لبِ تو/نمک.../نمی چسبد، بی تو/گیلاس
تو همان جرعه آبی که نشد وقت سحر بزنم لب به تو و زود اذان را گفتند .
ز تلخ گویی من عیش عالمی تلخ است به بوسه ای چه شود مرا دهان بندی
لب های تو لب نیست، عذابیست الهی باید که عذابی بچشم، گاه به گاهی
چشم؛ زیتون سبز در کاسه، سینهها؛ سیب سرخ در سینی لب میان سفیدی صورت؛ چون تمشکی نهاده بر چینی
بوسه ای از سر مستی به لب یار زدم آتشی بر دل دیوانه و بیمار زدم
یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما را تا آب کند این دل یخ بسته ی ما را من سردم و سر دم ، تو شرر باش و بسوزان من دردم و دردم ، تو دوا باش خدا را
یک بوسه ربودم ز لبت دل دگری خواست