پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
او، که شبیه کسی نیست...در روز چون نسیم می وزدو در شب چون شبنم می چکد. در آسمان، مقصد پرندگان را می داند،زبان آب ها را می فهمد،او، در چشم به هم زدنی، می تواندکهولت را از من بستاند وجوانی را به دستم بدهد.او، شبیه هیچکس نیست!شعر: صابر صدیقمترجم: زانا کوردستانی...
اشک زیباست!!!اما تا زیباترین هایت را نگیرد، خودی نشان نمی دهد.شعر: تافگه صابرترجمه : زانا کوردستانی...
در کتابخانەی زندگیدنبال دو کتاب گشتماول: کتاب دوستی بی منت.دوم: عشق بدون خیانت.به من گفتند: در قسمت کتاب های تخیلی دنبالشان بگرد!.شعر: تافگه صابرترجمه : زانا کوردستانی...
شب های کوتاه،به یادم می آورند راهی تاریک را،کرم های شبتاب کجایند؟شعر: رزگار جباریبرگردان: زانا کوردستانی...
آگاه باش،هر چه در طول زمان بالا و بالاتر می روی،در دیده ی مردمان کوچک تر جلوه می کنی!شعر: رزگار جباریگردآودی، نگارش و برگردان اشعار: زانا کوردستانی...
[جنگ] هرگاه که جنگ به سرزمینی پای بگذارد،سربازها، ماهی می شوند!گرفتار بر سر قلاب ها!خانه ها، موزه می شوند پر از تندیس باغچه ها، گورهای جمعی و پرندگان عاشق!و رنگ چشم های جویبار از آبی به شرابی مبدل می شود،شراب ریخته بر خاک!سرنوشت آدمی به پایان کارش، نزدیک می شود همچون انقراض دایناسورها!کاش می دانستی!زهر کینه، آدمی را عقیم می کند ولی ما بازماندگان آخرین گرگ ها،هار می شویم،وقتی که جنگ شروع می شود.شعر: بندی ...
از پروانه عشق می آموزیم،از مورچه، تلاش و کاوش و از طاووس، زیبایی و شکوه را...از لاک پشت، طول عمر و از سگ، وفا،تیزبینی و بلندپروازی را هم از عقاب!...انسان!آی آدمی!ای اشرف مخلوقات خدا!پس چه چیزی از تو بیاموزیم؟!شعر: بندی علی ترجمه: زانا کوردستانی...
زمستان عجوزه ای ست پر چین و چروک و با لبخندی در دهانی دندان ریخته! شاعر: توروالد برتلسنترجمه:زانا کوردستانی...
پاییز زنی ست عینکی،با موهایی کوتاه.شاعر: توروالد برتلسنترجمه:زانا کوردستانی...
تابستان دلبری ست با گیسوان بلند خرمایی و چشمانی آتشین.شاعر: توروالد برتلسنترجمه:زانا کوردستانی...
بهار دخترکی ست،با چشمانی آبی و گونه هایی سرخ.شاعر: توروالد برتلسنترجمه: زانا کوردستانی...
هر انسانی کهنمی توانم دوستش بدارمسرچشمه ی اندوهی ست ژرفبرای منهرانسانی که روزی دوستش داشته امو دیگر نمی توانمش دوست بدارمگامی ست به سوی مرگبرای منآن روز که دیگر نتوانم کسی را دوست بدارمخواهم مردآی شمایانکه می دانید شایسته ی عشق من هستیدمراقب باشید ، مراقب باشیدتا مرا نکشید...
حتی پرندگان نیز،یکدگر را یاری می رسانندبیا نزدیک ترنزدیک تریاری ام کن تا بوسه ات را برچینم...
و عشق، دوست داشتن کسی نیست که نزد توستگاها منتظر ماندن برای کسی استکه نخواهد آمد._جان یوجل_برگردان: فاطمه جعفری...
اگر نفت خیلی ارزان است چرا در تاریکی نشسته ایم اگر خیلی گرانبهاست چرا لقمه ای برای خوردن نمی یابیم؟!_احمد مطرترجمه: سیدمهدی حسینی نژاد...
من اگر مرده بودم او شاید می گریست اما او اگر گریه می کرد من حتماً می مردم...
از خوشبختی و دردی که تو به من دادی،چیز کمی باقی مانده است:آنچه باقی مانده است،لذت اندوهگین بودن است....
من و تو چون دو کوه دور از هم جدا از هم نه توانِ حرکتی، نه امیدِ دیداری آرزویم اما این است که عشقِ خود را با ستاره های نیم شبان به سویم بفرستی آنا آخماتووا...
زمانی که تو را می بوسم اناری از حسادت پوست می تَرکاند گُلی از شوق آفتاب شکوفا می شود ابری آسمان را می پوشاند همه ی این هابرای رسیدن دو عاشق ستزیر یک سقفِ پُر از مهربانی...شعر: سولین عبداللهترجمه: زانا کوردستانی...
دوستت دارم..آبادیِ کوچکی ست،آرام گرفته به آن همهٔ غم هایم...فاروق جویدةترجمه ی حسن بالدی...
قدمم مسافت را در کوچه ها لگدمال می کند جهنمِ درونم را اما چاره چیست؟...
خیال می کنی از پا درمی آیم؟چه باک!ببینآراممآرام تر از نبض یک مرده!...
ما، بچه های این دوره وزمانه ایم،این زمانه ی سیاسی.تمامِ طولِ روز، تمامِ طولِ شب،همه ی موضوع ها و حرف ها – چه مالِ تو باشند، چه ما، چه آن ها –همه، موضوع های سیاسی اند.چه دوست داشته باشی، چه نداشته باشی،ژن هایت، سابقه ی سیاسی دارند،پوست ات رنگِ سیاسی داردو چشم هایت، نگاهِ سیاسی دارند....
هر صبحی که صدای تو در آن طلوع نکند شبی تبعیدی و اندوهناک است که هفته در آن هفت قرن می شود...
تو فقط باد و باران هشتمِ ماه مارس نیستیتو ای دل انگیزِ شب های تابستانیگیسوان شب های پاییزیتو ای سوز بوران عشقتو نباشیچه کسی باشد؟!زن، زن، زن، زنتو زندگی هستی......
راستش را بگوزمانی که دوستم داشتیسعی می کردیچه کسی را فراموش کنی؟_قهرمان تازه اوغلو_ترجمه ی سیناعباسی هولاسی...
آزادی به بال ها می ماندبه نسیمی که در میان برگ ها می وزدو بر گلی ساده آرام می گیردبه خوابی می ماند که در آنما خود رویای خویشتنیم......
یلدا که بلندترین شب سال نیست...طولانی ترین شبم، شب هایی ست که،دور از آغوشت به خواب می روم. ■□■شعر:دلبرین عبدالفتاح ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
بارانی کهبه شیشه پنجرهی ما میخوردقطرههای اشک کودکانی است کهاز اینجا رفتهاندبه سوی آسمان.کودکانی که دلتنگ مادرانشان میشوند؛اتاقهایشان؛دفترهایشان؛و از دلتنگی گریه سر میدهند.رنگین کمان ،شادی همان کودکان استهنگامی که خداوند دست بر شانه هاشان می گذاردو لبخند می زند.سوزان علیوانترجمه ی زهرا ابومعاش...
جهان بر پا نمی مانَدمگر با سر خمیده ی ماروی شانه ی آن که عاشقش هستیم...
شاید تو را بپرسندعشق چگونه مُرد؟!بگو: در روزگاری اندوهناک آمد......
برای منپایانِ جهان اهمیتی نداردجهان برای منبارها به پایان رسیدهو صبح روز بعددوباره آغاز شده است._نیره وحید شاعر و نویسنده آفریقایی-آمریکایی _برگردان: بهناز بیرون راه...
به چه درد می خوردکه هزار شهر را بگردیاما به راه دل خویش آگاه نباشی..._ لطیف هلمت_برگردان: مختار شکری پور ...
دوباره باران گرفتباران معشوقه ی من استبه پیش بازش در مهتابی می ایستممی گذارم صورتم را ولباسهایم را بشویداسفنج وارباران یعنی برگشتن هوای مه آلود شیروانی های شاد!باران یعنی قرارهای خیسباران یعنی تو برمی گردیشعر بر می گردد......
دلتنگ ها بهتر می دانندکه خواب یک نیاز نیستتنها یک بهانه است!تا آدمی به شب پناه ببرد. نازان بکیراوغلو شاعر ترکیه ترجمه ی فرید فرخ زاد...
چشمانِ محبوبم دو ستارهو سینه اش گُلِ بهاری است عبدالوهاب البیاتی ترجمه ی عذرا جوانمردی...
خیال می کنیآواز خواندنماز شادی ست؟منقناریِ کوچکی هستممی میرماگر برایت آواز نخوانم_عبدالوهاب البیاتی_ترجمه : محسن آزرم...
امشب به ملاقاتم نیامدی تا که راه را بر تاریکی وحشی ببندی،همو که قصد داشت روشنای روی دیوار روحم را خاموش کند. شعر: برهان برزنجیترجمه: زانا کوردستانی...
امشب به ملاقاتم نیامدی تا که طوفان های زندگی ام را بتارانی،آن طوفان هایی که می خواستند،رخنه ایجاد کنند مابین چشم هایم!. شعر: برهان برزنجیترجمه: زانا کوردستانی...
امشب به ملاقاتم نیامدی تا به دیدارت دلشادم کنی،بی تو، سرمای زندگی از همه ی درز و سوراخ ها هجوم آورده اندبرای زدودن خاطراتت از یادم،اما نتوانستند،حتا کلمه ای از حرف هایت را از جیبم بیرون بکشند!. شعر: برهان برزنجیترجمه: زانا کوردستانی...
پرده ها را کنار نزنید!مبادا خورشید من بتابد و خورشید دنیا خجالت زده شود و جهان در تاریکی غرق شود!. شعر: ...
آی خوشکله!تو هم تروریست خواهی شد،اگر مرا با زیبایی ات بکشی!. شعر: برهان برزنجیترجمه: زانا کوردستانی...
اگر تو پرتوی خورشید بودی به هیچکس نمی دادمت!شب ها اسم تو را بر سینه ی تمام ستاره ها می نوشتم و پیراهن نورانی تو را تنپوششان می کردم و خودم هم در میان گرمای این عشق آب می شدم. شعر: برهان برزنجیترجمه: زانا کوردستانی...
نازنینم!پیراهنی که تو به تن می پوشی،لباس روح من است!در بهشت هم، همان پیراهن را به تن خواهیم کرد من و تو... شعر: برهان برزنجیترجمه: زانا کوردستانی...
سایه سار من است،گیسوانت.در سایه اش،شادمانی هایم را پیدا می کنم... شعر: برهان برزنجیترجمه: زانا کوردستانی...
به ابرهایی که از وطن تو می آیند،خوش آمد می گویم!هرچه قدر می خواهند ببارند،بارانش را تنپوش تنم خواهم کرد. شعر: برهان برزنجیترجمه: زانا کوردستانی...
ابر هم زن است!مگر نه اینکه زمستان می شود،درد زایمان می گیردش و تگرگ می شود...شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
یافتمش!نه معدن قارچ و دمەلان!بر آورده کردم،رویاهای شیرین کودکان را نه!رد پایش را گرفتم،دزد کفش نمازگزاران مسجد را نه!بلکه قبر گم شده ی سربازی رادر آن سوی سه گوشه ی جهان! شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
همه ی عاشقان جهانحجله ی عشق خود را آذین بستند،فقط من نتوانستم!چرا که در آن زمان، مشغول سرودن شعری برای تو بودم.شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
شهری نوین بنیان خواهم نهاد که نه جنگ در آن جای بگیرد و نه گرسنگی و نه غم...شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...