کلاغ ها گرچه سیاهند و آوازشان ناخوشایند … اما آنقدر باوفایند که شاخه های خشک زمستان را تنها نمی گذارند.
عشق من *تو* باش نه برای اینکه در این دنیای بزرگ تنها نباشم تو باش تا در دنیای بزرگ تنهایی ام تنها ترین باشم
دیگران هم بوده اند / ای دوست! در دیوان من زان میان تنها تو اما / شعر نابی بوده ای
یک شهر پر از آدم و بیچاره از این عاشق بی عشق هر جا برود تنهاست...!
با تو تنها یک خیابان همسفر بودم ولی با همان یک لحظه عمری بی قرارم کرده ای
حواست به مادرت باشه بهش بگو دوسش داری فراموش نکن/ تو تنها کسی هستی که صدای قلب *مادرت* را از درون شنیدی!
همیشه فکر میکردم بدترین چیز توی زندگی اینه که تنها باشی. ولی حالا فهمیدم که بدترین چیز توی زندگی بودن با آدمهائیه که باعث میشن احساس تنهایی کنی.
پاییز دلتنگ ترین دختر سال است که بغضش زیر پای آدمهای تنها می شکند...
من پاییز را خوب میشناسم تنها که باشی باختی...
چه حکایت عجیبی است هوای پاییز! تنها را تنهاتر می کند و عاشق را عاشق تر
آینه به فریاد آمد از نقش قامت تنهای من ...!
دلم تنها بود ! تو از اینجا شروع شدی ...
وقتی با عطر خیالت همه چی مثل یه رویاست چرا باید بپذیرم که دلم تنهای تنهاست
تو را شبیهِ شب دوست می دارمت! یکدست، یکرنگ بیصدا ، تنها و البته بی پایان دوست دارم
تنها کسی که باید سعی کنید از او بهتر باشید دیروز خودتان است...
کُندوی پر از عسل برایت شده ام! یُک دفتر پر غزل برایت شده ام؛ تنها که شدی به یاد من افتادی، یک عشق ِعلی البدل برایت شده ام!
آن که مست آمدو دستی به دل ما زد و رفت در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
ای نهال سبز تازه فصل بی بارم تو کردی تو بی نصیب و بی قرارو زارو بیمارم تو کردی تو طاقت ماندن ندارم آه ای دنیا خداحافظ می روم تنهای تنها ای گُل زیبا خداحافظ
آدم گاهی انقدر تنها می شود و با خودش حرف می زند که تبدیل می شود به دو نفر
کنار مشتی خاک در دور دست خودم، تنها، نشستهام برگها روی احساسم میلغزند...
دیگه رویایی ندارم دیگه سیگار نمی کشم دیگه حتی داستانی ندارم بدون تو زشت و نا پسندم بدون تو کدر و پستم مثل یتیمی در پرورشگاهم دیگه میلی به زندگی ندارم زندگی من از وقتی رفتی ایستاده هیچی ندارم و حتی بسترم به سکوی ایستگاه تبدیل شده از وقتی رفتی...
روی تل بودم و دیدم که چه تنها شدهای نیزه دیدم که به دستان غریبت مانده همه رفتند، همه ... قاسم و عباس و علی نه برای تو زهیرت، نه حبیبت مانده
محبوب ابدی من دوست داشتن تو بزرگترین لذت در دنیاست من این دوست داشتن را بیشتر از هر چیز در دنیا دوست دارم تمام لحظات بی تو را با تو به تنهایی گذرانده ام من با یاد همان روزهایی که در کنار هم بودیم سالهایی که بی تو گذشت را...
چون همه یاران ما رفتند و تنها ماندیم یار تنهاماندگان را دم به دم می خواندیم جمله یاران چون خیال از پیش ما برخاستند ما خیال یار خود را پیش خود بنشاندیم ساعتی از جوی مهرش آب بر دل می زدیم ساعتی زیر درختش میوه می افشاندیم ساعتی می کرد...