از تمام دلتنگی ها ، از اشک ها و شکایت ها که بگذریم باید اعتراف کنم مادرم که میخندد خوشبختم !
از مرگ نمیترسم، من فقط نگرانم که در شلوغی آن دنیا مادرم را پیدا نکنم
۴ ساله که بودم فکر میکردم پدرم هر کاری رو میتونه انجام بده. ۵ ساله که بودم فکر میکردم مادرم خیلی چیزها رو میدونه. ۶ ساله که بودم فکر میکردم پدرم از همه پدرها باهوشتره. ۸ ساله که شدم گفتم مادرم همه چیز رو هم نمیدونه. ۱۴ ساله که شدم...
مادرم فهمیده من رنجیده ام از دست تو اهل نفرین نیست اما هی دعایت میکند
مادرم گفت : که عاشق نشوی ، گفتم چشم ... چشم های تو مرا بی خبر از چَشمم کرد . .
ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش جلز جلز...
بر میگردم با چشمانم که تنها یادگار کودکی منند آیا مادرم مرا باز خواهد شناخت
شب موهای مادرم سپید شد این تنها برفی بود که هرگز آب نشد
یک پاییز مادرم مرا زایید حالا پاییز که می شود درد می گیرم و زاده نمی شوم چرا؟
مادرم گفت پسر عاقبتت خیر شود کاش آن عاقبت خیر تو باشی / تو فقط
من برم هیشکی تنها نمیشه بغضی ابری برام وا نمیشه طفلکی مادرم بعد من حتما افسرده میشه کاش میشد اینو لااقل بدونی موندم اینجا که تنها نمونی عاشقم واقعا نه از این عشقای یک قرونی زندگی عین دریای بی آب من همش راه میرم بی تو تو خواب مثل یک...
بوی بهشت می دهد دست دعای مادرم
به اسم مادرم قسم برا عمو دلواپسم عمه دعا کن که یه وقت به قتلگاه دیر نرسم کربلا سراسر همه اشک و آه نوبت علمداری عبداالله
دنیای بی پدر، گرفت از جهانِ من چشمان مهربان و پر از حرف مادرم درظلِ آفتاب، در عمق خاک ریخت گیسوی سر به زیر و پر از برف مادرم