هر چه در آغوش تو اتفاق بیفتد را دوست دارم حتی مرگ را ️
یک امشب ... آغوش باز کن ... و در نفسهایت ... تکرارم کن ...
به آغوشم بکش... ذوبم کن در خودت آنوقت است که با هم میشویم *یکی*...!
مثل یک شعر مرا تنگ در آغوش بگیر که هوای غزلم سخت شبیه تن توست
و پس از مرگ مرا تنگ در آغوش بگیر حقم این است که در موطن خود دفن شوم
آدم دلتنگ تسکین نمیخواهد/آغوش میخواهد در ابعاد وسیع
در آغوش می کشد رویای صلح را زنی که معشوقش عازم جنگ است
آغشته ی آغوش توام آشفته ی عطر تنت و موهایی که مشکی بودند شب بودند
رشکم از پیراهن آید که در آغوش تو خسبد...
آغوش تو و دیگر هیچ
آغوش تو مقدسه...️
مرا در آغوش بگیر که هیچ کجا خانه ی آدم نمی شود
هِی رفیق…!!! آنکه در آغوش توست…!!! آرزوی من بود…!
تاب مژه اش قلقلک دلم/ روده بُر می شد خنده دراغوش لبانم
ای باران / تابستان هنوز در حسرتت می سوزد اما تو در آغوش پاییز می باری
و دایره ی حضورت جهان را در آغوش می گیرد
خوشا صبحی که چون از خواب خیزم ، به آغوش تو از بستر گریزم ...
آغوش تو به غیر من به روی هیشکی وا نکن منو از این دلخوشیا آرامشم جدا نکن...
و چقدر جای امنیست آغوش کسی که بی واهمه دوستت دارد
بگذار در آغوش تو، آرام بگیرم... دلچسب ترین، شیوه جان باختن است این...!
می تراود حسرت آغوش از آغوش ما
هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم
آغوش تو آرامترین نقطهی دنیاست هرچند که دیوانه ترین عاشق جهانی...!!