پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بگو حرفِ قشنگِ مهرَبانی؛که پُر گردد دل از، حسّی نهانی!زمانی که: دلم بسیار تنهاست،مرا سرشارِ خود کن؛ می توانی!زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
نبودی در دلِ شب های قلبم/و پوچ و هیچ شد رویای قلبم/ز بس لرزیده دل، حسّی، نمانده/پر از خالی شده، دنیای قلبمزهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
تقدیم به جوانان:نگاهت را به مهرِ آسمانی کن!سپاسِ ایزدت، تا می توانی کن!جوانی و، تنت سالم؛ ببین این را؛و با ژرفای احساست، جوانی کن!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
وجودم، با تو سرشار از، وفا شد/سراسر، شور و دنیای صفا شد/میانِ جان شکفته، نوگلِ عشق/و احساسم، به مهرت، مبتلا شد/زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس.☘🌺☘...
صبح و، تپش و، شورش احساس؛ چه زیباست!بر میزِ عسل، دسته گلِ یاس؛ چه زیباست!وقتی که دلم، پر شود از قهوه ی چشمت،در باغِ نگاهت، گلِ الماس؛ چه زیباست! زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
ای حسِّ بی مِثل و مَثَل! صبح به خیر!احساسِ دیوانِ غزلِ! صبح به خیر!شیرین شده، با «تو» پگاهِ دلِ من؛شیرین تر از، جامِ عسل! صبح به خیر!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
سپیدارِ سپیده، شد شکوفا در احساسم شکفت امواجِ رویا به چشم اندازِ زیبای نگاهت دوباره، دوختم چشمِ دلم را زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
از روزنِ احساس، تو را دیده دلم/پروانه ی رخسارِ تو گردیده دلم/هر برگ، زِ گلبرگِ رخِ خوبِ تو را/تکرار به تکرار، پسندیده دلم/زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
از زیستنِ بی تپشِ عشق، چه سیرم/بی عشق، نفس قبض شود؛ زود بمیرم/چون جامه ی احساس، به تن کرده دلِ من/باید که همه، کامِ دل از، عشق بگیرم/شاعر: زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
صبح آمده؛ با خنده نموده است: «سلام»/صد پنجره با عشق گشوده است؛ سلام/احساسِ خوشی، داده به دل، دست کنون/رنگِ شبِ تیره، چو زدوده است؛ سلام/شاعر: زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
نشسته بی قراری در دلِ من!هوای انتظاری در دلِ من!تمامِ من، از احساسِ تو شد شاد؛تمامِ توست جاری در دلِ من!زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
ای سازِ دوباره ی دل من!آوازِ دوباره ی دل من!احساس دمیده ای به قلبم؛همرازِ دوباره ی دل من!زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
ای نغمه ی عاشقانه ی دل!خوش ضرب ترین ترانه ی دل!«احساس» گرفته شوق تو باز؛برگرد؛ بیا؛ بهانه ی دل!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
معمّای گل و شبنم!تو را حل کرده ام، هردم؛میانِ جدولِ احساس؛درونِ دفترِ قلبم!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
در آغوشت چه آرامم!چقدر عشق ست در کامم!شرابِ بوسه ی احساس،شده، پیوسته ی جامم!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
در آغوشت نمِ آرامشم جاری ست/و سهمِ سینه ام، احساسِ سرشاری ست/تمامیِ تنم پُرگردد از مهر وُ/وجودم پُرتپش، از شورِ بسیاری ست/زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
تبی در حسّ جان و هوشمان گُل کرد/دلی در سینه ی گُل پوشمان گُل کرد/به سمتم، آمدی؛ من هم به سوی تو/روانه گشتم و آغوشمان گُل کرد/زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
گلم! جز «تو» نمی خواهم سری را/نمی خواهم، به جز «تو» دلبری را/نباشد حسّ من مانندِ زنبور/که بعد از «تو» بجوید دیگری را/زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
چه زیبا می شود با دل، قرارم؛لبِ دریا و چای دبش و یارم!چه احساسِ خوشی دارم کنون من!تمامم را به یارم می سِپارم!زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
نمی خواهم بهشتی را، به جز بستانِ دلدارم؛نمی خواهم سرایی را، به جز گلخانه ی یارم؛ زمانی که: دلم لبریزِ احساسات می گردد،فقط بر سینه ی یارم، لب و، گل بوسه می کارم!زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
تب های من پُر از، بهانه ی عشق ست!لب های من پُر از، ترانه ی عشق ست!شب های من پُر از، ستاره ی احساس؛دنیای من پُر از، جوانه ی عشق ستشاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
آواز کن حسّ تبی با دلِ خود!پرواز کن تا تپشی؛ تا دلِ خود!وقتی، دلت، می تپد از، بلبلِ مهر،در یاد کن یا تبِ گُل؛ یا دلِ خود!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
تو و حالِ پُر از، احساسِ مبهم؛تمامِ لحظه هایت غرقِ ماتم؛عسل بانو! چه طعمی دارد این عشق؛که با دل می چشی آن را دمادم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
برگرد به سوی قلبِ حسّاسم باز!برگرد؛ بیا، به نزدِ من با آواز!در رقص بگیر شورِ احساست را؛از نو بِنِما تو عاشقی را آغاز!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
تو دیدی که به قلبم درد جاری ست؛همان دردی که تب می کرد جاری ست؛نخواندی حسّ پُردردِ دلم را؛هنوز آن التهابِ سرد جاری ستشاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
یک شب بیا؛ تا بنگری:این قلب بی تاب مرا؛حال مرا؛ احساس دل؛چشمان بی خواب مرا!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
نکن بیداد بر قلبِ حزینم؛که از بیدادِ تو، نقشِ زمینم!رسد تا آسمانها شورشِ دل؛اگر حسّی ز تو، هرگز نبینم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
بگو حرفِ قشنگِ مهرَبانی؛که پُر گردد دل از حسّی نهانی!زمانی که دلم بسیار تنهاست،مرا لبریزِ خود کن؛ می توانی!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
وجودم با تو سرشار وفا شد؛ سراسر شور و دنیای صفا شد؛میانِ جان شکفت از تو، گلِ عشق؛ و احساسم به مهرت مبتلا شد! شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
برایت مهربانی کاشته دل!صفای همزبانی کاشته دل!بخند از نای احساسِ وجودت؛چرا که شادِمانی کاشته دل!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
ای حسِّ بی مِثل و مَثَل! صبح به خیر!احساسِ دیوانِ غزلِ! صبح به خیر!شیرین شده با تو پگاهِ دلِ من؛شیرین تر از، جامِ عسل! صبح به خیر! شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
چه زیبا می شود با دل قرارم؛لبِ دریا و چای دبش و یارم!چه احساسِ خوشی دارم کنون من!تمامم را به یارم می سِپارم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
نمی خواهم بهشتی را، به جز بستانِ دلدارم؛نمی خواهم سرایی را، به جز گلخانه ی یارم؛ زمانی که: دلم لبریزِ احساسات می گردد،فقط بر سینه ی یارم، لب و، گل بوسه می کارم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس...
به من حق ده، دلم بی تاب باشد؛وَ درگیرِ تبی، بس ناب باشد؛زِ هجرانِ گلِ ماهِ شب افروز،تمامِ حسّ جان، بی خواب باشد!زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
هر چند که سرد است جهان با دلِ خونم؛جاری ست، از او، غم، به رگِ حسّ جنونم؛صد شکر که در فصلِ زمِ پُرنمِ دنیا،با مهرِ محبّت شده دل گرم، درونم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
نگاهت، در دلم، گردیده روشن؛صفا داده، به جانم؛ همچو گلشن؛من از، حسّ نهانِ جان سرایم:فدایت، شورشِ جامِ دلِ من!شاعر: زهرا حکیمی بافقیکتاب: دل گویه های بانوی احساس...
نگاهت بر دلم، «احساس» می کاشت؛ستاره، چشمکِ نابِ تو را داشت؛کجایی؛ تا که باز از بسترِ مِهر،کنم بوسه، زِ لب های تو برداشت؟!شاعر: زهرا حکیمی بافقیکتاب: دل گویه های بانوی احساس...
نگاهت مثلِ دریاهای آبی ست؛طراوت دارد و، مانندِ آبی ست؛و دور از جان کند، حسّ عطش را؛چو جامِ آن، گرفتارِ سرابی ست!شاعر: زهرا حکیمی بافقیکتاب: دل گویه های بانوی احساس...
احساس، به جامِ نگهِ «تو»، دارم؛پیوسته از این حسّ صفا سرشارم!آیا که شود، باز بیایی پیشم؛تا بنگری احساسِ دلِ بیمارم؟شاعر: زهرا حکیمی بافقی کتاب: دل گویه های بانوی احساس...
برخیز؛ بیا، نزدِ دلم؛ دلدارم!آخر، منم انسانم و یک دل دارم!یک دل؛ که نه صد دل، شده ام شیدایت؛گل بوسه ی حس، بر لبِ «تو»، می کارم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی کتاب: دل گویه های بانوی احساس...
با یک دلِ حسّاس، پر از، احساسمافسوس که هرگز تو نداری پاسمآب از سرِ من هم که گذشته دیگربگذار بگویند که آس و پاسمشاعر: زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)...