پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
این خزان هم آمد و بگذشت و پیدایش نشد آنکه یک روزِ زمستانی رهایم کرد و رفت...
با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است در خزان گر برود رونق بستان تو مرو...
می بیاور که ننازد به گل باغ جهانهر که غارتگری باد خزانی دانست...
نرم نرمک می رسد اینک خزانفصل رنگ و آشتی و عشق زمان...
جمعه باشد تو نباشی و خزان باشد و منچه کشنده است فدای تو شوم، رحمی کن...
هزار سال در این باغ بی سرانجامیخزان به بار نشست و بهار بی تو گذشت......
دلم پشت دیوار خزان ؛ به زمستان می اندیشدراستی چقدر زمستانیم در همیشه ی جهان...
خزان است دلِ من بی توهرکس به من مینگرد، پاییز صدایم میکند ....
نرم نرمک میرسد اینک خزانخوش به حال عاشقان...
خیره سازد چشمها را رنگ زیبای خزان زنده بادا زندگی در آذر و مهر و اَبان...
دو فصل است تقویم دلتنگی امخزانی که هست و بهاری که نیست...
گیسوان شب یلدایی *تو*تمام خزان مرا به باد داد......
خزان رسید و شب کوچه را تصرف کردو مهر در بغل کاج ها توقف کرد...
غم فسردن و پژمردن از خزانش نیستگل همیشه بهار است داغِ سینهی ما #طالب_آملی...
ما را غم خزان و نشاط بهار نیستآسوده همچو خار به صحرا نشسته ایم...
ز رنگ و بوی جهان قانعم به بی برگیخزان گزیده ام از نوبهار می ترسم...
ای نفس گیرترینحادثه فصل خزان من به اسمت برسم سخت نبارم سخت است.....
خش خش صدای پای خزان استیک نفردر را به روی حضرت پاییز واکند...
ماییم و خزانی ودل بی برو باریگور پدر باغ و بهاری که تو داری...
پاییز شد که خاطرهها دورهام کنند/ فصل خزان، محاکمه ی دوره گردهاست...