متن برگردان: زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان: زانا کوردستانی
هر کُردی کە از مادر زاده می شود
هیچ حقِ مکتوب و قانونی در این جهان ندارد،
آن حق و حقوقی که برای انسان های دیگر
سادە و معمولی است،
کُردها را باید بهای گزاف
برای به دست آوردنش بپردازند...
شعر: بختیار علی
برگردان: زانا کوردستانی
ای امید!
هیچ چیز چنان تو
ما را فریب نداد...
شعر: بختیار علی
برگردان: زانا کوردستانی
گر شکوفه ها
هر غروب تریاک ظلمت بکشند،
بە خود هراس راه مده.
آن چه تمام نشدنی ست،
روشنایی ست...
شعر: بختیار علی
برگردان: زانا کوردستانی
قمری، چنان جدی از مرگ دم می زد،
که من باور کرده بودم.
گنجشک، چنان می گفت:
-- پرواز نخواهم کرد تا مرا بکشی!
گفتم: پروردگار گناه من چیست، که این صحنه ها را می بینم؟!
شعر: بختیار علی
برگردان: زانا کوردستانی
در سرزمین زن کش من،
زن در شعر طاووس ست!
در آواز، غزال ست!
در داستان، پروانه ست!
ولی در واقعیت امر،
برده و کنیزی بیش نیست...
شعر: بختیار علی
برگردان: زانا کوردستانی
اگر دختری داشته باشم،
هر لحظه بازخواستش نخواهم کرد که کجا بودی؟
کجا رفتی؟!
به خودم اجازه نمی دهم که
خرت و پرت هایش را زیر و رو کنم،
لیکن، هر صبح،
بالشتش را نگاه می کنم که بدانم از اشک خیس نشده،
نکند که دلش از عشق کسی در...
حق من نیست که چنین دلتنگ تو باشم!
اما براستی مگر حقی هم هست؟!
شعر: بختیار علی
برگردان: زانا کوردستانی
همه ی غروب های وطنم زشت اند!
چونکه هیچ دختری،
نمی تواند به میل خودش
در خیابان های شهر قدم بزند...
شعر: بختیار علی
برگردان: زانا کوردستانی
ای کاش، مغازه ای کوچک داشتم
پر از خوشبختی،
تا همه ی آنها را به حراج می گذاشتم.
شعر: بختیار علی
برگردان: زانا کوردستانی
هیچ چیزی ترسناک تر از این نیست
که آدمی،
تمام عشق خویش را
به پای دیگری بریزد.
شعر: بختیار علی
برگردان: زانا کوردستانی
من و مداد دستم،
من و شمع روبرویم،
سه تایی،
در خانه ی پر از نبودنت،
به گفتگو نشسته ایم
عشقت را...
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
نگاهت با نگاهم پیمان وفاداری بسته!
آهنگ کلام تو شهادت می دهد،
که چه بسیار مرا دوست داری.
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
عاشق نشو!
زیرا عاشقان را جز غم و مهنت سهمی نیست،
در این زمانه
معشوق واقعی انگشت شمارست،
از این روست که عاشقان همه دل شکسته و پریشانند.
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
در جوانی
یواش یواش در روح و جانم می نشینی و
قدم زنان و آرام
مرا با خودت تا کناره های خوشبختی خواهی برد...
اما در پیری،
تنهایی چونان صاعقه ای بر سرم می زند و
یکبار دیگر به خودم باز می گرداند و
از تو جدایم می کند.
شعر:...
برو! گم شو!
از من دور شو!
گمان نکن که با رفتنت
نظم زندگی ام به هم خواهد خورد.
نه! نه!
من می ترسم با آمدنت،
تنهایی ام را از هم بپاشی...
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
زندگی یعنی شستن دردها!
از این روست، وقتی متولد می شویم،
با نخستین نفسمان
زیر گریه می زنیم.
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
میان من و زندگانی،
مشکلات،
وقت سر خواراندنی را برایم نگذاشته ،
که برایت، تلفش کنم!
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
نه دانه دانه های برف و بوران امشب
نه برگ ریزان پاییز دیروز،
هیچکدامشان
نمی توانند راه را بر نسیمی ببندند
که مژده ی بهار فردا را خواهد آورد.
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
می گفتند که: بهشت و جهنم بعد از مردن است!
پس چرا من را، پیش از مردن
در جهنم این زندگانی
به گناه دوست داشتن تو
زنده زنده در آتش سوزاندن؟!
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
من قله ای سر به فلک کشیده ام،
خویشتندار و سربلند و سرکش!
که در پیشگاه هیچ دشت پستی،
سر به خاک نخواهم زد.
منم که در چهار فصل سال
با وجود زیبای خود،
به زندگی جلال و جمال می بخشم..
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
خستگی، هرچه قدر هم تقلا کند
نمی تواند چشم هایم را کم سو کند و
پاهایم را بلرزاند و
دستانم را ناتوان و
زانوهایم را خم کند!
آری، من اینچنینم!
من آبم، رودم!
که یکسره می روم...
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
زندگی جنگ است!
و انسان دانا،
سربازی شجاع و بی باک است.
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی