زمستان تن پوش سپیدی ست برای پوشاندن دلتنگی هایم
زمستان آمد و گرمای وجودم به تو دادم آنچه نصیبم شد قلب یخی تو بود
چشمان آبی تو دریای زندگی من ست همراه با عشق
باران صبحگاهی شد برف نشان عشق آسمان ست به زمین عاشقان یاد گیرید عاشقی را
منم تنها توهم تنها بیا باهم شویم همراه بسازیم خونه عشق را
خنده های تو از ته دل نشانه عشق توست به من ولبخند من مهر من ست به تو
عشق همان لحظه دیدار توست
گلهای باغ را چون برگ های پاییزی فرش می کنم زیر پایت گر قدم رنجه کنی بیایی
قلبم را به تو هدیه دادم در یک روز بارانی چه گرفتم؟ دوری جدایی تنهایی
جمعه یعنی شمردن لحظه های بی تو بودن
وقتی که رفتی ریشه عشق سوخت ، آتش گرفت شادی
گاهی آهی گاهی نگاهی
عشق یعنی ستوده ترین حس زندگی
وعشق را . در انبوهی . از اندوه . یافتم
جرم من عاشق شدنم بود و زندانم چشمان تو
گاهی بخند لبخند تو مرهمی ست بر غم هایم
لحظه خونین شدن قلبم یادت هست؟ وقتی که پنجه انداختی به رفتن