بیرون از پیله ی خود راه گم کرده بود پروانه ی غریب
ای اندوه قشنگم زیبا! دیوانه نیستم من هنوز نام خود را به یاد می آورم از پرواز پروانه کیف می کنم و باران هنوز نبض مرا تند می کند و صدای تو را هنوز می شنوم که از دور دست ها مرا عاشقانه می خوانی فقط هر چه می گردم...
ما که قرار است پروانه شویم بگذار دنیا تا میخواهد پیله کند
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن و آنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
کلاس آفتابی دانش، آغوش می گشاید برای معلم کوچک و صمیمی اش. معلم، رنگ مهربانی در کلامش می ریزد تا ابتدای سخن «با نام زیبای دوست»، رنگ و بوی عشق بگیرد. آن گاه پروانه رنگی واژه اش از دهان روشن دانش آموزان پر می گیرد و طنین پرحرارت صدا بر...
واژه ها بر تخته های سیاه جان می گیرند و پروانه می شوند تا در نفس های هیجان زده کودکان پرواز کنند و فضای لرزان کلاس را گرم نمایند
لبخند زدی وآسمان آبی شد/شبهای قشنگ بهمن مهتابی شد/پروانه پس از تولد زیبایت/تا آخر عمر غرق بی تابی شد. تولدت مبارک ….
و ندایی که به من می گوید : ”گر چه شب تاریک است دل قوی دار ، سحر نزدیک است “ دل من در دل شب خواب پروانه شدن می بیند
اگه دیدى پروانه رو سرت نشسته اونو نپرون من آدرس بهترین گل دنیارو بهش دادم
نیا باران زمین جای قشنگی نیست من از جنس زمینم خوب میدانم که گل در عقد زنبور است اما یک طرف سودای بلبل یک طرف بال و پر پروانه را هم دوست میدارد…