دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
کوه کندن چه بسا ساده تر از دل کندن که به جای کف دستم زده بر دل پینه ارس آرامی...
مهرگان آمد گرفته فالش از نیکی مثالنیک وقت و نیک جشن و نیک روز و نیک حال...
حیف از شکوفه ها و دریغ از بهار، کاش بر جان باغ داغ زمستان دروغ بود ......
خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن ماناترند...
گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو که مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو...
با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است در خزان گر برود رونق بستان تو مرو...
بوسه ام را وقف پیشانی تو کردم عزیز هرچه بادآباد، بگذارید تکفیرم کنندارس آرامی...
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم...
ماه مهر آمد و مهرت به دلم هست هنوزجای تو کس نگرفته است به پاییز قسمهادی نجاری...
سرنوشت من و سرباز به هم نزدیک است او لب خط و من از خط لبت می میرم! ارس آرامی...
من که یوسف نشدم تا به عزیزی برسم دلم اما هوس عشق زلیخا دارد! ارس آرامی...
یک تفاهم بین دنیای من است و چشم توهر دو یک رنگ است اما این کجا و آن کجاارس آرامی...
نگار بر سر ناز است وای بر من و دل ز غمزه شعبده باز است وای بر من و دلارس آرامی...
گرگ ها همراه و انسان ها غریببا که باید گفت این حال عجیب؟...
هیچست این جهان و تو دل را در او مپیچ وین بند پیچ پیچ مپیچان به پات هیچ...
می بیاور که ننازد به گل باغ جهانهر که غارتگری باد خزانی دانست...
حس خوبی ست در آغوش خودت پیر شوم اینکه یک عمر به دستان تو زنجیر شوم...
بازآی که بازآید عمر شده حافظهر چند که ناید باز تیری که بشد از شست...
دوای درد بشر یک کلام باشد و بسکه من برای تو فریاد میزنم: با عشق...
آفرین گفتن یک شهر به چه کارم آیدشعر گفتم تو بخوانی و بدانی حالمارس آرامی...
شب رفت وحدیث ما به پایان نرسید!شب را چه گنه؟حدیث ما بود دراز ......
یک لحظه نخور حسرت آن را که نداریراضی به همین چند قلم مال خودت باش !...
نرم نرمک می رسد اینک خزانفصل رنگ و آشتی و عشق زمان...
حالا که عشق پنجره را باز کرده است...طوری نفس بکش ریه هایت عوض شود!!!...
از حالت پاییزی چشمان تو پیداست تقویم من امسال پر از روز مباداست...
مثل رقصیدن صبحی که تماشا دارد شوق دیدار تو کنج دل من جا دارد...
زیر چتر آرزویم در خیابانی که نیستبا خیالت بال می گیرم کبوتر می شوم...
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمیحاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت...
دل به هجرانِ تو عمریست شکیباست ولی بارِ پیری شکند پشتِ شکیبائی را...
ای نازنینَک دلبرَک، سنگین دلَک، سیمین بَرَک در جانکَم تو خوشتری جانم فدای جانَکَتارس آرامی...
تا شب نروی روز به جایی نرسیاین جاده به رفت به دیار بی کسی...
تو را بی روسری دیدم عجب طوفان دل چسبی تشکر باد تابستان، مراد این دلم دادی!...
روسری را طرح لبنانی ببندی یا نبندی،زلف بر صورت بیفشانی، نیفشانی قشنگی!...
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق داده نوید زندگی جاودانیم...
شاعر شدی که کوره ی اندیشه باشیبا عشق و با حقانیت، هم پیشه باشی• شاعر: سیامک عشقعلی...
شیرین ننماید به دهانش شکر وصل آن را که فلک زهر جدایی نچشاند...
لذت وَصل نداند مگر آن سوخته ایکه پس از دوریِ بسیار به یاری برسد...
ماه من! در قفس پنجره ها، گریه نکن! غصه نخور!می رسد آخرش آن فصل پر از خنده ی ما، غصه نخور!شاعر: سیامک عشقعلی...
موی فر داری شما و دلربایی میکنیدلبر مو فرفری ،در دل خدایی میکنی!...
بوسیدمش وقت اذان یارب ببخشایم، ولیآمد ز مسجد حکم این (حِیّ عَلی خیرالعمل)ارس آرامی...
ساقیا امشب صدایم با صدایت ساز نیستیا که من مست و خرابم یا که سازت ساز نیست...
من حسودم!؟ نه به ولله؛ فقط دوست ندارم سر بر تنِ هر کس که تو را خواست بماند...
من دِلِ نفرین ندارم، پس دُعایت می کنم: بعد من دلدادهٔ یاری شوی، مثل خودت!...
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت...
هستی وُ در جهان من جشن است نیستی... خاک بر سرِ عالم...
صحبت از ماندن یک عمر بماند به کنارقَدر نوشیدنِ یک چای بمانی کافیست…...
ما را به غم کردی رها ، شرمی نکردی از خدا اکنون بیا در کوی ما ، آن دل که بردی باز ده...
درختی ام که پر از قلب های کنده شده است ز خالکوبی غم های یادگار پرم...
ای غایب از نظر به خدا می سپارمتجانم بسوختی و به دل دوست دارمت...
تو سرگرمِ تماشایی ومن گرمِ تماشایتتماشای تماشایت تماشایی تماشایی ست...