پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
زلف جانان ترازوی عشق است.......
به چه کار آیدت آن دل ️که به جانان نسپاری...؟!...
بیا تا... دل هم، جان هم ️جانان هم، دلدار هم باشیم!...
دلم را جز توجانانی نمی بینم......
حال دل با عشق دلبر خوش بودجان ما پیوسته با جانان خوش است ️️️...
خداجان!!!!عطر پرتقال می گیرد نفسماز تو ڪه می گویمنارنجی می شود دنیایمتو را ڪه میخوانمو تو بڪرترین منظره ایمثل درخت پرتقالیڪه در پاییز به بار نشسته باشد!پر از عشقپر از دوستت دارم...جانان!!!دستهایمبرای نوشتن از توو قلبمبرای عاشقانه گفتن برای توهر روز می تپدتو آغازگر تمام عاشقانه های منی.... ممنون ڪه هستی خدا...
هر کس به صبح به جانان خود کند سلام ای دلبرک وشمس بی مثال من صبحت بخیر......
جانان منی تو جانانه نگاهم کنمعبود منی تومحو نگاهت منچشم به راه تو چشمان من است اینکچشمان سیاهت را آرامش جانم کن......
جان من است جانان، جان دلنواز دارم...
صدایت در گوشم ولوله به پا میکند جانان...
مرا تا جان بود جانان تو باشی ... ز جان خوشتر چه باشد ، آن تو باشی...
جانی که داشتم من،شد محوِ عشقِ جانان!...
ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوستسر نَهم در خطِ جانان جان دهم بر بوی دوست...
بجز تو در همه گیتی دگر جانان نمیدانم....️️️...
دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمیدانم...
صبح دروغین گذشت صبح سعادت رسیدجان شد و جان بقا ، از برِ جانان رسید...
یک نفس بی یاد جانان بر نمی آید مرا...
توآرامبخش تمام وجود منی جانان......
هواخواه توام جانان و میدانم که میدانی تولدت مبارک آذر ماهی جانم...
دلم را جز توجانانی نمیبینم نمیبینم ...️️️...
مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد...
ما را کِه جگر به دندان و دهان پر از سکوتیم دل داده ولی دلی نصیبمان نیستدر این شهر کِه غوغا سرِ دلدادگی ستچاره ام جز خموشیِ ، احوال چیستچون برگِ خزان بِه زیر پا فتاده اماجزصدای استخوان شکستنم نیستیارِ آن کس ک دلی ز سینه اش نیست، بگو کیستجاناناحوالَت ، بی منو ، با رقیب چِه حالی ست......
جان زنده شود ز روی جانان دیدن.....
آرام جان خویش ز جانان خویش جوی...
در سرا پرده جان ، خلوت جانانه خوش است...
تو آرامبخش تمام وجود منی جانان...
جانانِ من!نمیدانی صدایَتچه بوسیدنی می شود،وقتی با اشتیاق،صبح بخیرهایت رانثارم میکنی وصبحم را به زیباترینشکلِ ممکن بخیر می کنی......
مرا جان آن زمان باشدکه تو جانان من باشی...
هر شب منم و خیال جانان...
مغرور نشو جانان من حالا که دل در دست توست...
گرچه در این مُعاشقه ، جان هم گذاشتم جانان من! ببخش مرا؛کم گذاشتم.......
جانان من است او...
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم...