چهارشنبه , ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
من از دنیا نمی خواهم مگر گرمای آغوشت .حجت اله حبیبی...
من عاشق پاییز و زمستانم ! عاشق اینم که پشت پنجره ی بخارزده بنشینم و گرمای فنجان چای را در پنجه ی دستانم حس کنم ! باران ، نم نم و آرام خیابان ها را خیس کند و من این طرف پنجره به لطافت قشنگ آسمان زل بزنم ! قند در دلم آب شود و بعد از جوشش ذوقِ کودکانه ام ، انگشتانم را روی شیشه بچرخانم و شکلک های دوران بچگی را رویش زنده کنم ! من از اول هم سرما را به گرما ترجیح دادم ! هر فصلی که زور سرمایش به گرما بچربد را دوست دارم ! تابستان قهرش نگیرد ولی ، من آفتاب...
لطف بزرگ خورشیدگرما نیستسایه ای ست که مرا از تنهایی نجات می دهد......
از بس هوا گرمهبابام عوض "خر وپف" داره "قل قل" میکنهفکر کنم "جوش" اوردهباید بیدارش بکنم بزنه بغل "سرد" بشه...
گرمای لب های توشبیه کرسی زمستانهای مادربزرگریشه جانم را گرما می بخشد...️...
الان زنتون از دست گرما ناله میکنه ولی اگه دو ملیون بهش بدید که بره خرید نه تنها هوا خوبه بلکه آفتاب ویتامین D داره و برای بدنش لازمه...
سرمای تنهایی به از گرمای دست ناکسان...
تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلتمی توان گفت که من چلچله باغ تواممثل یک پوپک سرمازده در بارش برفسخت محتاج به گرمای توام...
بیرون بسیار سرد است اما من اینجا در خودم احساس گرمای زیادی می کنمنوعی گرما که پوستم را فرا گرفته، این حسی است که هر زمان که به تو فکر می کنم به من دست می دهد. تو احساس گرمایی هستی که بدن یخ زده من را گرم می کند...
میدونی تو عصر یخبندان کیا زنده موندن؟فقط خارپشتا !اونا دو راه داشتن : یا دورهم جمع شن و از همدیگه گرما بگیرن ، یا از هم دور شن تا خارشون تو بدن هم نره !اونا راه اول رو انتخاب کردن ......
روزگاری یک تبسم یک نگاهخوشتر از گرمای صد آغوش بود...
آذر همان دخترِ عاشقِ سر به هواست! که بین عشق پاییز و زمستان بلاتکلیف میسوزد.. گاهی با گرمایِ پاییز؛ گاهی با سوزِ زمستان.....
قَشَنگتَر از گَرمایِ دَستات گَرمایِ تنت هست وَقتے کِ آرام احساشش میکنم ️️️...