تمام دوستت دارم ها را قطار کرده ام تا مرا به تو برساند …
ریل و قطار از هم جدا باشند میپوسند دور از دل هم، سهم هر دو گریه و زاریست
کسی انتظارم را نمیکشد/ منم و/زخم کلمات/و صندلی که/پشت پنجره گذاشته شده/برای تماشای قطاری/که ان سوی مرز/ میرود و سوت میزند.
این عصر چقدر غمانگیز است! انگار در تمام قطارها و اتوبوسها تو دور میشوی ...
قطار سمت خدا مى رفت ... همه سوار شدند ، وقتى به بهشت رسید ، همه پیاده شدند ... یادشان رفت که مقصد خدا بود ، نه بهشت ...! آدمى همین است ؛ مقصود را به بهترى مى فروشد ، یار را به زیباترى ...!
رفتی و پس از تو نفسم رفت ، دلم رفت هر بار که از ریل گذر کرد قطاری
بر سرش جان نمی دهی؟ تو بی شک در ازدحام ایستگاه توی خواب شب پیش قدم می زدی قطار اشتباه کسی را به مقصد نخواهد برد !
فکر کن اگر خدا مرده بود چه بی انتها جهان و مردمانش بی سرانجام ؛ شبیه مسافران قطاری که لوکوموتیورانش مرده است و مسافران بیخیال دارند به فکر فردا باهم دنیا را با خنده هاشان لبریز می کنند می دانی عزیز ! تنهایی آدم آنقدر بزرگ است فقط فکر به...
از کدام قطار جهان جا مانده ام مدام فکر می کنم یکی توی یک ایستگاه دور افتاده گل بدست به انتظار من نشسته است!
قطار رفت، و این ریل سالهاست.. پیراهن به آتش می کشد.
زندگی قطار است نه ایستگاه سوار شو... در حرکت باش و از این سفر لذت ببر!
قطار می رود تو می روی تمام ایستگاه می رود و من چقدر ساده ام که سالهای سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام