جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
باید رُبودشادمانی رااز کفِ روزگار......
من که میدانم دلت خوش روزگارت عالی استدر کنار من ولی جایت همیشه خالی استبعد تو با درد تنهایی نمی آیم کنارزندگی بی تو برایم قصه ای پوشالی است تا که بودی زندگی رنگین کمان عشق بودطرح بی روحش کنون مانند نقش قالی استدر شبم عطر تنت دیگر نمی پیچد.. دریغعطر شب بو هم گواه حسرت وبد حالی است ماه هم امشب در آمد از افقها بی فروغهرطرف رو میکنم تصویر بد اقبالی استدر شب بانو بتاب ای اختر اقبال و بختجای تو در خانه ی امید و...
در غم تو روزگار از دست رفت...
ز دست رفت مرا بی تو روزگار دریغ...
من و تو پس زده ی روزگار امروزیم...
دعای خیر مادرقرص زیر زبانی است وقتی که روزگار قلبت را به درد می آورد......
بر ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگارفکری به حال خویش کن این روزگار نیست...
نرم نرمک میرسد اینک بهار تف به قبر روزگار|...
یک شب دعای تشنه ی ما ابر می شوداین روزگار زرد و سترون همیشه نیست...
دل تنگ و دست تنگ و جهان تنگ و کار تنگ از چهارسو گرفته مرا روزگار تنگ ......
خدایا عاشقش کن تا بفهمد درد من رابفهمد روزگار غمگسار سرد من را...
دهان صبح پر از خنده دیدم و گفتمغنیمت است در این روزگار خندیدن...
مثل گیسویی که باد آن را پریشان می کندهر دلی را روزگاری عشق ویران می کند...
عاشقم کردیورفتیلعنتیاینرابدان،پیشپایتمیگذاردروزگار،ایندردرا......
بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگارفکری به حال خویش کن این روزگار نیست...
دعای خیر مادر قرص زیر زبانی ستوقتی که روزگارقلبت را به درد می آورد....
سرگیجه گرفتم بسکه روزگار دورم زد.......
تو را چه غم که شبِ ما دراز می گذرد؟که روزگارِ تو در خوابِ ناز میگذرد...
در گیر یک نگاه تو شد روزگار من......
بی وفا تر از روزگار ندیدمبی *تو* دارد می گذرد!...
رفتیم و داغ دل ما به دل روزگار ؟ هه! رفتیم و داغ دل ما به هیچ کس نماند...
خبرترین خبر روزگار بیخبریستخوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد...