متن محمد خوش بین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات محمد خوش بین
من چشمانی که تو را دوست دارند را دیدم
نمیدانم چرا از خودم به این مرحله رسیدم
دستان تو شیرینی از سیب برایم آوردند
منی که به گناه در این در و پنجره آمده ام
باز هم در این شب تیره، در انتظار تو هستم
بیا و به یادگار شبهای...
آن صندلی خالی در کنارم
آرامشی که با تو داشتم را به یاد می آورد
گلی که برایت خریدم هنوز زنده است
ولی تو رفته ای و اما لیوانی هنوز نزد من است
تنها می نشینم و به سروده هایم فکر می کنم
مانند اولین ترانه ای که برایت سرودم...
در سفر عشق نباشد پایان
هم سفر عشق ندارد سامان
گفتم ای عشق بیا همسفرم
بی تو عمریست که من در سفرم
زیر باران دل شد پریشان
کرده پیرم غمها از هجران
منم لیلا تر از لیلای مجنون
مرا پیدا کن از دریای پر خون
من آن موجم که ساحل...
نباشی روز و شب معنا ندراد
به ساحل می روم دریا ندارد
منم عاشق تر از احساس یک عشق
من آن موجم که ساحل را ندارد
در سفر عشق نباشد پایان
هم سفر عشق ندارد سامان
گفتی ای عشق بیا همسفرم
بی تو عمریست که من در سفرم
کبوتری غریبم که دور از آشیانم
دیگر تو را ندارم شب پیش تو بمانم
کاش میشد دوباره در دامت بیفتم
با بال های خسته در اوج آسمانم
گلایه نامه ها از تو نوشتم
کمی گنگ و ولی گویا نوشتم
تو را بی مهر و کج اندیشه دیدم
که آواره در این دنیا نوشتم
حضورم را که غایب می شمردی
مرا زنده به خاکم می سپردی
نمی خواهم نپرس از حال و روزم
مریضی را به تنهایی سپردی...
می شود در گوشه ای با شما خلوت کنم
تا که این احساس را با شما قسمت کنم
با جنون از بی کسی مست و با دلبستگی
می گذاری این چنین بوسه بارانت کنم
تنت آتش لبت داغ و دو دستت خنجری دارد
به چشمت شیطنت اما نگاهت دلبری دارد
به یک دم غفلت از قلبم هزاران دردسر دارد
ای آن که در مژگانش هزاران لشگری دارد
فراموشم فراموشم بکن یار
تو را با دیگری دیدم که چون یار
چه می سوزد زدی آتش به جانم
فراموشم تو خاموشم نکن یار
وقتی خسته شدم که فهمیدم برای هیچ جنگیدم
در این قلبم غمی باشد نشان از دلبری باشد
از آن عهدی که بستیم به پشتم خنجری باشد
دلم غمگین نشو پایان ندارد دل شکستن ها
تو که در رگ رگت پیمان شکن بی یاوری باشد
خودت پشتی به خود باش و به بغض ات شانه ای محکم
بگو شعری...
در این قلبم غمی باشد نشان از دلبری باشد
از آن عهدی که بستیم به پشتم خنجری باشد
دلم غمگین نشو پایان ندارد دل شکستن ها
تو که در رگ رگت پیمان شکن در یاوری باشد
خودت پشتی به خود باش و به بغض ات شانه ای محکم
بگو شعری...
در این قلبم غمی باشد نشان از دلبری باشد
از آن عهدی که بستیم به پشتم خنجری باشد
دلم غمگین نشو پایان ندارد دل شکستن ها
تو که در رگ رگت پیمان شکن ها یاوری باشد
بیا ای نازنین قبل از آنکه پاییز بیاید جان باغم را بگیرد
زمستان آید و در برف سنگین شبی طوفان چراغم را بگیرد
خدا شاید کند لطفی بیایی الهی ماه من برگردد آمین
تو را میبینمت در خواب رنگین که میگویی چنین تو حرف سنگین
تو مجنونم شدی حرفی که...
بیا ای نازنین قبل از آنکه پاییز بیاید جان باغم را بگیرد
زمستان آید و در برف سنگین شبی طوفان چراغم را بگیرد
خدا شاید کند لطفی بیایی الهی ماه من برگردد آمین
تو را میبینمت در خواب رنگین که میگویی چنین تو حرف سنگین
تو مجنونم شدی حرفی که...
تا صدایت میکنم جان را نثارم میکنی
با نگاهت حس خوبی را فراهم میکنی
گفته بودم یک دقیقه با تو تنها میشوم
در به رویم بستی و یوسف صدایم میکنی
گرچه از زیبایی ات احساس لذت میکنم
از خدایت شرم دارم استقامت میکنم
بار الها عشق ما را پاک حفظش...
هیچ ترسی از هزاران روز درون من نیست
که هزاران روز را به روحم امید داده است
می ترسم از یک روزی که هزاران روز را به روحم امید داده است