پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دلم هوس معاشقه ای بدونه سانسور کرده اینکه طلوع کنم بین لب های سرخ و تک تک انگشتانت مست و بی قرار بوسه غارتگری کنم وچنان در سرزمین تنت رها شوم که دوستت دارم کلمه به کلمه تلف شود بین این هوس آغشته به عطر اقاقی حضور تو.لعیا قیاثی...
مزه تنهایی زیر زبانمان مانده است وگرنه این حجم از بی میلی نسبت به حضور کنار آدم هاعادی نیست...نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
دوست داشتنِ کسی،مانند حضور داشتن است.حضور یعنی در لحظه ای عمیقا به جهانی که رو به رویمان است وصل میشویم.بدون اینکه فکر کنیم، گفتگویی داشته باشیم و قضاوتی از ذهنمان عبور کند.حضور داشتن یعنی مشاهده کردن و درک کردنِ یک صحنه از جهانی که رو به رویمان است.آیا دوست داشتنِ عمیقِ یک فرد، چیزی جز حضور داشتن و درک کردنِ جهانش است؟در دوست داشتنِ عمیق، نه میتوانیم قضاوت کنیم نه میتوانیم پیش بینی کنیم و نه میتوانیم توقع داشته باشیم.فقط حضور داریم...
"مثل همیشه"، آرام از تخت بلند میشود که من بیدار نشوم.همیشه نگران است بی خواب شوم، میداند بی خواب هم میشوم اما در تمامِ این سالها عادت کرده ام به ترتیبِ صداهایی که بیداری اش را نشان میدهد. صدای قیژ قیژِ تخت، لِخ لِخ دمپایی هایش، آب کردنِ کتری، روشن کردنِ گاز و کشیده شدن پایه های صندلی که یعنی دیگر کارش تمام شده و نشسته بر روی همان صندلیِ همیشگیِ پشتِ میزِ گردِ نزدیک آشپزخانه.این روزها متوجه اهمیتِ "مثل همیشه بودن" میشوم....
من از تونه گرمای آغوش میخواهمنه گرمای دستانتمن از همه ی تو فقطیک حضور میخواهمتو که باشی همه ی زمستانهایجهان را تاب می آورمگرمای حضورتبرای عُمری زمستان کافی ست️️️️...
وقتی کنارمیجایی برای هیچ شتابی نیست مقصد همین حضورمن و توست عاشقم باش...
گاهی با وجود تمام بدی ها و خیانت ها، بعضی از آدم ها را به راحتی میبخشی ...تنها به این دلیل که :دوست داری همچنان در زندگیت حضور داشته باشند!...
دیریست که از رویِ دل آرای تو دوریممحتاج بیان نیست که مشتاقِ حضوریم ......
حریمِ خصوصىِ قلبم حضور داری...!امن و آرام...️️️...
چقدر دلتنگ حضورت هستم!کاش تصویرت،نفس می کشید...️️️...
وقتی کنارمیجایی برای هیچ شتابی...مقصد، همین حضور من و توست....
به جز حضور تو هیچ چیز این جهان بی کرانه را جدی نگرفتمحتی عشق را...! ️️️...
به جز حضور توهیچ چیز این جهان بی کرانه را جدی نگرفتمحتی عشق را...!...
دست خودت نیستزن که باشیگاهی رهایش می کنیو پشت سرش آب می ریزیو قناعت می کنی به رویای حضورشبه این امید که او خوشبخت باشد.....
کسی که حضورت را ندید!بگذار تا ابد با جای خالی ات دست و پنجه نرم کندگاهی رفتن و نبخشیدن لطف است نه ظلم!...
سعی نکنید حضورتان را به رخ بکشیدکاری کنید که نبودتان احساس شود...
و عشقاگر با حضور همین روزمرگی هاعشق بماندعشق است...!...
خودت را نرنجانآن که بودنت را قدر ندانستلایق حضور در فکرت هم نیست...
دلم حضور مردانه میخواهدنَه اینکه مَرد باشَدنه !مردانه باشدحَرفَشقُولَشْفِکرَشنِگاهَشو قَلبَشْانقدر مردانه که بتوان تا بی نهایتِ دنیابه او اِعتماد کَردتکیه کَرد...
در پیشگاه حجت محض زمان مهدی(عج)منجی جهانمنتدار حضور شمائیم....
هم قسم شدیم به معراج عشق سفر کنیمآنجا که نور مهربانی نوید رقص پروانه ها باشدبا مهر حضور خویش درخشش محفل ما باشید…...
پیوندمان نسیم تفاهم و دوستی رابرعرصه ی مصفای زندگی می پراکندما آغازین با هم زیستن راجشن میگیریم.حضور شما عطر صفا و مهربانی محفل ماست...
آغاز زندگی نوین خویش را جشن میگیرندحضور شما در این جمع نشانه پاکترین محبتهاست....
لانهای ساختهاند با گل یاس سفیددر فراسوی بهار، ما ترا میخوانیم تا به لطف قدمتاین دل کوچک ما گل به دامن بشوددر انتظاریمبا گل حضور خودمحفل آرای سرور ما باشید...
وقتی کنارمیجایی برای هیچ شتابی نیست !مقصد همین حضور من و توست...