شاعر شدن کار سختی نیست تو فقط با لبخندت در خیابان قدم بزن
*غریق* حلقه ی شکسته ی آب غرقه ی رویا پروانه ی کوچک
پایان راه ها دلی که به بی راهه از تو دور شد
بیرون از پیله ی خود راه گم کرده بود پروانه ی غریب
نامت را در پرانتزی می نویسم و برای همیشه پرانتز را می بندم
شب است… وچهره ام بیشتر به جنگ رفته است! تا به مادرم
فردا صبح انسان به کوچه می آید و درختان از ترس پشت گنجشکها پنهان می شوند
افتادن ، پاداشِ خوش رقصیِ برگ در مقابل باد.
پلکهایم دیگز باز نمی شوند سنگین است گامهای رفتنت!
سکوت را شکستم چه کنم؟… با این شکسته ها
درد دل هایم را که شنید جاده چالوسی شد پر از پیچ و تابِ رفتن
باز است گاردِ آغوشم دلم ضربه فنی می خواهد
این فاصله تقصیر من نبود آخر دوستت دارم هایت بوی عبور می داد!
دیوار هم ترک برداشت وقتی آجر دلش شکست…
درد را می شستند سازهای بی صدا در چنگ رود
* آه * درد را کشیدم
محکوم به حبس ابد در سینه ام عشق را که جانی ست
پایبند توام پای تو بند نمی شود
مرداب باور رودی که جا ماند
من یک پرنده ام ایستاده ام کنار این راه که درخت بگذرد!
شب ، راه گم می کنم در خمِ گیسویت و پیدا می شوم هر روز در صبحِ چشمانت
آنقدر خوابت را دیدم که عسلی شدند چشمهایم
خاطره یعنی؛ لبخند من درخیال تو…
اگرچه بسیارند شغال ها اما بیشه همیشه به نام شیراست