و بعد نوبت آبان رسید و بارانش شب عذاب و خیابان راهبندانش
من از رایحه ی کاه گلی فهمیدم که کسی باز باران شده است!
باران بارید بوی دلتنگیهایت بلند شد
همسر مهربانم عمرت به شیوه ی باران پُر از تکرارِ طراوت باد… تولدت مبارک
برف ببارد یا باران برای باور زمستان همین جای نبودنت کافی ست!
دلم به عظمت باران برایت دلتنگی میکند؛ امروز عجیب بی تو میمیرم ...
منطقی نیست پاییز باشد باران شرشر ببارد ولی تو نباشی ...
با حال آن روزم میان خاطرات تو باران نمیبارید اگر یک ذره وجدان داشت
حواس شهر پرت برف باران است حواس من آغشته به عطر تو …
تشنه ی بارانم قصه ی ابرها را بنویس تا بشویم پنجره ی چشمانم را
حرفی بزن به لهجهی باران که مدتیست این بغض کهنه منتظر یک اشاره است
ای غم انگیزترین حادثه ی پاییز است جمعه و نم نم باران و خیابان بی تو...
کمی آرام تر باران او دیگر کنارم نیست ...
چتر باران را /بهم زد / توفان / پیاده رو / رقص پای پاییز
گاهی چتر را باید دست باران داد روی سر خودش بگیرد و ما جایش بباریم
برای قطرهی باران تکامل یعنی افتادن پدر میگوید افتادن برای مرد چیزی نیست
. حکایت بارانی بی قرار است این گونه که من دوستت میدارم..
انتظار/لانه کرده کنج اتاق/شب/سر و تن میشورد/در باران پاییزی .
باران تمام مرا ششت جز دلم که جای پای توست
ببخش باران تو هی میباری و ما هی شسته نمیشویم!
قسم خوردم به چشمانت فراموشت کنم اما چرا باران که میگیرد فقط یاد تو میبارد؟
هیچ بارانی رد پای خوبان را از کوچه های خاطرات نخواهد شست
دیروز که رفتی... خدا گریه کرد و همه اسمش را باران گذاشتند...
بی تو چگونه میشود آبان بیاید طاقت ندارم نیستی باران بیاید