متن زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات زانا کوردستانی
وقتی مرد از خانه خارج شد؛ او دزدکی وارد خانه اش شد. زن با دیدنش از خوشحالی، در پوست اش نمی گنجید. عشق اش را بوسید و به آغوش کشید. تا ظهر با هم به معاشقه پرداختند و ظهر قبل از بازگشت مرد، از خانه خارج شد.
سه ماه بود...
یادِ تو،،،
دردی ست مچاله!
در قفسه ی سینه ام-
آغشته ی یک تنهایی ی
--بی
پایان!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
به پنجره های شهر،
--سرک کشیده ام.
اما تو،،،
پشت هیچ پنجره ای؛
نیستی!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
شاعری یک لاقبایم وُ،
شعرهایم،
کفاف دوست داشتنت را،
نمی دهد!
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
دلتنگی هایم،
--قد کشیده اند!
پا گرفته اند وُ،
راه می روند.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
در تقدیر صنوبرها
مرگ نیست؛
به روایتِ نیمکت ها
گوش کنیم،
که عشق را می فهمند!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
هر شب حوالی یادت
--بساط می کنم!
گاهی بیا وُ
عشقی،
لبخندی،،
چیزی،،،
بخر !
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
کشنده تر از گلوله
نبودن توست!
وقتی،
تمام روزهای سال را
به انتظار نشستم وُ
نمی آیی!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
هر شب؛
شعرهایم را می بوسم،
به امیدی که
زیر لب زمزمه اش می کنی!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
دیروزهای رفته وُ
امروزهای کسل
و فرداهای در راه مانده،
همگی متفق القول،
غم هجرانت را لبریز اند!
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
کبوتری غمگین ام،
محصورِ میله های قفس...
که هر شب،
رویای شیرین پرواز می بینم!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
دهان گل را می بویم،
جیب افرا را می کاوم
عقاید آقاقی را می پرسم؛
آه،،،
عجیب ست،
همه و همه
--به قداست تو؛
معترف اند!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
کاش می دانستی
این خانه بی تو
قبرستانی ست
که هر شب
میان آن دفن می شوم.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
پاییز که می شود
دستِ بارانی
خیالم را می گیرد،
نگاهم را به تاراج می برد!
که بلرزم
برگ
برگ.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
بارانِ دلتنگی هاست وُ،
--خیسم از نبودنت!
...
هیچ سقفی بر سرم،
دستت نمی شود.!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
در نهادِ کدامین حادثه
قیدت کنم؟
تا تو،
مقید به فعل آمدن بشوی!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
انار ترک خورده ست،
--لبخندت!
می کِشاند به خوردن
پاییز نگاهم را...
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)