متن علی معصومی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات علی معصومی
کمی نمایان شو
به یاد برگ تری همکلام باران شو
شکوه و لحظه زیبایی خیابان شو
میان کوچه بی انتهای خاطره ها
کنار پنحره ای بی بهانه مهمان شو
برای این که ببینی چه میکند با ما
مقیم فصل پر از ژاله زمستان شو
غریبه در نظرم جلوه میکنی خورشید...
از دست رفت
دیر جنبیدی عزیز من قرار از دست رفت
فرصت سرمستی و بوس و کنار از دست
زخم کاری را مداوا سرسری کردن چه سود
نوشداروی نیاوردی و کار از دست رفت
بعد عمری جانفشانی ها به پای دوستان
در کمال نارفیقی ها قمار از دست رفت
آن...
حسرت لبخند
نغمه کن با من شوریده شکر خندت را
لحظه های شب بارانی الوندت را
بگشا پنحره ای را به تماشای خیال
چاره کن بغص تب آلوده ی دربندت را
به کجا سر زنم ای نخل بلندای امید
تا ببینم قد و بالای برومندت را ؟
کو نشانیکه بگیرم...
رد آوار
به فرض آنکه چشمت مهلت انکار نگذارد
مجالی را برای فرصت زنهار نگذارد
چنان مست فریبایی کند اوضاع مجلس را
که جایی را برای خاطری هوشیار نگذارد
تو میدانیکه درد برکه ی مدیون باران را
کسی پای حساب مرغ بوتیمار نگذارد
زلیخا! با خیانت آبروی عشق را بردی...
یار ما نبود
یادی از آن گلی که وفادار ما نبود
باران دشت سبز سبکسار ما نبود
فیروزه های آبی چشم قیامت اش
در ویترین حجره ی بازار ما نبود
آن ماهتاب نقره نشانیکه چهره اش
پرتو فشان نیمه شب تار ما نبود
در کوچه های در به دری پرسه...
این رسم وفاداری نشد
سر به روی صخره داری، موج دریایی مگر!
عطر نرگس می فشانی، باد صحرایی مگر؟
شعله از هرم نفس های تو بیرون می زند
آفتاب مشرقی یا فوجی یامایی مگر؟
ای جنون در رگ رگ اندیشه ات، حرفی بزن!
همدم ابن السلامی، یار لیلایی مگر؟
وعده...
مادر
بین خوبان همیشه تک مادر
یار و غمخوار و بی کلک مادر
خانه از عطر بودنش روشن
گل خوشبوی مشترک مادر
سوی گهواره می رود تا که
به تکان آورد فلک مادر
مثل تندیسی از وفاداری
عاشقی را زند محک مادر
زندگی شاهد ترانه اوست
صد گل و باغ...
نمی چکد
امشب خیال گریه دارم و اشکم نمی چکد
دل را به ناله می سپارم و اشکم نمی چکد
آواره گشته لابه لای دو بازوی خسته ام
زانو به سینه می فشارم و اشکم نمی چکد
سر بر سر دلم نهادی و من سر به شوق تو
بر خاک...
آدم شدم
عمری غزل شدم که غزالی شوی مرا
با هر بهانه خواب و خیالی شوی مرا
در کوچه های خسته تر از بی ترانگی
عطری به روی رقص شلالی شوی مرا
باران شدم که چکه چکه به شنزار آرزو
سرچشمه های آب زلالی شوی مرا
با هر جوانه شاخه...
بعد از تو
بعد از تو دائم با خودم درگیر هستم
شاکی ترین آواره ی تقدیر هستم
وقتی مرام و مذهبم جز عاشقی نیست
خواهی نخواهی لایق تکفیر هستم
مثل پر کاهی که می افتد در آتش
در التهاب و چرخش و تغییر هستم
صد مولیان دردم به تیمور نگاهت...
زیباترین رویای شرقی
با یک طلوع ساده روشن کن جهان را
آتش بزن مجموعه ی هفت آسمان را
ای عشق، ای خورشید، ای سرچشمه نور
گرمی بده با مهربانان آشیان را
مستانه و جانانه و با دستان مهرت
پیمانه در پیمانه پر کن شوکران را
از پرتو و نور و...
کرشمه
بسته زلف یار خواهم شد، بی دل و بیقرار خواهم شد
شهره روزگار خواهم شد، عاقبت سر به دار خواهم شد
راهی لحظه ی سرآغاز و یک جهان آسمان پرواز و
محو آرامش گل ناز و چشمه ی جویبار خواهم شد
آه یک لحظه نگاهش من، جاده پیمای سر...
یلدا
به یلدا می سپارم آخرین برگ بهارت را
تماشا خانه فصل پر از رنگ و نگارت را
پس از پاییز شورانگیز غرق عشق و زیبایی
به رویا می سپارم پیچ و تاب شاخسارت را
تو را از کوچه باغ رفته بر تاراج می چینم
به فردا می سپارم رونق...
پنجره های شب یلدا
آه ای دل دیوانه هواخواه که هستی
آشفته ویرانه ای از ماه که هستی
در آن طرف از پنجره های شب یلدا
آوازه ی کاشانه ی گه گاه که هستی
یک شهر پر از خاطره با جوهر اشکی
صد گوهر دُردانه سر راه که هستی
با...
از نفس صبح پگاه
برگرد و برای دل من جلوه گری کن
با نرگس مستانه دمی فتنه گری کن
من غرق نیازم تو ولی چشمه ی نازی
امشب سخن از خاطره ماه و پری کن
با سیب و اناری که صفا داده به باغت
مهمان تماشاکده ی شاخ و بری...
شراب آخرین جام
به یلدا میسپارم زلف پر چین و شکنجت را
به صحرا می فشانم برگ گل های ترنجت را
بیا تا سرمه از دود دل دلدادگان سازم
سر مژگان مست و دیده های نکته سنجت را
بگیرم رشته ای از طره پر پیچ و رقصانت
بریزم روی دامان...
تب مستانگی
چرا ای دلبر دُر دانه می گیری نگاهت را
شمیم عنبر افشان غمزه چشم سیاهت را
تو که از اینهمه دیوانگی هایم خبر داری
چرا کج میکنی از کوچه ما سمت راهت را
اگرچه خرمن دردم تب مستانگی ها را
دریغ اما نمی ریزی شراب گاه گاهت را...
کوچه های یخ زده
از کوچه های یخ زده یکشب عبور کن
دستی به ساق شاخه غرق بلور کن
وقتی نفس به سینه خود چاق میکنی
ویرانه های شبزدگان را مرور کن
بالانشین شهر پر از یاس و یاسمن!
کاری برای منطقه ای سوت و کور کن
غمناله های خسته...
هوا خواه
برکه تصویر قشنگی است اگر ماه شوی
شاهد اینهمه زیبائی دلخواه شوی
همسفر بودن تو مقصد زیبائی هاست
جاده لبریز تماشاست که همراه شوی
آسمان شب ویرانه ندارد حرفی
تو اگر پنحره ی بزم شبانگاه شوی
چه نیازی است که ابراز شود درد دلی
جای اسرار نباشد که...
میلاد حضرت زینب س
بر شاخه ی گل غنچه زیبا نیکوست
در باغ ارم سایه طوبی نیکوست
چشمان محمد و علی روشن باد
حال دل مهربان زهرا نیکوست
تا لطف و صفای مرج البحرین است
امواج درخشنده دریا نیکوست
در دامن فاطمه گلی روییده است
لبخند لب علی اعلا نیکوست...
لذت دانه ها
پریشانم و مثل دیوانه ها
خراب تو شبگرد ویرانه ها
نشانی نگیر از من در به در
از این شهرها، کوچه ها خانه ها
به آوارگی خو گرفتم مگر
رها گردم از هر چه کاشانه ها
این پس نبینی مرا نازنین
به غیر از نشانی به افسانه...
ایمان دارم
به تب و درد و مداوای تو ایمان دارم
به نفس های مسیحای تو ایمان دارم
گرچه از دشنه مژگان تو خون می ریزد
من به رخسار فریبای تو ایمان دارم
به جنون میکشی ام عاقبت کار ولی
به صفای دل لیلای تو ایمان دارم
پرتو مهری و...
کافی است
به آسمان شبی تک ستاره ای کافی است
طلوع مشرق صبح دوباره ای کافی است
اگرچه بال پریدن نداری ای گنجشگ
برای زخم پرت راه چاره ای کافی است
گمان نمی کنم اینجا همیشه غم باشد
برای شادی دل ها اشاره ای کافی است
که گفته کاخ ستم...