جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
سپیدند،چونان برفِ نشسته روی مویم،شورِ نگاهِ شعرم؛و چشمانِ احساسم،که مانده اند در راه،به امیدِ آمدنت!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
رویا می بافد احساسم، طلوعِ روزهای رویایی را!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
به باد دادی،احساسی را،که دمادم،حدیثِ آرزومندی،با باد می گفت!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
از مشرق نبض احساست،طلوع مهر را،به نظاره می نشینم!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
مشرق نبض احساست،طلوع مهر را،به نظار می نشینم...زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
در صبوح احساس،بوسه می خواهد دلم؛خرابم کن،از جام میگون لب هایت...زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
احساسم نفس می زند:در بی همزبانی!درد باید دلت را؛تا که دردم را بدانی!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
هر لحظه؛ نو به نو،موجی نو می گیرد:قاموس احساسم،سرایش ترانه ی ناب نگاهت را...زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
نت به نت،صدای خیس باران،به طراوت می انگیزاند:موسیقی احساس مرا،در آبی های بی کران...زهرا حکیمی بافقی (کتاب گل های سپید دشت احساس)...
زلف درازی نیست:دام دل من؛چشمانم،خیره،به احساس نهفته در نگاهی است...زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
شبنم عشقچکه می کنداز گلبرگ احساسم❤️تمام احساسمدرگیر توستزهرا حکیمی بافقیکتاب گل های سپید دشت احساس☘🌺☘...
و احساسم،غزل، غزل،عاشق می شود:طلوع نو و دوباره ی چشمانت را...زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
خود را به خواب زده احساسم؛شاید،که رویایت ببیند،زهرا حکیمی بافقی(کتاب گل های سپید دشت احساس)☘🌺☘...
با سازِ صفا هست هم آوا، تبِ دل/با نای وفا هست پُر از نا، لبِ دل/وقتی که گُلِ حسّ نهان بی خواب ست/موسیقیِ رویاست، انیسِ شبِ دل/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
نشسته بی قراری در دلِ من!هوای انتظاری در دلِ من!تمامِ من، از احساسِ تو شد شاد؛تمامِ توست جاری در دلِ من!زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
ای سازِ دوباره ی دل من!آوازِ دوباره ی دل من!احساس دمیده ای به قلبم؛همرازِ دوباره ی دل من!زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
ای نغمه ی عاشقانه ی دل!خوش ضرب ترین ترانه ی دل!«احساس» گرفته شوق تو باز؛برگرد؛ بیا؛ بهانه ی دل!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
معمّای گل و شبنم!تو را حل کرده ام، هردم؛میانِ جدولِ احساس؛درونِ دفترِ قلبم!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
در آغوشت چه آرامم!چقدر عشق ست در کامم!شرابِ بوسه ی احساس،شده، پیوسته ی جامم!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
در آغوشت نمِ آرامشم جاری ست/و سهمِ سینه ام، احساسِ سرشاری ست/تمامیِ تنم پُرگردد از مهر وُ/وجودم پُرتپش، از شورِ بسیاری ست/زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
تبی در حسّ جان و هوشمان گُل کرد/دلی در سینه ی گُل پوشمان گُل کرد/به سمتم، آمدی؛ من هم به سوی تو/روانه گشتم و آغوشمان گُل کرد/زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
گلم! جز «تو» نمی خواهم سری را/نمی خواهم، به جز «تو» دلبری را/نباشد حسّ من مانندِ زنبور/که بعد از «تو» بجوید دیگری را/زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
چه زیبا می شود با دل، قرارم؛لبِ دریا و چای دبش و یارم!چه احساسِ خوشی دارم کنون من!تمامم را به یارم می سِپارم!زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
نمی خواهم بهشتی را، به جز بستانِ دلدارم؛نمی خواهم سرایی را، به جز گلخانه ی یارم؛ زمانی که: دلم لبریزِ احساسات می گردد،فقط بر سینه ی یارم، لب و، گل بوسه می کارم!زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
تب های من پُر از، بهانه ی عشق ست!لب های من پُر از، ترانه ی عشق ست!شب های من پُر از، ستاره ی احساس؛دنیای من پُر از، جوانه ی عشق ستشاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
آواز کن حسّ تبی با دلِ خود!پرواز کن تا تپشی؛ تا دلِ خود!وقتی، دلت، می تپد از، بلبلِ مهر،در یاد کن یا تبِ گُل؛ یا دلِ خود!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
تو و حالِ پُر از، احساسِ مبهم؛تمامِ لحظه هایت غرقِ ماتم؛عسل بانو! چه طعمی دارد این عشق؛که با دل می چشی آن را دمادم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
برگرد به سوی قلبِ حسّاسم باز!برگرد؛ بیا، به نزدِ من با آواز!در رقص بگیر شورِ احساست را؛از نو بِنِما تو عاشقی را آغاز!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
تو دیدی که به قلبم درد جاری ست؛همان دردی که تب می کرد جاری ست؛نخواندی حسّ پُردردِ دلم را؛هنوز آن التهابِ سرد جاری ستشاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
یک شب بیا؛ تا بنگری:این قلب بی تاب مرا؛حال مرا؛ احساس دل؛چشمان بی خواب مرا!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
نکن بیداد بر قلبِ حزینم؛که از بیدادِ تو، نقشِ زمینم!رسد تا آسمانها شورشِ دل؛اگر حسّی ز تو، هرگز نبینم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
بگو حرفِ قشنگِ مهرَبانی؛که پُر گردد دل از حسّی نهانی!زمانی که دلم بسیار تنهاست،مرا لبریزِ خود کن؛ می توانی!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
وجودم با تو سرشار وفا شد؛ سراسر شور و دنیای صفا شد؛میانِ جان شکفت از تو، گلِ عشق؛ و احساسم به مهرت مبتلا شد! شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
برایت مهربانی کاشته دل!صفای همزبانی کاشته دل!بخند از نای احساسِ وجودت؛چرا که شادِمانی کاشته دل!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
ای حسِّ بی مِثل و مَثَل! صبح به خیر!احساسِ دیوانِ غزلِ! صبح به خیر!شیرین شده با تو پگاهِ دلِ من؛شیرین تر از، جامِ عسل! صبح به خیر! شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
چه زیبا می شود با دل قرارم؛لبِ دریا و چای دبش و یارم!چه احساسِ خوشی دارم کنون من!تمامم را به یارم می سِپارم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
نمی خواهم بهشتی را، به جز بستانِ دلدارم؛نمی خواهم سرایی را، به جز گلخانه ی یارم؛ زمانی که: دلم لبریزِ احساسات می گردد،فقط بر سینه ی یارم، لب و، گل بوسه می کارم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس...
به من حق ده، دلم بی تاب باشد؛وَ درگیرِ تبی، بس ناب باشد؛زِ هجرانِ گلِ ماهِ شب افروز،تمامِ حسّ جان، بی خواب باشد!زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
من از، اوّل، رها بودم؛ اسیرِ بندِ خود کردی؛رها کردی و رفتی تا، بسوزم با تبِ سردی…زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)...
چه ساده، آمدم پیشت؛ ولی هرگز نفهمیدی؛کنون که… پرزدم رفتم، به دنبالِ چه می گردی؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)...
معمولا آدم های خاص تنهاترند؛ زیرا احساسشان با افرادی مثل خودشان هم خوان است و اگر آدم خاص به راحتی پیدا می شد که دیگر خاص نبود.زهرا حکیمی بافقی (حرف های دل)...
کاش می توانستم:دستان خسته ام را،به ردای سبزت برسانم؛و بگویم:چقدر با تو آشنایم من!کاش می توانستم:مهِ رویت را ببینم؛و آرام آرام،نگاه آسمانی ات را،نظاره کنم!زهرا حکیمی بافقی (کتاب آدینه ی انتظار)...
هر چند که سرد است جهان با دلِ خونم؛جاری ست، از او، غم، به رگِ حسّ جنونم؛صد شکر که در فصلِ زمِ پُرنمِ دنیا،با مهرِ محبّت شده دل گرم، درونم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
به زیبایی/ دلم پُر شد/ از عشقِ ناب و گیرایی/ اهورایی/ در این احساسِ شیدایی/ و این امواجِ رویایی/ تویی نامنتهای شورشِ دل/ برایم هست مشکل/ کشم پای دلم را، از دلِ کویت/ نجویم، روی دلجویت!زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
قطعه ای از پازل سرخ دل من،/ پیش دشت سبز چشمانت،/ جا مانده است؛/ آمدی و بردی با خود،/ نیمی از وجود مرا؛/ نیمه ی من،/ جدا از من،/ چرا مانده است؟/ باز آی و تکمیل کن،/ دفتر وجودم را؛/ طرحی از من به جاست؛/ مابقی،/ رها مانده است!زهرا حکیمی بافقی (کتاب صدای پای احساس)...
پراکنده شده، اجزای قلبِ من/دمادم؛ هر کجا؛ دامن به دامن/میانِ تکّه های قلبِ چون پازل/تویی زیباترین احساسِ سرخِ دل/و با «تو»، جمع می گردد/بسی دلگرم می گردد/پریشان حالیِ موجِ دلی، پُردرد/پُر از رگبارِ بغضی، سرد/زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
پُر از مهری؛و شهرآشوبِ گُل چِهری؛که با بحرِ دلت، هر دم،سرودی مِهر را بهرم؛و بهره، داده ای من را،از امواجِ تبِ دریا؛از احساسِ سروری سرخ و پابرجا؛از آشوبِ دلِ صد پاره ی شیدا...زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
می نوازد احساسِ پریشانم،شهرآشوبِ عاشقی را،با تار و پودِ دل؛تا که شاید،چنگِ آرامش زند،بر تار تارِ مویت،در بسترِ پریشانی!زهرا حکیمی بافقی (کتاب گل های سپید دشت احساس)...
سرشار از احساس است،شعرِ زندگی با تو؛ وقتی که:صبح،از مَطلعِ آفتابگردانِ بوسه هایت،شکوفا می شوم؛و شب،در مَقطعِ شب بوی آغوشت،آرام می گیرم!زهرا حکیمی بافقیکتاب گل های سپید دشت احساس....
تسبیح خداوند را می توان، حتّی:در صدای غرّش ابرهای سیاه،احساس نمود!آسمان؛زمین؛و هر آن چیزی؛که نشان از وجود دارد، در تسبیح سبزِ بی کرانه ی عشق جاری است؛ پس تو ای انسان!چرا نسیان؟چرا در ستایشِ ایمان،زبانِ جان، به وصف نگشایی؛و خدایت را،با نهایتِ ارادت،عبادت ننمایی؟!زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک دل سروده، کتاب راز و نیاز....