پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به شاباشِ درختانمی خنددابری که در گوشه ی چشممنشسته استهیچکس باور نمی کندکسی که با من استیک عروسِ خیالیِ پاییزی ست ...«آرمان پرناک»...
زیر باران قدم می زنم،درختان در گوشی می گویند: -- هوا پر از دلتنگی ست! رها فلاحی...
در سکوت سنگین زمستان، آهوی تنها ایستاده است،در جنگلی پر از برف، که درختان آن مانند ارواح درهم پیچیده اند.شاخه هایش مثل شاخه های درختان به سوی آسمان می رسند،می درخشد با درخششی که هر چشمی را به خود جلب می کند....
باد که می وزددرختان می رقصندمیان این رقص،سرگیجه، سهم برگ هاست... رها فلاحی...
در سکوت خالی شبدر سکوتی که پنجره مات و مبهوتبه بیداری ثانیه ها می اندیشدکسی منتظر است !کسی خسته تر از صداخسته تر از انتظارخسته تر از طبیعت استدر این شبی که همه در آرامش اندخواب از سر شخصی پریده است !درختانی که دلتنگ انداما ، استوار ...برگهایشان پشت پنجره ایستاده اندشاید ...در انتظار مهمانی قلبی هستندهمه حق دارندهمه حق خوب زیستن دارندو کار هر شب جیرجیرک هاستکه جیر می کشندکسی چه می داندشاید شعر خوشبختی اشان را ...
همینک نیازمند اندکی آرامشمآرامشی از جنس حضورتدر جاده ای شمالی همراه با موزیکی ملایمو درختانی که سرمستانه درمیاننوازش باد میرقصند گویی انان هممسرور اند از این وصالرامین وهاب...
بهار بهانه است !خبر از آمدنت که باشددرختان چاره ای جزشکوفه زدن ندارند...
آغوش آغوش/می ریزند بدون بوسه/گریه ی درختان...
* درختان پر شکوفه بادام را دیگر فراموش کن/ اهمیتی ندارد/ دراین روزگار/ آنچه را که نمی توانی بازیابی به خاطر نیاور/ موهایت را در آفتاب خشک کن/ عطر دیرپای میوهها را بر آن بزن/ عشق من، عشق من/ فصل پاییز است...
پاییز با خود شور می آورد و قاصدکها خبر بازگشایی مدارس می دهند، درختان آماده می شوند تا با شوق، برگهای رنگارنگشان را چون کاغذهای رنگی بر سر کودکانی که مشتاقانه به مدرسه می روند بریزند و سارها بر شاخه های انبوه درختان صف کشیده اند، تا آوازهای گرمشان را بدرقه کنند...