پیچیده شمیمت همه جا، ای تن بی سر! چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد
برای این همه صحرا که دستشان خالی است بهار، عیدی بی منت خداوند است
هزار سال در این باغ بی سرانجامی خزان به بار نشست و بهار بی تو گذشت...
لحظات شادی و غم، دو برادرند با هم شبم و شهاب دارم، گلم و گلاب دارم
ای آسمان من که سراسر ستاره ای تا صبح می شمارمت اما ندارمت...
ناگهان ماسک برانداخته ای یعنی چه؟/ مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟
دو فصل است تقویم دلتنگی ام خزانی که هست و بهاری که نیست
تنها شراب چشم خمار تو قادر است میخانه را دوباره پر از مشتری کند
عمری گذشت و ساخته ام با نداشتن ای دل! چه خوب بود تو را هم نداشتم
بیهوده به پرواز میندیش کبوتر بیرون قفس ریخته پر های زیادی
مستی به شکستن سبویی بند است هستی به بریدن گلویی بند است گیسو مفشان، توبه ما را مشکن چون توبه عاشقان به مویی بند است
خورده است ولی غیر ارادی خورده است از شدت غم ز فرط شادی خورده است افتاده زمین و بر نمی خیزد... وای این تاک گمان کنم زیادی خورده است
زمین دهان باز کرده و چاک چاک میخندد نخلها میرقصند بسطامی میخواند چیزی نمانده این خانه هم بزند زیر آوار
ناگهان شیشههای خانه بی غبار شد آسمان نفس کشید دشت بی قرار شد بهار شد!
لب این حوض مینشینم چنگ ابی بر میدارم و به آن زل میزنم وقتی بهانهای ندارم برای سرودنت
چه گواراست این شربت زعفرانی اما تشنه از محله ما رفت عباس تعزیه