دوشنبه , ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
چمدانت را ببند...اینجا آرامش در سرزمینی عاشقانهچشم به راه توست...سرزمینی به نام آغوش من......
چه گناهی؟تو مرا تنگ در آغوش بگیرتن تو عین بهشت است،جهنم با من…...
نه ! تو دریا نیستی من هم که ماهی نیستم!بی جهت اغوش خود را سوی من وا کرده ای!...
پاییز پشتِ خنده ی مان داد میکشددستِ مرا خیالِ تو در باد میکشددر من...کسی شبیه تو فریاد میکشدحالا کجای شهر و در آغوش کیستی...
ورتر : برایم شعری بخوان که حالم خوب کند ؛شارلوت : در آغوشت میگیرم، این شعری است کهدوست دارم برایت بخوانم!...
حس خوبی ست در آغوش خودت پیر شوم...
اتفاق خوب آبانمچه می شود بیفتی در آغوشم؟...
هرگز نفرینت نمی کنمفقط می خواهم آنقدر سرو شومکه تو حتی نتوانی سایه مرادر آغوشت بگیری......
عشق را فلسفه ای نیست به جز آغوشت...
به همین زودیهمه چیزتمام میشودواین چشمه بیقرارکه ازبالای کوه سرازیراستدرآغوش دریاآرام میگیرد....
جهان منآغوشی ستقد ما دو نفر...!...
دلم تنگ است...برای کسی که نه میشود او را خواست... نه میشود او را داشت. فقط میشود سخت برای او دلتنگ شد!و درحسرت آغوشش سوخت ......
آرام بگیر در آغوشمفردا هم دوستت خواهم داشتشب برای بخیر شدن همین دو قلم را نیاز دارد...
مرا در آغوش بگیرآنقدر عاشقانهکه وابسته ات شومجوری که جز آغوش توهرگز، پر پروازی نداشته باشم...
آن بهشتی که همهدر طلبش معتکف اندمن کافر همه شببا تو به آغوش کشم...
نیستی در کنار من اما،بوی آغوش می دهد عکست...
نه دوری که منتظرت باشمو نه نزدیک که به آغوشت کشمنه از آنِ منی که قلبم تسکین گیردو نه از تو بی نصیبم که فراموشت کنمتو در میانِ همه چیزی!!!!!...
سخت می خواهم که در آغوش تنگ آرم تُراهر قدر افشرده ای دل را ، بیفشارم تُرا...
چه رفتن ها که می ارزد به بودن های پوشالیچه آغوشی ، چه امّیدی به این احساس تو خالی...
دلم میخواد بیام پیشت.. بزارم سر روی دوشتبگم میمیرم از عشقتبرم گم شم تو آغوشت....
آدم است دیگر...هرچقدر هم که قوی باشد،گاهی وقت ها نیاز دارد،مچاله شود در آغوش کسی......
بہ اندازهٔ یڪ شب خوابِ راحتو یڪ روز خیالِ راحتدر آغوشم بگیرخدایا…...
و در معراج آغوشت پر از حال خوشایندم......
بدون شک آغوش آبان ماهی هاهشتمین عجایب دنیاست...واردش که میشوی زمان برایت بی معنا میشود...آبانی یعنی فرمانروای احساسات......
آغوش تو وا کن واسم امشب / دلم غم داره واسه نبودنت امشبدیروز گذشت بی تو برام چه سخت / دلم میخواهد آرام بخوابم تو آغوشت امشب...
حال مندماسنج حال توستوقتی خوبیگرمتریڹ آغوشها را در آستین دارمبد ڪه باشد حالتخودم ڪه سهل استتمام دنیا یخ میزند ازسردی لبخندم...
به گلستان نرومتا تو در آغوش منی...
به تمام ایستگاه های شهر حسودی میکنم!آنها لحظه ای تو رابی هیچ احساسی در آغوش میگیرند!اما من تو را با این همه احساساز دست داده ام......
در گوشه ی آغوش تو آرام ترینم....
لبخند تو موسیقی شرقیچشمات اقیانوس آرامهبوی تنت دنیامو پرکردههرشب توی آغوش تو جامه...
آغوش آغوش/می ریزند بدون بوسه/گریه ی درختان...
تنم هر روز بهانه ی آغوشت را می گیردو از این داغ ترجهنمی نیست...
پیراهنمبوی تورا میدهدازبس که خیالت راشبهادرآغوش دارم....
من حوض لب کاشی تو فواره چه تشبیهیبازا به آغوشم ببین من از تو لبریزم...
با هر کس میشه خندید...ولی!!!فقط در آغوش یک نفر میشه گریه کرد...
به آغوشم بکش...ذوبم کن در خودتآنوقت استکه با هم میشویم*یکی*...!...
یک تکه از بهشت در آغوش مشهد استحتی اگر به آخر خط هم رسیده ایآنجا برای عشق شروعی مجدد است...
مثل یک شعر مرا تنگ در آغوش بگیرکه هوای غزلم سخت شبیه تن توست...
و پس از مرگمرا تنگ در آغوش بگیرحقم این استکه در موطن خود دفن شوم...
فردایی در کار نیستما را می خوابانندتا ندانیم دوبارهدر آغوش امروز متولد می شویم...