این خزان هم آمد و بگذشت و پیدایش نشد آنکه یک روزِ زمستانی رهایم کرد و رفت
با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است در خزان گر برود رونق بستان تو مرو
می بیاور که ننازد به گل باغ جهان هر که غارتگری باد خزانی دانست
نرم نرمک می رسد اینک خزان فصل رنگ و آشتی و عشق زمان
جمعه باشد تو نباشی و خزان باشد و من چه کشنده است فدای تو شوم، رحمی کن
هزار سال در این باغ بی سرانجامی خزان به بار نشست و بهار بی تو گذشت...
دلم پشت دیوار خزان ؛ به زمستان می اندیشد راستی چقدر زمستانیم در همیشه ی جهان
خزان است دلِ من بی تو هرکس به من مینگرد، پاییز صدایم میکند .
نرم نرمک میرسد اینک خزان خوش به حال عاشقان
خیره سازد چشمها را رنگ زیبای خزان زنده بادا زندگی در آذر و مهر و اَبان
دو فصل است تقویم دلتنگی ام خزانی که هست و بهاری که نیست
گیسوان شب یلدایی *تو* تمام خزان مرا به باد داد...
خزان رسید و شب کوچه را تصرف کرد و مهر در بغل کاج ها توقف کرد
غم فسردن و پژمردن از خزانش نیست گل همیشه بهار است داغِ سینهی ما #طالب_آملی
ما را غم خزان و نشاط بهار نیست آسوده همچو خار به صحرا نشسته ایم
ز رنگ و بوی جهان قانعم به بی برگی خزان گزیده ام از نوبهار می ترسم
ای نفس گیرترین حادثه فصل خزان من به اسمت برسم سخت نبارم سخت است..
خش خش صدای پای خزان است یک نفر در را به روی حضرت پاییز واکند
ماییم و خزانی و دل بی برو باری گور پدر باغ و بهاری که تو داری
پاییز شد که خاطرهها دورهام کنند/ فصل خزان، محاکمه ی دوره گردهاست