من درون خویش طغیان میکنم؛ زندگی آرام است. من مدام فریاد میزنم؛ زندگی سکوت میکند. درد تا مغز استخوانم تیر میکشد. زندگی با خنده ای بر لب سیگار میکشد، و دودش به چشم من میرود. او چقدر خونسرد است؛ و من خون گرمم را بر پیشانی او میمالم، تا دشواری...
عاقبت هجوم ناگهان عشق ، فتح میکند پایتخت درد را …
درد بی درمان شنیدی؟ حال من یعنی همین! بی تو بودن درد دارد! می زند من را زمین می زند بی تو مرا این خاطراتت روز و شب درد پیگیر من است صعب العلاج یعنی همین!
مرگ تلخ است و نابکار من قلبم درد میکند من به تو می اندیشم در سفر به سفری بی بازگشت رفتی
گفته بودم وقتی که از آغوشت دورم غربت برای من تعریف می شود! گفته بودم وقتی بوی عطر تورا ندارم درد برای من تعریف می شود.. .
افتادگان چو تکیه به دست دعا کنند صد درد را به قطرۀ اشکی دوا کنند
اگر بتوانم دلی را از شکستن باز دارم ؛ بیهوده نزیستهام ! اگر بتوانم رنجی را بکاهم یا دردی را مرهم نَهَم یا مرغکی رنجور را به آشیانه باز آورم ؛ حاشا حاشا ، که بیهوده نزیستهام !
بزرگترین درد زندگی چیه ؟ بی پولی ؟ شکست عشقی؟ تصادف کردن و شکسته شدن استخوان ؟ نه بابا بزرگترین درد زندگی اینه بری خونه پدر بزرگت و اشتباها تو لیوانی که بابا بزرگت دندون مصنوعی هاشو میذاره برا خودت چایی بریزی و بخوری
ناز را می کشیم آه را می کشیم انتظار را می کشیم فریاد را می کشیم درد را می کشیم ولی بعد از این همه سال آنقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم دست بکشیم
شبها خوابم نمی برد... از درد ضربات شلاق خاطراتت روی قلبم بی انصاف... محکم زدی... جایش مانده است
همه ی دردها.همه ی اشک ها… آسمان رنگش را مدیون چشمان توست من…این ارامش را مدیون تو هستم اسمان برایم سقف نمیشود؟؟! نشود!!! زمین زیر پایم استوار نیست؟؟! نباشد!!! این ها به چه کارم می ایند؟! سرم که روی شانه ات باشد هیچ چیز نمیخواهم نه از زمین نه از...
درد من پول است و درمان نیز هم
درد بر من ریز و درمانم مکن ... زانکه درد تو زِ درمان خوشتر است
بعضی درد هارو باید انقد باهاش قدم بزنی که یا اون تموم شه یا تو....
ما نمی تونیم چیزی رو فراموش کنیم فقط انقدر درد میکشیم و عادت میکنیم تا بالاخره همه چی واسمون عادی و کمرنگ میشه...
به درد هم اگر خوردیم قشنگ است... در این دنیا که پایانش به مرگ است در این دنیا که پایانش به مرگ است برای هم اگر مُردیم قشنگ است
خدایا عاشقش کن تا بفهمد درد من را بفهمد روزگار غمگسار سرد من را
درد بیعشقی ز جانم برده طاقت وَرنه من ، داشتم آرام ، تا آرامِ جانی داشتم ...
پیام آور کدام بهار است روسیاهی ات حاجی فیروز؟ به داریه درد بکوب که این ساز روزگار است! و تو خوش رقصی می کنی در چشمان کودکانی که به تصور بابانوئل آمده اند تا از تو هدیه ی سال نو بگیرند و نمی دانند سکه ای در جیب سوراخت نمانده...
به گوش ام خش خش پاییز زرد است دل ام میعادگاه زخم و درد است نمی آید صدایی از در و دشت هوا بس ناجوانمردانه سرد است
کودک که بودم ، وقتى زمین مىخوردم مادرم من را مىبوسید ، تمام دردهایم از یاد مىرفت ... دیروز زمین خوردم ، دردم نیامد اما تمام بوسههاى مادرم یادم آمد ...
شکستنِ دل ، به شکستن استخوان دنده مىمانَد ! از بیرون همه چیز رو به راه است اما هر نفسى که مىکشى ، دردیست که مىکشى ...
چه دردی داره دوری تو ازم عشقم الهی هر چی عاشقه برسن به هم
افتاده همیشه پای من در چاله قلبم شده یک دشت پر از آلاله تنها تو فقط حال مرا می پرسی ای درد،رفیق خوب چندین ساله