یه وقتایی هم هست... دیگه دلتنگی... گفتنی نیست... بغل کردنیه...️
چنان تنهای تنهایم که حتی نیستم با خود
انتقام...؟ نه عزیزم وعده ی ما باشه روزی که دلتنگم شدی
نیستی و ببینی جای خالیت چگونه به من دهن کجی می کند...
گاهی نمی دانی از دست داده ای یا از دست رفته ای...
چه درونم تنهاست
بی وفا تر از روزگار ندیدم بی *تو* دارد می گذرد!
کاش به جای دلم گلویم تنگ می شد/ هوا نمی رسیدو خلاص...
سکوت سرد فاصله ها تنم را میلرزاند
خواب چشمهایت رامیبینم اشکم دربیداری میریزد
چه کسی حرف مرا / درد مرا باور کرد؟ تو ...بیا با من باش
دروغ چرا تنگه دلم منو بارون غم شدیم رفیق هم
ور تو پنداری مرا بی تو قراری هست... نیست!
وقت رفتن.../میگفت ، زودبرمیگردم/بوسه ، هنوز چشم براهست
گفتی میز را بچین/می آیم/چقدر برف نشسته روی صندلی
بیا باز دوباره بی تابم کن منو تو رنگ چشات خوابم کن
ابری ترین هوای منی و خودت نمی دانی وقتی به تو فکر می کنم چقدر باران می بارد
باش! بی تو پاییز بی تو باران مرا خواهد کشت.
گره افتاده به کارم کجایی ؟ تو و اون چشمات مشکل گشایین
+ از دلتنگی میشه به کجا پناه برد؟! به بغل !️
درد دارد که خودت علت لبخند شوی... و دلت در همه حالات پر از غم باشد.
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد کاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد
با رفتنت زود تر از هر کس به پاییز رسیدم
دلتنگی / نه با پیام رفع میشه نه با شنیدن صداش/ فقط بغل