سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
میشه پروانه شد و روی هر گلی نشستاما بهتره، مهربون شد و به هر *دلی* نشست...
گفتی از پاییز باید سفر کرد...گر چه گل تاب طوفان نداردآنکه لیلا شددر چشم مجنون...همنشینی جز باران ندارد...
گل یا پوچچه فرق می کند؟یک طرف بازی که تو باشیهر دو دستم پر است...
قلب مانند گل استفقط در زمان درستش باز میشود......
هیچ گل سرخی بی خار نیست، ولی خارهای بیگل فراوانند....
خدا وسط غم هات یه گل می کاره مطمئن باش...
اگر وجود خار در گل مایه اندوه ماست، وجود گل در کنار خار باید مایه شادی ما باشد....
دنیا همه پوچتو ،تنها گلِ من...
از کدام قطار جهان جا مانده اممدام فکر می کنمیکیتوی یک ایستگاه دور افتادهگل بدستبه انتظار من نشسته است!...
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارشگل در اندیشه که چون عشوه کند در کارشدلربایی همه آن نیست که عاشق بکشندخواجه آن است که باشد غم خدمتگارشبیستم مهر روز بزرگداشت حافظ مبارک...
با توگل می دهم و ناز بهار را نمی کشم...
مهر که می آید، پاییز آغاز می شود. برگ های درختان که شروع به ریزش می کنند، شکوفه های لبخند کودکان، یکی یکی گل می دهند....
کلاس آفتابی دانش، آغوش می گشاید برای معلم کوچک و صمیمی اش.معلم، رنگ مهربانی در کلامش می ریزد تا ابتدای سخن «با نام زیبای دوست»، رنگ و بوی عشق بگیرد. آن گاه پروانه رنگی واژه اش از دهان روشن دانش آموزان پر می گیرد و طنین پرحرارت صدا بر گونه سرد تخته سیاه گل می کند....
مهر که می آید، پاییز آغاز می شود برگ های درختان که شروع به ریزش می کنند، شکوفه های لبخند کودکان، یکی یکی گل می دهند...
جایی نیست که زندگی باشد و عشق نباشد. در استکانهای چای، در گلدان، در انتظار گل. آنجا که از عشق خبری نیست از زندگی هم نیست....
دخترم جهان با خندههای تو معنا خواهد داشتبا تو بهار که لبریز شکوفههاست دیدن دارددخترم، چون تو هستی شمعدانیهای لب پنجره، این گونه زیبا گل کردند و عطر سیب معنا داردبا تو پدر معنا پیدا میکند و مادر بهشتی میشود...
گل در بر و مِی در کف و معشوق به کام استسُلطان جهانم به چنین روز غلام استگو شمع میارید دراین جمع که امشبدر مجلس ما ماهِ رُخ دوست تمام است...
در میان همه گلهای نجیب گل مریم چیدمو در این محفل عشق با دوصد شاخه یاسمقدم پاک شما یاران را همه گل میکاریم....
لانهای ساختهاند با گل یاس سفیددر فراسوی بهار، ما ترا میخوانیم تا به لطف قدمتاین دل کوچک ما گل به دامن بشوددر انتظاریمبا گل حضور خودمحفل آرای سرور ما باشید...
چشم به راهم...چشم به راهِ چه چیزی؟دختریکه گل برایم می آورد !و حرف های شیرین ...دختری که من را می بیند و می فهمدبا من حرف می زند...و به من گوش می دهد...دختری که برایم گریه می کند !و من دلم برایش می سوزد ودوستش دارم .......
آسمان آبی نیست قاصدک از غم و تاریکی خبر می آرد/ گوش داریدزمستان آمد موسم سردی و هنگامه ی بوران آمد آرزوها همه در خاک/فرو خفته و یخ می بندد...و جهانی که به من و به احساس و گل و غزل می خندد....
می نوش که عمر جاودانی اینستخود حاصلت از دور جوانی اینستهنگام گل و باده و یاران سرمستخوش باش دمی که زندگانی اینست...
گل شوی در باغ عشقم ، باغبانتمی شومدر کویر داغ و سوزان ، سایبانتمی شوم...
ای زن چه دلفریب و چه زیباییگویی گل شکفته ی دنیاییگل گفتمت ز گفته خجل ماندمگل را کجاست چون تو دلارایی؟...
مادرم،خواستم خوشبوترین گل دنیارا برایت هدیه بیاورم، اما دیدم تو خوشبوترین گل دنیا هستی. ...
گل را یک روزتو را هر روزگل را تا وقت پژمردنتو را تا وقت مردندوستت دارم...
اگه دیدى پروانه رو سرت نشسته اونو نپرون من آدرس بهترین گل دنیارو بهش دادم...
بعد از دیدن تو به این باور رسیدم که با یک گل هم بهار میشود... ْْْْْ...
گل می رود از بستان بلبل ز چه خاموشیوقت است که دل زین غم بخراشی و بخروشی...
قرارمان همین بهار زیر شکوفههای شعرآنجا که واژهها برای تو گل میکنندآنجا که حرفهای زمین افتادهامدوباره سبز میشوند وَ دستهای عاشقمان گره در کار سبزهها میاندازندقرارمان زیر چشمهای توآنجا که شعرنم نم شروع میشود...
یک شاخه گل چه کارها که با یک زن نمیکند یک شاخه گل زورش خیلی زیاد است تمام زخم های زنها را خوب میکند تمام غصه هایش را پاک میکند عطر گل تمام وجودش را میگیرد خستگی هایش را میبرد یک شاخه گل آنقدر زورش زیاد است که تمام زن ها در مقابلش کم می آورند فقط گل را از دست چه کسی بگیرنداین مهم است...
از ماه بگویم؟پیشترها گفته انداز گل؟آه …یا من دیر شاعر شده امیا تو بیش از حد زیبایی...
بوی عطرت که شنفتمبه لبم جان آمدمنم آن گل که نچیدی وزمستان آمد......
گل را مبرید پیش من نامبا حسن وجود آن گل اندام...
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرابی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرانوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدیسنگدل این زودتر می خواستی حالا چراعمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیستمن که یک امروز مهمان توام فردا چرانازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایمدیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چراوه که با این عمرهای کوته بی اعتباراینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چراشور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بودای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا...
چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن خیس و خسته به خانه بیانمی خواهم شاعر باشی ، باران باش همین برای هفت پشت روییدن گل کافیست چه سرخ چه سبز چه غنچه .......
گذشٖتم از تو که ای گل، چو عمر من گذرانیبه کام من که نماندی، به کام ِ خویش بمانی...
آنچه نایاب اسٖت در عالم و ماست ورنه در گلزار هستی و نایاب نیست...