دریا نرفته ساز چشمانم به جزر و مد مشغولند
همزادِ تاریکی پشتِ گل احساسم صدای پای شب می آید
تو دریا شو من قول میدم خودم تو موجت جون بدم
می خواهم کمی نفسم بند بیاید! ترجیحا در آغوش تو...
امروز لابلای گل ها مادر هیچ رد پایی
هیچ احساسی بهتر از یه پیام غیر منتظره ، از کسی که دلتنگشی نیست...
چشم هایت؛ چشمه های شراب لب هایت؛ باغِ خرما وآغوشت آفتابِ داغِ تابستان است.
گفتند که نامحرمی و بوسه حرام است! دل گفت که محرم تر از این عشق کدام است؟
درد بی مادری ای کاش دوایی می داشت فاطمیه شده و اشک دمادم داری
شب میلاد من ِ بی کس و کار است ولی باید امشب بروم شام غریبان خودم
پارادوکس یعنی ندارمت و گاهی فکر از دست دادنت دیوانه ام می کند...
فاصله شاید دلتنگی بیاره اما دل آدما رو به هم نزدیکتر میکنه...
جنگ نابرابریست! من با دست خالی شب با هجوم خاطره...!
قصه ای تلخ تر از قصه من هست آیا؟ نیمه راه رها کرده مرا همسفرم...!
من بی تو در غریب ترین شهر عالمم بی من تو در کجای جهانی که نیستی
دلت چی میخواد؟ حواسش به دلم باشه همین!
و هنگامی که تو را... درون خویش کشتم نمیدانستم... که خود کشی کرده ام.
شب خودش پر می کند بغض گلویم بی سبب... وای بر وقتی که غم هم پا به پایش می دود...
درد دارد که خودت علت لبخند شوی... و دلت در همه حالات پر از غم باشد.
و شکارچى مهربانى دارد مى آید که اسلحه اش تنها یک گل سرخ است.
درست نیستش که تنم رو تختم باشه ولی فکرم تو بغلت ..!