گریه کن: این اشک ها گلبرگ های قلب اند.
تمام شهر را با خاطراتش اشک می ریزم تمام شهر را باریدم و او بر نمی گردد
وقتی تمام تن می گریستم، کسی بر چشمم اشکی ندید. _بهرام بیضایی _پرده ی نئی
رد پای اشک را که می گیرم به پنجره ای می رسم که بسته ای.
اشک هایم گلوله های کوچکی هستند که به قلبم شلیک کرده ای
کوههای عظیم پر از چشمه اند و قلبهای بزرگ پر از اشک
چگونه بار به منزل برد مسافر اشک؟ که رهزنی به کمین همچو آستین دارد
اشک هایم تمام شدند؛ چشم هایم دگر خون می بارند!
حرمت نگه دار دلم... گلم که این اشک ها خون بهای عمر رفته ی من است
اشک ازشکستنه! سکوت ازتنهایی، لبخندازمهربونی،ولی، پیام از"دل تنگی"
درونم بغض و اشک و حسرت و آه فقط یک مرگ را کم دارم امشب
خودم را بی تو دلخوش می کنم جانا به هر نوعی گَهی با اشکِ جانفرسا،گَهی لبخند مصنوعی...
اشک هم افتاده از چشمم! گریه را دیگر نمی خواهم.
لالیم و در سکوت ِدلِ بی زبان ما لبخند و اشک می شود آنچه نگفتنی ست
شده دلتنگ بشی؟ بغض کنی؟ اشک بشی؟ با خیالِت همه لحظه هامو من بارانم
گریه هایم در مسیرِ عشق یادم داده اند آنکه حسش بیش ، اشکش بیشتر ...
در دل دریای اشکم ای گهر ناب غرق شدم تا تو را از آب گرفتم...
بعد از تو مهار اشک دشوار بعد از تو فریب خلق آسان.. هی بی تو پیاز خُرد کردم
گفتی از خاطره ها، اشک من از چشم چکید سنگ در کوزه نینداز که سرریز شود...
چقدر غمگینی تو درست مثل زنی که درد، آبستن است و اشک فارغ می شود
چه با شکوهند ! اشک های مغروری که گره می خورند به تار و پود باران . . .
آدمی بازمانده ی اندوه است؛ حرفهایش را اشک هایش می زند.
تو عُبور می کنی، من بَهار می کِشَم ابر و اشک و بومِ خیس، انتظار می کِشَم
تنی به آب شعر زدم شُر...شُر اشک