جمعه , ۲۰ مهر ۱۴۰۳
تمام شهر را با خاطراتش اشک می ریزم تمام شهر را باریدم و او بر نمی گردد...
وقتی تمام تن می گریستم،کسی بر چشمم اشکی ندید._بهرام بیضایی_پرده ی نئی...
رد پای اشک راکه می گیرمبه پنجره ای می رسمکه بسته ای....
اشک هایمگلوله های کوچکی هستندکه به قلبم شلیک کرده ای...
کوههای عظیم پر از چشمه اند و قلبهای بزرگ پر از اشک...
چگونه بار به منزل برد مسافر اشک؟که رهزنی به کمین همچو آستین دارد...
اشک هایم تمام شدند؛ چشم هایم دگر خون می بارند!...
حرمت نگه داردلم... گلمکه این اشک هاخون بهای عمر رفته ی من است...
اشک ازشکستنه! سکوت ازتنهایی، لبخندازمهربونی،ولی، پیام از"دل تنگی"...
درونم بغض و اشک و حسرت و آهفقط یک مرگ را کم دارم امشب...
خودم را بی تو دلخوش می کنم جانا به هر نوعیگَهی با اشکِ جانفرسا،گَهی لبخند مصنوعی......
اشک همافتاده از چشمم!گریه رادیگر نمی خواهم....
لالیم و در سکوت ِدلِ بی زبان مالبخند و اشک می شود آنچه نگفتنی ست...
شده دلتنگ بشی؟بغض کنی؟اشک بشی؟با خیالِت همه لحظه هامو من بارانم...
گریه هایم در مسیرِ عشق یادم داده اند آنکه حسش بیش ، اشکش بیشتر ... ...
در دل دریای اشکم ای گهر نابغرق شدم تا تو را از آب گرفتم......
بعد از تو مهار اشک دشواربعد از تو فریب خلق آسان..هی بی تو پیاز خُرد کردم...
گفتی از خاطره ها، اشک من از چشم چکیدسنگ در کوزه نینداز که سرریز شود......
چقدر غمگینی تودرست مثل زنی که درد، آبستن استو اشکفارغ می شود...
چه با شکوهند ! اشک های مغروری که گره می خورند به تار و پود باران . . ....
آدمیبازمانده ی اندوه است؛حرفهایش رااشک هایش می زند....
تو عُبور می کنی، من بَهار می کِشَمابر و اشک و بومِ خیس، انتظار می کِشَم...
تنی به آب شعر زدمشُر...شُراشک...
لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آرزواز ما به دل مگیر، همین است زندگی...
درد بسیارغمگینم!!همچون ماهی در آب؛اشک میریزممحو میشود؛ و دردم پنهان......
بخندبلند بخندبا بغض بخندبا اشک بخنداما بخندهیچکس نباید بفهمه چقدر داغونی...
اشک حرف هاییست که از گفتنشان عاجزیم .......
هر شب عمرم به یادت اشک می ریزم ولیبعد حافظ خوانی شب های یلدا بیشتر...
با مردم آنگونه معاشرت کنید که اگر مردید بر شما اشک بریزند و اگر زنده ماندید با اشتیاق به سوی شما آیند ......
فکر کنم به بوی عطر تو حساسیت دارمهمین که در ذهنم می پیچداز چشمماشک می آید.......
گفت : آدما دو جور گریه دارن؛وقتی که خیلی غمگینن و وقتی که خیلی خیلی غمگینن.گفتم : خب مگه اینا فرقی هم دارن؟گفت : آره؛ دومی دیگه اشک نداره......
درد بی مادری ای کاش دوایی می داشت فاطمیه شده و اشک دمادم داری...
دیگر خالی خالی امتهران اشک می ریزدمن شعر می نویسم...
اشک، لبخند عشقم بود.....
پدر یعنی به تمام مشکلات غیر قابل تحمل لبخند بزنی،به اشک های دخترت که میرسی مو سفید کنی،قامت خم کنی، کم بیاری...
درد قوی ترت میکنهاشک شجاع تر و قلب شکستهعاقل تر......
زندگی قطره اشکی است فروریخته بر گونه تو...
کوه من گریه نمیکرد و نمیدانستم کوه ها اشک ندارند،فرو میریزند...
وقتى دختر ى بخاطر پسر ى گریه کندقطعاً عاشق اوستولی اگر پسری بخاطر دختری اشک بریزدیعنی دیگر هیچ کسی رابه اندازه او دوست نخواهد داشت... ....
افتادی اگر ز چشمِ مردم چون اشکدر چشم مَنی عزیز چون مردم چشم...
بعضی ها گریه نمی کنند امااز چشم هایشان معلوم استکه اشکی به بزرگی یک سکوت،گوشه ی چشمشان به کمین نشسته.....
آن قدر میخندم که اشکم در بیایداین هم به نوعی گریه با سبک جدید است...
درانتظار بامداد اشک ریخته است فردا سهم ما عمرگمشده...
خوش به حالت چال گونه داری جایی هست برای چال کردن اشک هایت......
هرسال روز تولدمشمع های بیشتری برایم اشک میریزند...تولدم مبارک...
به گلو بغض و به لب اشک و به آغوشم دردشانهای نیست ولی شکر که دیواری هست!...
اشک هایم که سرازیر می شونددیر نمی پاید که قندیل میبندندعجب سرد است هوای نبودنت …...
وقتی دلم گرفت زیر باران گریه کردم...وقتی اشکهایم میان قطره های باران گم شدند،تازه فهمیدمغم من چقدر کوچک استو غم آسمان چقدر بزرگ......
وزن چندانی ندارد اشک اما همرهشمیرود انگار یک حجم وسیعی از دلم...
بغض کنیاشکت درنیادمثل این میمونه رعد و برق بزنهبارون نیاد......