بیو گلایه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بیو گلایه
هرگز نمی دانستم عشقش، عاقبت/
می سوزد احساسِ مرا سر تا به پا/
زهرا حکیمی بافقی
(بیتی از غزل ۱۱، کتاب نوای احساس)
قلبش مثالِ سنگ بود و، من دلم/
نازکتر از یک شیشه و، در غم رها/
هرگز نمی دانستم او خواهد شکست/
قلبِ مرا در سنگلاخِ صخره ها/
زهرا حکیمی بافقی
(برشی از غزل ۱۱، کتاب نوای احساس)
دیگر در این آشوبِ بی پایانِ جان/
قلبم نمی خواهد تبِ مهر و، وفا/
زیرا که از بس هجرِ یارم غم سرود/
با بغض، ناباور شدم من، مهر را/
زهرا حکیمی بافقی
(برشی از غزل ۱۱، کتاب نوای احساس)
حرفِ «نمی خواهم تو را» می گفت همواره/
امّا نمی دانم چرا باور نمی کردم/
با من نبود اصلا دلش؛ می دیدم این را باز/
با این دلِ دردآشنا، باور نمی کردم/
شد باورم؛ وقتی که نارویش به دید آمد/
هرچند، دردی ناروا، باور نمی کردم
شاعر: زهرا حکیمی بافقی...
من زنده بودم با دمِ رویاییِ امّید/
در دل نبود امواجِ «نا»؛ باور نمی کردم/
هرچند، دنیای نفس، بیتاب بود امّا/
مرگی نهفته، در خفا، باور نمی/کردم
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل.
گلایه نامه ها از تو نوشتم
کمی گنگ و ولی گویا نوشتم
تو را بی مهر و کج اندیشه دیدم
که آواره در این دنیا نوشتم
حضورم را که غایب می شمردی
مرا زنده به خاکم می سپردی
نمی خواهم نپرس از حال و روزم
مریضی را به تنهایی سپردی...