وقتی دلم گرفت زیر باران گریه کردم... وقتی اشکهایم میان قطره های باران گم شدند، تازه فهمیدم غم من چقدر کوچک است و غم آسمان چقدر بزرگ...
وزن چندانی ندارد اشک اما همرهش میرود انگار یک حجم وسیعی از دلم
بغض کنی اشکت درنیاد مثل این میمونه رعد و برق بزنه بارون نیاد...
دوای درد ما اشک است...آری اشک....آری اشک شراب آورده ام، بنشین برادر! استکانت کو؟
گناهان خودت را نمی دانم اما، اشک های من بیچاره ات می کنند...!
آه می کشد /آسمان/آه.../اشک/جاده را/می بلعد/چقدر خاطره/زیرِ خاک ِاین سالهای به خون نشسته خفته است/دریا/جزغاله می شود/از روزهای زخمی.
شک ندارم اشک می ریزند ماهی ها در آب اشک ماهی ها نباشد آب دریا شور نیست...
بعدِ رفتنت/ دیگر/گرم نشد دستم/مشتی خاطره/رودی از اشک/تنهایی ، گیسوی شب را میبافد
آمدی خاطره ها را ورق زدی آینه اشک می ریزد
تقاص ، تاوان هر چه میخواهی نامش را بگذار من اما فقط می دانم خدا از اشک های هیچ کس ساده نمی گذرد
باران غم پاییز است باران نم اشک چشمه ی پاییز است این سیل که میبینی روان است به هر سوی اشک غم عشق دل دیوانه ی پاییز است
امسال هم نمک سود کردم ارزوهایم را با دو پیمانه ا ش ک
ای اشک… سرازیر شو و غوطه ورم کن عشقی که رسیده است به ابراز قشنگ است .
ابر دود سیگار خداست و باران اشکاهایش! به تنهایی آدم بر زمین میبارد