شنبه , ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
اجازه دارم دست وقتتان را بگیرم؟ شما که سرتان بلند است از عشق... شما که با یک گلِ لبخندتان بهار می شوند همه... به من بگوییدباران ببارد و آسمان شب نوشیده باشدو ابرها مست از خانه بیرون زده باشندتکلیف ماه چیست؟ستاره ها یخ های جامی هستند کوچک و منظم که آسمان نوشیده تا باد در باد، موی پریشان بخرد برای تقویم.و ماه تکلیفش معلوم تر از این نمی تواند باشد که «خورشید بار» بنویسد پاییز....
نه...این اختلاف قدیمیراه به جایی نمی برد...حالا بیا که عادلانه جهان را قسمت کنیم؛آن آسمان آبی بی لک برای تواین ابرهای تشنه ی باران برای من...جنگل برای تواما نسیم ساده ی عاشق برای من...دریا برای تورویا برای من...اصلا جهان و هرچه در آن هست مال تو،تو با تمام وجودت از آن من......
در سیاره ای که از آسمانش الماس می بارید،در جستجوی قطره بارانی بودم،تا نگین انگشترم باشد...
هزاران هزار پله را طی کنیتا خودِ آسمانباز هم سودی ندارد !هر چیزی به وقتش سراغت می آید!یک شب،ستاره ای از دور دست هااسیرِ دست های پرُ مهرت خواهد شد......
در جاده ای سپیدزیرِ حجابِ آبی و یکدستِ آسمانچونان مِهی رقیقپرواز می کنمدر زیرِ پای مندشتی شکفته است، طلایی و منحنیسوسن به صد زبان وبنفشه، سری به زیرکوکب، به رنگِ عشقپیچک میانشاننرگس کنارِ جوی، دو چشمش بر آسماندر انتهای جنگل و دریا، دوان دواندر امتدادِ دستِ پراکنده ی نسیمچترِ بلندِ گُل، به پرواز آمدهگویی که هر گُلیابری لطیف رادر کوله پشتیِ خودحمل می کند! ......
دسته های مرغِ بارانخفته در زیرِ درختانِ بلوطبا صدای باداز خوابِ سبُک برخاستندپرگشودند سوی دریاسوی آن جایی که رویاهافرو ریزند از ابرِ کبوداز فرازِ دشت، از هر سوترانه می وزدچهره ات در آسمان پیداستای زیباترین!...
از کدام امید بنویسم وقتى هر روز این همه آه که از این خاک به آسمان بلند است،ابرى میشود خون چکان؟اینجا ازشفافیت کدام هوا،از بوى کدام نان،از سبزى کدام گیاه، از نگاه کدام کودک، از گوارایى کدام آب، از معصومیت کدام حیوان امید بیرون میزند که قلبم برایش خانه پروانه ها شود؟نه همسایه...باغ ما تا گلو در پاییز استما سالهاست بهار را از دور میبینیم که از ما میگریزد......
بهشت براى من جایى است که سر راحت به بالین بگذارمبالشش پر قو نبود هم نبودبهشت براى من جایى است که صبح از خواب بیدار شوم و کوه غم روى قلبم سنگینى نکندبر بالینم حورى نوازشگر پر کرشمه اى نبود هم نبودبهشت براى من جایى است که در خیابانهاى قشنگش آدمها آرام بروند و بیایند و به هم سلام کنند و سلامشان سلامتى بیاوردسنگفرشش از گل نبود هم نبودبهشت براى من جایى است که سر سفره ام نان و پنیرى باشد که طعم نان و پنیرهاى واقعى را بدهد وموقع خوردنش نگر...
اول صدای تیر می آیدبعد صدای مرگ...۲عشق نامی جز مرگ نداردو خدا نامی جز عشقاین را من می دانم و توکه چاقو را از قلبم در نمیاوری۳غم هر روز در چشم هایم تکرار می شدو پاییز هر سال در سیگاربا شب حرف نزنتنها تاریک تر می شوی۴بی پالتو زیر نگاه سرد دنیابرای زندگی ،زندگی دادنچه معنایی جز مرگ دارد؟۵ آخر رود می ایستدو می فهمد دویدن ارزشی نداشتابر را ببین!!برای من می گرید۶مادر مورچه بود و دو برابر وزنش چای کول م...
من رفتمدر ظهری داغ و تب آلودآه ... نه !پاییز بودبرگ ها خودکشی می کردندتا درخت سر پا بماندآسمان پر از بغض بودکم می باریدچشم های من اما بد جور بارانیست!من رفتمنگاهم به انتهای جادهبه تلنبار خاطره هاخیره ماندمیدانمهر قصه ای را پایانی ستهر دردی را درمانی ستمن رفتمتو بمان و هزار سوال بی جوابزندگی این است ...همیشه یکسان نیست !!!...
کنج خلوت من یعنیبهانه هایی که داشتم ونیامدی تا تمام شوددردهایم که با من همین جاخاموش نشست و زخم کردتا آبم کنددعایی که هر باربیشتر اجابت نشدمن اینجا بی تویادم رفت نفس بکشمو همه یادشان ماندمن بی توهمانمرها شده میان آسمان و زمیننه بال پرواز داردنه ذوق نشستن در زمین ........