یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
زمستان تن پوش سپیدی ستبرای پوشاندن دلتنگی هایم...
زمستان آمد وگرمای وجودمبه تو دادمآنچه نصیبم شدقلب یخی تو بود ...
چشمان آبی تودریای زندگی من ستهمراه با عشق...
باران صبحگاهیشد برفنشان عشق آسمان ستبه زمینعاشقان یاد گیریدعاشقی را...
منم تنهاتوهم تنهابیا باهمشویم همراهبسازیم خونهعشق را...
خنده های تواز ته دلنشانه عشق توستبه منولبخند منمهر من ست به تو...
عشقهمانلحظهدیدارتوست ...
گلهای باغ راچون برگ های پاییزیفرش می کنم زیر پایتگر قدم رنجه کنیبیایی...
قلبم را به تو هدیه دادمدر یک روز بارانیچه گرفتم؟دوریجداییتنهایی...
جمعهیعنیشمردنلحظه هایبی تو بودن ...
وقتی کهرفتیریشه عشقسوخت ، آتش گرفتشادی ...
گاهی آهی گاهی نگاهی...
عشقیعنیستوده ترینحسزندگی ...
وعشق را.در انبوهی.از اندوه.یافتم...
جرم منعاشق شدنم بودوزندانم چشمان تو...
گاهی بخند لبخند تو مرهمی ست بر غم هایم...
لحظه خونین شدن قلبمیادت هست؟وقتی که پنجه انداختیبه رفتن...