جمعه , ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
من بی واژه تو را سرودم مادر.جایی که تو نفس میکشی،جایی که ردپاهایت را میگذاری،هیچ کویری خشک نمی ماند.هیچ ابری بدون گریه نمیبارد.از روح به جان به من نزدیک تری.حس زیبایِ نگاهت،بوی عطرِ خوشِ گوشه ی لبانت،انگیزه ای برایِ راه رفتن بر روی سختی ها ایجاد میکند..هرجا اسمت را نوشتم،به هر سمت موهایت را شانه زدی،به هر سو انگشتانت را تکان دادی،امید در دلم جوانه زد..."قشنگ ترین هدیه خدا دوستت دارم"❤...
بهشتِ من اینجاست...مادرم...من در کنار او وهرم نفس هایش،خوشبخت ترین آدم دنیا هستم...!بهشتِ من همین جاست؛آغوشِ مادرم... ....
سیدها سادات ها بیایید این ور بازار❤ای ماه تمام از همه بهتر منای مهر مدام،سایه ی بر سر منمن سیدم و مادر سادات توییآه ای همه افتخار من مادر من...
مادر شدم عشق پاک را فهمیدم من عاشق سینه چاک را فهمیدم وقتی به زبان کودکی مادر گفتمن فرقِ بهشت و خاک را فهمیدم...
خواستم پهن کنم بستری از گل مادرزیرِ پای تو که خود بهتری از گل مادرعاشقِ سایه ی افتاده به خاکت هستمسایبان است که می گستری از گل مادرمی نویسم غزل از جنسِ نگاهت هرروزمی کنم پیشکشت دفتری از گل مادراینقَدر با ادبیات کلنجار مروصرف کردم شده ای مصدری از گل مادرمثلِ پروانه به گِردِ تو فقط می چرخمتو که داری به سرت مَعجری از گل مادرتا بهاران به سرت تاج طلا بگذارددور تو حلقه زده لشکری از گل مادرچقَدَر چادرِ گلدار به تو می ...
تنها ترین بهانه برای زندگی ست مادر...
بوی بهشت می دهد ،دامن پاک مادرم جمله به جمله عشق شد، از نوک پا تا به سرم بوی خدایْ می دهد با تو حوالیِ دلم خدا همیشه با من است به خاطر تو مادرم سجده پس از خدای من، حج من و نیاز من به کعبه احتیاج نیست تو قبله ای و باورم به اعتبار بودنت ،خانه همیشه سرپناست شاه غم و غصّه ی من ،ای شاه بیت دفترم گل های رو پیراهنت، شکوفه می دهند هنوز ای بانیِ فردوس من ، ای رود باقی کوثرم...
با شَعَف، در جمع یاران، گفته ام در وصف او: همدمم،آرام جانم، تا قیامت یاور استطعنه میزد مدعی، کو آن رفیقت؟ همدمت؟گفتمش ای بی خبر، تنها رفیقم مادر است. زهرا مولوی(هما)...
مادرم قهرمان هستی من بوسه بر قلب بیکرانه ی تو تا ابد در دل زمان جاریست قصه ی عشق صادقانه ی تو...
مادرم، آن روزگارِ بودنت، یادش بخیربا نگاهی مهربان خندیدنت یادش بخیردرد دلهایی که با تو می نمودم گاه گاه...گوش جان دادن، عزیزم گفتنت یادش بخیرقصه ها گفتی برایم از غم جانکاه عشقمادرم، سلطان غم، غم خوردنت یادش بخیرتو که خود دریای غم بودی ولی هنگام غمهمدم و سنگ صبورم گشتنت یادش بخیربا همه نامهربانی ها و رنج روزگارآن صبوری ها و آن بخشیدنت یادش بخیرراستی آن شب که گفتی خواب بابا دیده ایگفته بود او هم به تو خندیدنت یادش بخ...
گوینده ی قصه های شیرین مادر خیاط لباسهای چین چین مادر بازیگر نقش اول زن همه عمرشایسته ی سیمرغ بلورین مادر...
قلمم پیوسته به ساز احساسم رقصید و نوشت.هر دم که خواستم پا در رکابم شد. پا به پایِ دلم آمد و کو به کو قاصد سِرِ حُقّه اش شد.ولی نمی دانم در لامذهبِ دهلیز دوست داشتنت چه خبر می شود که هیچ وقت آنگونه که می خواهم به کام دلم نمی رقصد و نمی نویسد.وقت ها معطلم می کند. فکرم را به سخره می گیرد. تمام واژگان را در جست و جوی یک پاره استعاره ی در خور وجودت تفیتیش می کند؛ اما هیچ چیز نمی یابد.اصلا نظر قلمم را بخواهی، هیچ چیز در دنیا نیست که بتواند کثر...
مى خواست عشق را بِچِشاند به کامِ خلق با طعمِ شیر و شَهد و شکر، "مادر" آفرید...
مادرممادرم آنزمان که کودک بودروی پایش یکی عروسک بودآنکه عشق و عزیز مادر بودریزهِ میزهِ تمیزُ کوچک بود♡○○.○○○آن عروسک مکان ایمن داشتیک بلوز قشنگ بر تن داشتبین دستان کوچک مادرسرنوشتی مشابه من داشت♡♡○.○○○روی پایش تکان تکان میدادآسمان را به او نشان میدادگاه گاهی به شکل پانتومیمقطره ای آب و گاه نان میداد♡♡♡.○○○مادر ام محو آرزویش بودآب و آئینه در سبویش بود“ای فدایت شوم عزیز دلم”جمله ی حرف گفتگویش بود♡♡♡.♡○○کم...
ای که پاییز شدی تا که بهارت باشم باغ بی برگ شدی تا برو بارت باشم ای صدایت نفس خش خش گلبرگ خزان تا که دلتنگ شدی ، صبر و قرارت باشم دلم آغوش تو میخواهد و دستان تو را من که با هر نفسم ، عاشق زارت باشم پادشاه دل من ، آیت پر مهر خدا چه خوش است اینکه همه عمرکنارت باشم به فدای غم چشمان تو میگردم و باز در هجوم شب غم ، امن و حصارت باشم توگل تازه ی این باغ بمان ...
مادر خوبم ،آرامش قلبم روزت مبارک...
همرنگ طلوع آفتاب عشق استگلواژه ی شورو تب وتاب عشق استتوصیف شود اگر که مادر امروزبایست که گفت شعر ناب عشق است...
فرشته ها فقط در افسانه ها نیستندهمین جا هستندهمین حوالی... در خانه هایمان... کنار غم خانه های دلمان که هر وقت گرفت به دنبال آغوش گرم او گشتیمهر وقت شکستپشت دعاهایش خودمان را پنهان کردیمهر وقت اشکی از چشمانمان ریختکاسه ای شد برای جمع کردنشو دستهایش همیشه بوی دعای سر سجاده را می دادمادران فرشته های بی بال و پری هستندکه در همین حوالی اندرعنا ابراهیمی فرد...
در عالم کودکی به مادرم قول دادمکه تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم.مادرم مرا بوسید.و گفت : نمی توانی عزیزم !گفتم : می توانم ، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم .مادرم گفت : یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی .نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم .ولی خوب که فکر می کردم مادرم را بیشتر دوست داشتم .معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم !بزرگتر که شدم عاشق شدم ، خیال کردم ...
صورتِ لطف خدایی مادرپرتوی از نور سمایی مادرمن بدان آگه نباشم شعر توکوثرُ و مهرِ آن کِبریایی مادر...
شب دردو شب دردو شب درد وای از این روز و شبای هرزه گررو تنم گردو غبار خستگیتو صدام صدای دل شکستگیمادرم مادر خوب دارم از سفر میاممن همون مسافرم که غریبه جاده هاممادرم چکار کنم اگه از سفر بیاماگه از سفر بیام تو نباشی سر راماگه از سفر بیام و تو نباشی سر رامآسمون رو سرم ابر گریون شدو رفتعشق و امید و غرور رفت و داغون شدو رفتمادرم چقدر عجیبه سر گذشت و سر گذشتبه من اسیر غربت ...
میگن یه انسان معمولی چهل و پنج واحد درد و تحمل می کنه، اما یک زن موقع زایمان پنجاه و هفت واحد درد رو احساس می کنه و این درد معادل شکستن همزمان بیست استخونهخواستم بگم این تن به فدای دویست استخون توی تنت مامان....
لایق ستایشندمادرانی که یکه و تنها چرخ زندگی را چرخاندندبا وجود سختیهای زیاد خم به اَبرو نیاوردندسنگر زندگی را ترک نکردند با مشکلات مبارزه کردند،پا روی دلشان گذاشتند عاشقانه مادری کردندخالصانه عشق ورزیدندو جا نزدندو من بعد از خدایم بی شک ستایش میکنم مادرم را تقدیم باعشق و تمام وجودم به مادرم...
می دانی عزیزکم؟ هرچقدر هم که بگوییم «پدر و مادر» ، ولی باز مادر چیز دیگری است. حتی برای پدرها هم مادر چیز دیگری است. همان نُه ماهی که «دو جان در یک جان زندگی می کنند» ، گواه است که مادر چیز دیگری است. همان دو سالی که پوست بر پوست، کودک از همان عصاره ای تغذیه می کند که از جان مادر آمده است، یعنی مادر چیز دیگری است. .می دانی گلم؟ اما گاهی مادرها خراب می کنند! گاهی مادرها بازی بُرده را به غم انگیز ترین شکل ممکن می بازند چون فکر می کنند که آن...
پدر و مادر...تو سن بالا، پدر و مادر داشتن خیلی خوبه، البته پدر و مادر خوب.چون تو این سن، پدر و مادر دیگه اون نقش پدر و مادری را بازی نمیکنند، مثل یک دوست میشن واسه آدم، دوستهای خوب، دوستانی که به هیچ قیمتی و به هیچ دلیلی به تو خیانت نکردند و نمیکنن. مثل یک رفیق صمیمی، یک رفیقی که یک عمر تو رو می شناسه، از لحظه ای که چشم باز کردی با تو بوده و با اولین نفس تو آشنایی داره، با غمهات و خوشیهات راه آمده و میدونه چطوری باید با تو کنار امد.تو سن با...
صدات آرامشی دارهمثِ بارون مثِ دریاکه تسکینی واسه دردامتووبیداری ،توی رویاعزیزبانوی شعر منفرشته ی بی همتاتوآغوشت! میشه گُم کردهمه غمهای توو ،دنیانوازش های تو باشهمیشه دلتنگی بی معناچقدر مدیون میشم هرباربه خالق خوبه یکتاسفارش شده در قرانکه صحبت باتو به نجواکه قلبت نشکنه مادربشم توو زندگی رسوااز دعای خالصت مادرمیشه معجزه ای پیدامگه داریم کسی باشهقَد تو عاشقو شیدااونی که تورو دارهچقدر خوشبخته و دارانبودت ما...
چقدر داره زود میگذره.فقط سه ماه دیگه مونده که از دنیای من پا بذاری توی دنیای خودتدوست دارم زمان کُند بشهآخه من این روزها رو دوست دارم که، تمامِ دنیای تواماینکه فقط من حست میکنماینکه فقط دستت به من میرسهوقتی فقط واسه من دلبری میکنی و دست و پا میزنیوقتی دل من غنج میره از شیطنت هات که فقط من میفهممشمن این روزها خاک توام ،غذای توام، هوای توامزمان، یواش تر بگذرمن با این روزها، عمر دوباره میگیرم......
تفاوت مادرم و دیگران در این است که او آرزو می کند اندوه ام را به جای من تحمل کند در حالی که آن ها آرزو می کنند مرا اندوه ناک نبینندمترجم: احمد دریس...
💕 مادر 💕گفتم دانه های سیاه زلفانت راگره زنم به سپیدی بامدادانگفتم چین و چروک پیشانیت رانقش بندم بر کوهساراندرخشش دیدگانت رابسازم ستاره ای بر افق هاگفتم سیاهی اش راآسمانی قرار دهم بر ستاره اشلرزش دستانت رابسازم گهواره ای بر نوه هایت قد خمیده ات را سایه بانی قرار دهم بر رویشزمزمه ی لای لایت رابسازم ترانه ای بر شآن والایت.ساناز ابراهیمی فرد...
مادر شدممادرم نشدم...
پدرسه نقطه دارددخترسه نقطه داردپسرسه نقطه دارداما مادر نقطه ندارد تک تک نقطه هایش را فدای خانواده اش کرد...
اگر هرچه ثروتمند عالمی بازهم گدای مادری...
کودکم رنگین کمان را حفظ کنآبی این آسمان را حفظ کنشب نخوابی های مادر را بخوابقصه این مهربان را حفظ کنروی آب ونان و بابا خط نکشدرس سخت آب ونان را حفظ کنقد کشیدی...سرو باش و خم نشوخط به خط تاریخمان را حفظ کنکودکم سرخ وسفید و سبز باشاین درفش کاویان را حفظ کنکودکم عاشق شو و در جام عشقطعم شهد و شوکران را حفظ کنبعدها از نسل من شعری بگونام این آتشفشان را حفظ کنکودک_تنهای من ...ما را ببخشمادر و بابای تنها را ببخ...
بچه عجیب ترین موجود دنیاست! مى آید، مادرت می کند، عاشقت می کند، یک دلواپسی ابدى را در وجودت میکارد، تا آخرین لحظه عمر، عاشق نگهت می دارد و تمام!به گمانم مادر بودن یک نوع دیوانگى است. وقتی مادر می شوى، رنجى ابدى بسراغت مى آید، رنجى نشات گرفته از عشقی عمیق. مادر که مى شوى، دیگر هیچ چیز جهان مثل قبل نخواهد بود. مادر که مى شوى، انگار انسان دیگرى مى شوى، کسی که وجودش سرشار از عشق، شادی، غم، جنون و دیوانگى است …...
آنجا که سفره اش بوی عشق می دهدخانه ی مادر است...!...
قدمهایت را بر چشمانم گلباران می کنم مادر ای زیباترین ای گرمترین آغوش عطر نفس های تو مکرر می پاشد بر تنم...
صد بار اگر دایه به طِفل تو دهد شیرغافل مشو ای دوست که مادر شدنی نیست...
روزی که مادر شوم به بچه ام یاد می دهم که قایم باشک اصلا هم بازی خوبی نیست!اینکه چشم بگذاری و منتظر گذشت زمان بشوی و توی دلت بترسی نکند او را پیدا نکنی و بازی را باخته باشی، چه قدر پوچ و بیهوده است...این خودش، شروع ِ ترس های دوران بزرگسالیست!منتظر می مانیم که زمان بگذرد؛ آدم های اطرافمان غیبشان بزنند و آن وقت تازه چشم باز می کنیم و میان این همه جاهای خالی، دنبال بودنشان می گردیم... «ده بیست سی چِل، پنجاه شصت...»روزی که مادر شوم به بچه ام ی...
اینکه نمی توانم در فقدان فرشته تسلیت بگویم، یا احساس همدردی کنم و یا حتی از واژه های کوچ و هجرت و پرواز استفاده کنم برای این است که باور نمی کنم زنی که پر از زندگی بود، اصلا خود زندگی بود ، رفته و هیچ فکر نکرده به سیب ها و تنهایی ما. غزل عزیزم.... مادران نمی میرند.شبها گوشه ی اتاق می ایستند و وقتی غرق خوابیم پتویی روی ما می کشند تا سرما نخوریم. بعد آهی می کشند، لبخندی می زنند .. . و می روند.محمد رحمانیان...
مادرم زن معتقدی بود؛همان بیست و چند سال پیش که ازدواج کرد نه خاطراتِ فراموش نشدنی داشت و نه مهری عمیق به دل اما حالا سالهاست چشم انتظار پدر سرِ سفره شام با غذایش بازی میکند...من هم بعد از تو با مردی ازدواج خواهم کرد که نه رنگِ چشمهایش شاعرم کند و نه بمِ صدایش در دلم ولوله...که شاید بقولِ مادر دچارِ "عشقِ بعد از ازدواج" شدم و خوشبختی از سر و کول زندگی ام بالا رفت...که وقتِ آمدنش رژ ملیحی بزنم،فرِ موهایم را پشتِ گوشم سنجاق کنم و ب...
دلَم دیگر به این عشق ها گرم نمی شودباید به مادرم برگردماتفاق است دیگر ...!...
هم بغض و پُر از یقین و باور هستی دلخسته ولی همیشه یاور هستی بارانی و بر وسعت دل می باری با روح زلال و پاک... "مادر" هستی...
«مادرم...».مادرم ...زمین ، کم می آورد زیر استقامت قدم های تو ...دریا ، چه کوچک استدر برابر اقیانوس عشق تو ...باران مهرت ، چه لطافتی دارد وقتی لبخند زیبای تو بر من می بارد ...وسعت آبی آسمان ، چه کم نور استوقتی چشمان تو بر من می تابد ...زمین و دریا ، باران و آسمان ، قد خم می کنددر ورای سرو قامت وجودت ...و من جوانه ای نحیف ، که در قامت همیشه سبز و تنومندت جان گرفته ام .......بهزاد غدیریbehzad ghadiri...
خواستم یک تنه مقابل همه دنیا بایستم.همین بود که تمام قلبم را برداشتم و رفتم به جبهه زندگی...جنگ نابرابری بود...من تنها در یک طرف بودم و ارتش زندگی با تمام یال و کپالش در مقابلم.قدرتش کم نبود.از همان \بِ\ بسم الله،\مسلسل مشکل\ رو کرد.دلم لرزید اما کم نیاردم.دست کردم در چنته دلم،هیچ چیز جز \مهر مادر\ نیافتم.با ترید برداشتمش و کردمش سلاح در مقابل مشکلات زندگی.دور از انتظار بود اما از پسشان بر آمدم.فکر کردم تمام شده اما دریغا که در آتش ...
تا امروز هرگز نتوانسته امجواب این سوال مادرم را بدهماو روزهای آخر عمرش از من پرسید :"اگر دیگر چیزی به یاد نیاورم،می توانم بگویم که در این دنیا حضور دارم؟"سوالش همیشه با من ماند.کاش امروز اینجا بود و به او می گفتم :"مهم نیست تو چیزی به خاطر داشته باشی؛اگر کسی، حتی یک نفر،نام تو را به یاد داشته باشدو آن را با عشق تکرار کند،یعنی تو در این دنیا حضور داری"_سالی هپ ورث_عشق هرگز فراموش نمی کند...
زندگی ۲زندگی زیباتر از نام و نشان و کیمیاستثروتی بالاتر دریای الماس و طلاستخوشتر از باران شالیزار و شب های کویربهتر از رقص گلی در کوچه باغی آشناستزندگی پژواک هستی در سلام مادر استمثل لبخند پدر یادآور لطف و صفا استلحظه ناب و قشنگ خنده های خواهری-با تب و تاب برادر در تمام ماجراستزندگی نجوای صبحی در طلوع آرزوستلهجه شیرین ترین طعم دل انگیز دعاستگرچه کوتاه است عمر لحظه طوفانی اشپیج و تاب زورقی بر شانه موج بلاستز...
مادرم آغوش تو تجربه ی آرامش استو تولدت نوید بخش بهاری دیگر در زندگی من تولدت مبارک مادر مهربانم...
شاید یک روز مادر بیدارمان کند،دست بکشد روی صورت از اشک خیس مان،لیوانی آب به دستمان بدهد،و با لبخند بگوید:بیدارشو، خواب بد دیده ای، چیزی نیست، من اینجام...ارس آرامی...
شب طنین افکنده استشب طنین افکنده استو صدای زوزه ی سگان ولگردیکه امشب برای اولین باردر خانه ی همسایه مهمان اندمادر...از همه حساس تر استو می گوید ...حرف گل سرخ را باد نمی فهمدشب دارد می گریدتنها ...درختان زبان مرا می فهمندگلها...و پرندگان ...و تمام چراغ های همیشه بیدار شهردلم تنگ شبی ستکه پدر ما را می خواندکه پدر ، خاطره های دور رابرایمان می گفتکه پدر ما را دوست می داشتصدای جاری شدن آبصدای شفاف ماه من...
از آغوش آن مادر ، برای من عکسی باقی ستعکسی تنها ، عکسی بی جان ، عکس نه!.. یادی باقی ستدریغ آن نور سابق رفته از خانه و کاشانهاز خدای عاطفه ! به روی سنگ نامی باقی ستدلِ غمگین من ! پنهان نخواهد شد غم مادرتو که در رگ رگ ات دلتنگ بودن های زنی باقی ستکه از تصویر آن عشق و محبت های اوبرایت خاطرات چشم های روشنی باقی ستغرورِ من فدای آن دل نازک تر از مویشبرایم بعدِ او ، نازک تر از مو ، گردنی باقی ستبه روح اش شعر می خوانم، برا...