡ ﺑﻮﺩ..؟...