سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
از پس ظلمت بسی خورشیدهاست...
مثل ادم برفی که درگیر عاشقی باخورشید شده...
در مملکت سایه زِ خورشید نشان نیست......
آتش…به جان خورشیدانداخت و رفت عشق...
خورشید/پاک کرد عینکش را/پهن شد آفتاب...
من و خورشید به یکباره توافق کردیمروز ها نوبت او باشد و شب نوبتِ تو...
روز مادرپر از رد پای سنجاقکخورشید زیر برف...
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشیدو چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید...
لبخندِ ت کم از خورشید نیست؛ بعد از طلوعِ خنده ی تو صبح میشود......
خورشید هر صبح یادآور این نکته است که میشود از اعماق تاریکی ، دوباره طلوع کرد .....
دنیای همه دور خورشید میچرخه دنیای من دور چشات...
عشق یعنیچون خورشید تابیدن بر شب های دوستو چون برف ذوب شدن بر غم های دوست...
خورشید اگر گم شود از عرصه ی عالم من دست تو گیرم به لب بام برآرم...
برای زنده ماندن دو خورشید لازم است :یکی در قلب ، دیگری در آسمان ......
فردا برف و باران/ امروز من و خورشید/برهنه...
سه چیز زمانِ زیادی پنهان نخواهد ماند :- خورشید- ماه- حقیقت...
صبح سرآغاز عشق است آسمان خورشید را در آغوش میگیرد من تو را ......
صبح آمده برخیز که خورشید تویی...!...
صبح در خانه ی مامنتظر خنده ی توست وقت آن استکه خورشید️ مجدد باشی...
بهت نیاز دارم مثل زمین به خورشید...
و به نام خداوندیکه نام دخترش راخورشید گذاشت...
مژده بده مژده بده یار پسندید مراسایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا...
صبحی که شروعش با توستخورشید دیگر اضافیست !️...