چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
یادگیریِ فراموش کردنتدر حدّ و اندازه های من نبود !خودت را خسته می کنی ...من توانِ فراموش کردنت را ندارملطفاً برگردبرگرد و ببین که من در عاشقیبالاترین مدرک را کسب کرده ام !آری...با من فقط عشق را هزارباره تدریس کنمن درسِ از یاد بردنت را هرگز پاس نخواهم کرد !به قلم شریفه محسنی \شیدا\...
یکی اینجا دلش تنگ است ! آنجا را نمیدانم !...
دلم را به جرم مهربانی اش نخواستن...آخه این روزها مهربانی آدم ها نشانه درجه حماقت ونادانی اوناست......
دلم تنگه برای لجبازیات و خندیدنات فدات بشم...
دلتنگی گاهی شبیه خیابانیست پر از رفت های بی آمد!...
پایدار استسامانه دلتنگیتا آمدنت...
بی تو دلتنگ ترین حادثه ی قصه منم!...
زمستان تن پوش سپیدی ستبرای پوشاندن دلتنگی هایم...
دلتنگی؛ اتفاقا، هم به زمان وابسته است، هم مکان...هرچقدر از زمان نبودنِ کسی بگذرد،دلتنگی هم به موازات آن بیشتر شده وَ تو و قلبت را به هم می فشارد...وجب به وجب که فاصله زیاد شود،دلتنگی نیز بیشتر و بیشتر شده تابه تو بفهماند جغرافیایش چندان هم بد نیست...دلتنگی مرد و زن و پیر و جوان نمی شناسد،همه را به یک چشم دیدهو دامَش را برای آنها پهن می کند.دلتنگی، کیسه ی اشک کسانی را پر می کند که زمان زیادی ست،کیلومتر ها دور از زاویه ی دید عزی...
وقتی نباشیهمه چیز رسانایِ دلتنگیست......
دل ما بودولی تنگ شما است چرا؟ ...
هی جا می گذاریمرادر این دلتنگی نابهنگام...
والشمس وضحیهاوالقمر اذا تلیهاکه دلتنگ توام...
دلتنگی های ممتد دیگر دلتنگی نیست آوار است .علی گلشاهی(ورژیرا)...
دلم پُراست ،پر از حسِجایِ خالیِ تو...!...
شب من ،ظهرها،به وقت دلتنگیست!...
من به اندازه ی پروانه شدن دلتنگم......
دلتنگی یعنی...اذان به افق چشم هایت...
سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم...
بی تو من، جمعه ی هر هفته کمی می میرم......
شده دلتنگ شویغم به جهانت برسد؟...
بدون تومگر شب ها صبح می شوند......
برگرد در من کسیبهانه ات را میگیرد ......
دلتنگی معنی نداره!درد داره......
پدر!روزت رسید و من ندارمت......
برفآمدنت را به تاخیرانداخته بودو اکنون کروناکی به من میرسی؟...
کاش میشد بهش گفت . . .نبودنت اذیتم میکنه وصله یِ تَن...
متنفرم از غروب جمعه ای کهتو را از من گرفتمادرم...
مادرمجمعه یعنی شمارشجمعه های هفته ای که ...باز بی تو گذشت...
خاطرات خاک خوردهدردهای نهانشعرهای بی مخاطبسوغات جمعهها....
بی رحم ترین حالتِیک شهر همین استباران و خیابان و من و جای تو خالی ......
چقدر جایِ تواینجاکنارِ من تویِ نگاهِ منخالیست... ....
وقتی حصارِ فاصله ویران نمی شودتنها بخند و خاطره ها را مرور کن...
دلم همیشه برای نگاهت تنگ است اگرنگاهت فرصتی داشت به یادم باش......
تویی بهانه آن ابرها که می گریندبیا که صاف شود این هوای بارانی...
بعد از تو هی سیگار،هی سیگار،هی سیگارتهران پر از دود است،وقتش نیست برگردی؟...
دلتنگی مرض عجیبیست!آدم راآرام آرام،ناآرام میکند......
پنج شنبه شدو مقبره ی تنگ دلم تنگ تر شد...کجایی بابا؟...
جان به جانم بکنندمن دلم پیش همانیستکه نیست......
شده باران بزند، خاطره ای درد شود؟بی تو هر شب، منم و صد شب بارانی و درد.....
خیلی غم انگیزه یکی از دلتنگی خفه شهولی اون یکی عین خیالشم نباشه......
برزخ بی شک همین روزهای من است که بی تو میگذرد.....
با برگ ها نیامدیبا برف ها بیا......
نیامدی...زمستان شد!زمستان ماند!نبودنت طولانی ترین فصل است...
این زمستونم به یاد تو می مونمبرف و بارونم به یاد تو می مونم...
پریده رنگ و رویم/چقدر پشت ابرها/مخفی میشوی؟...
تا چشم کار میکنه...تو زندگیم جات خالیه !...
هوای خیالم سرد نبودن توست...
کاش بودی کنارم توی این روزای قشنگ.....
غروب جمعه که می شودبیشتر از هر وقتی بهانه بودنت را میگیرد...