سلام غربت زیبای صبح فروردین رسیدم و نرسیدی سراب چله نشین
سلام دختر اردیبهشت ممنوعم نگاه آخر حوا . بهشت ممنوعم
سلام پنجره ی نیمه باز خردادی ترک ترک شده در کوچه ها ی آزادی
خدای تیر گلوگاه غم مرا بشناس برای عرض ادب آمدم مرا بشناس
منم که غربت مرداد را وجب کردم شب نیامدنت را دوباره شب کردم
رسیدم از وسط امتحان عشق و خطر به کارنامه ی مردود ظهر شهریور
خزان رسید و شب کوچه را تصرف کرد و مهر در بغل کاج ها توقف کرد
و بعد نوبت آبان رسید و بارانش شب عذاب و خیابان راهبندانش
تمام پنجره های جهان مکدر بود درست اخر صف ایستگاه آذر بود
هزار دانه ی اسفند ماند بر دستم دو سایه دود شد و سالنامه را بستم
و شاعرانه ترین ماه ، ماه بهمن بود
که دی سوار شد و آسمان به حرف آمد و پشت بند دوتا ابر تیره برف امد
او شاخه گلی لای کتاب، اما من؟ از ماه پلی به آفتاب اما من؟ او سیر تکامل قشنگی دارد اینگونه: نقاب قاب آب.. اما من؟
از عشق همین خاطره می ماند و بس ! گلدان لب پنجره می ماند و بس ! ازآن همه چای عصر گاهی با هم بر میز دو تا دایره می ماند و بس !
از حباب نفسم می فهمم چیزی از من ته دریا مانده مثل جا ماندن قلاب در آب؛ بدنم در بدنت جا مانده...
ای همقطارِ آخرین رویا کجایی؟ ای بی تو من مجنون بی لیلا کجایی؟
مرا سیاه نکن آدم زغال فروش مرا چکار به این کوچه های فال فروش؟ مرا چکار به این قوم قیل و قال فروش؟ گرفته حالم از این شهر ضدحال فروش
برف آمد که جای پای تو را بر زمین عمق بیشتر بدهد برف آمد که با زبان سپید جغد را از درخت پَر بدهد از همین قاب مستطیلی شکل دیده ام ایستگاه آخر را شیشهها را بخار میگیرد تا نبینم نگاه آخر را چیزی از آسمان نمیخواهم تو اگر لکه...
خواستم گریه کنم قلب صبورم نگذاشت وقت زانو زدنم بود غرورم نگذاشت
گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر ! درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد
چه استراحت خوبی است در جوار خودم خودم برای خودم با خودم کنار خودم
من تو را می برم از یاد ولی بعد از مرگ
نرسیدن به تو آغاز کماست
اینجا کسی برای کسی بی قرار نیست من در کنار پنجره ام او کنار کیست ؟