متن مهدیه باریکانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مهدیه باریکانی
یه وقتی میرسه
که نیاز داری کوله پشتیت رو ببندی
و بری یه جای دور
تنهای تنها
فلاکس چاییت رو دربیاری
چایی بریزی
و شروع به خوندن چند سطر شعر کنی
آره رفیق
همه ی ما نیاز داریم
که برای مدتی قید همه چی رو بزنیم
نه به عشق بی...
به چشمام چی بگم
بگم دیدنت ممنوعه؟
دستام رو چیکار کنم
چه جوری بهش بفهمونم که ندارنت؟
آخه یعنی چی
خوابم بدون تو رویا ببینه
طلوع صبح بدون تو پاشم
نه
من به خورشید
قول تو رو داده بودم!
✍مهدیه باریکانی
پشت چشمام دو فنجون قهوه و چند تا کتاب شعر گذاشتم
شاید یه روزی از همین کوچه های شهر بی خبر
بیای
بخوای برام شعر بخونی
و من سرتاپا ،با عشق گوش بدمش
آره چرا میگم چشمام
میدونم رفتیا
ولی خب هنوز پشت چشمام که جاموندی!!!
✍مهدیه باریکانی
عشق به این نیست
رنگ چشماش رو مشخص کنی
دوست داشته باشی ،قدش بلند باشه
یا پوستش سبزه باشه
جذابی چشماش رو در نظر داشته باشی
برات مهم باشه از فلان رنگ خوشش بیاد
دلت بخواد سیاستمدار باشه
یا نه
یه بچه درس خون عینکی که فقط حواسش به کتاباشه...
کاش نه هیچ روز و شبی بود
نه هیچ تابستون و زمستونی
نه هیچ چهارراهی
نه شعری
نه آدمی
بین و من تو
فاصله می انداخت
کاش
تو هنوز سر اون خیابون
با چشمون زیبات
منتظرم وای میستادی
آره
لعنت به کاش که به جای تو به سمتم آمد.
✍مهدیه...
بودن با تو
گرفتن دستات
فهمیدن،تموم رمز و رموز این جهان هستی
آره
کی تا حالا میدونست
خورشید بتونه با ابر و آسمون هم حرف بزنه!
مهدیه باریکانی
اولین باری که دیدمش
نه عطر تنش
نه لباسای شیکش توجهم رو جلب کرد
فقط چشماش
که بهم لبخند میزد
ازم پرسید
میدونستم میخواد بپرسه حالت خوبه
نظرت درباره ی من چیه
اما من خوب که نه روی ابرها سوار بودم
گفتم
در یه نگاه عاشقت شدم
آره عشق در...
اون نمی دونست
اگه میدونست
که چقد نگاه کردن چشماش رو دوست دارم
من رو فراوون می بوسید
این رویای شیرین رو نصف کاره رها نمیکرد
بره
آره
نمی دونست
تو این شهر دردندشت
هیچ خبری نیست...
باریکانی
عصرا
خیالم با موهات،و عطر تنت،وچشمات،وصدات
چنان شعر زیبایی رو برام می سراین
که من از ته دل میتونم لبخند بزنم
تو چایی دم عصر منی
تو خستگیم رو در میکنی
من با تو ردیف ردیفم...
✍مهدیه باریکانی
صدات وقتی که صدام میزنی
عطر قاچ هندونه های آخر شبهای تابستون رو میده
و چشمات وقتی که با ذوق نگاهم میکنی
خود باد خنک وسط مرداد ماه داغ تابستونی که بهم میخوره
آره
تو تابستون دلپذیر منی...
✍مهدیه باریکانی
شما مجبور نیستین کنار کسی که قدر شما رو نمیدونه بمونین
بیهوده است برای کسی اشک بریزین که براش مهم نیست
منتظر پیام کسی بمونین وقتی عین خیالشم نیست
تموم مهر و محبت
و عشق خودتون رو تو چمدون بذارین و برین
از همین کوچه بله
قرار نیست زیاد دور...
باید دوباره بخندیم
باید بازم به موسیقی گوش کنیم
باید آسمون آبی رو ببینیم
باید از ابتدا شروع کنیم
رویاهامون هنوز ما رو میخوان
پس دوباره پاشیم
چون قراره شهرمون
به قشنگی همون شهر قصه ها بشه
شاید کوه به کوه نرسه
اما رویاهامون بهمون میرسن
پس پنجره رو باز...
نه به این فکر نکن
چون چشمات برق میزد
جذبت شدم
چون قد و قامتت رعنا بود
جلبت شدم
نه اشتباه نکن
بازهم نه به خاطر اینکه زیبا آواز میخوندی
نه اینکه تنومند و قوی بودی
عاشقت شدم
فقط اون لحظه ای
که روح رنجور و خسته ام رو بوسیدی...
و من آهسته آهسته
آرام آرام
در لحظه ای که فکرش را هم نمیکردم
با نیم نگاه تو
با موهای پریشانت
و خنده های ریزت
از این رو به آن رو شدم
بله
من از دوباره متولد شدم
کجا بودی
کجا بودی؟
زندگیم
که این همه من ،سیاهی دیدم...
✍مهدیه...
مردن،هم دیگر معنای خودش را ندارد
آره،آن کسی
که روزگاری بی تو بودن را مرگ می دید
را چه شد؟
کجاست؟!
همه چی رنگ باخته است
زندگی لطفا
هیسسسسس!!!
✍مهدیه باریکانی
پرتکاپو باش
اصلا خسته نشو
به سقوط هات فکر نکن
چون قراره تو به خیلی از بلندی ها راه پیدا کنی
شکوفه های بهار رو بو کن
تو خش خش برگهای پاییزی قدم بزن
رنجات رو دوست داشته باش
چون همون رنجا باعث میشن
روزای بهتری رو بسازی
بله جهان...
رفیقم باش
من پول زیادی از تو نمیخوام
حتی نمیخوام منُ سوار ماشین اونچنانی کنی
و لباسای پر زرق و برق بهم هدیه بدی
از تو عشقی مثل شاملو واسه آیدا
و کامو واسه ماریا ،هم نمیخوام
میخوام تو دستام رو بگیری
باهام همین کوچه های شهر رو آروم آروم...
چون ریشه به درخت
ابر به آسمان
ماهی به دریا
ماشین به خیابان
ونور به خورشید
به تو نیازمندم
هر لحظه و هرجا
وقتی می گویم دوستت دارم
در زمستان گل می روید
پرنده ها به سوی لانه سازی می روند
هر وقت که بگویم
چه باصدای آهسته
یا فریاد بلند
کویر هم باران می گیرد
عهد ناصری هم باشد،به جای کالسکه ها ماشین به راه می اُفتد
پس می گویم
تا برگ...
بعضی اوقات،خریدن گل نشاط بسیاری به خونمون می بخشه
همون دم که خیلی بی رمق و گرفته ایم
وقتی هم لباس نویی می خریم باعث میشه قشنگ تر بخندیم
چون نو شدن تو روحیمون اثر مستقیمی داره
مثل سایر،همه ی نوشدنها،خریدن تختی نو و ادکلن یا حتی گوشواره ی کوچیکی...
شاید خوردن یک لیوان شربت آلبالو با یخ در تابستان لذت بخش باشد
یا لذت اولین برف زمستان
قند در دل آدم آب می کند
یا حتی شنیدن موسیقی آرام باعث شور در آدم شود
اما هیچ کدام
به اندازه ی نشستن کنار تو در نیمکت دونفره ی پارک
قلبم...
از فالگیر شهر خبرت را بگیرم
یا از همان کافه ای که می رفتیم
نمی دانم ، از شال گردن مورد علاقه ات
و از ماه تولدت
حتی از ماه شب
فکرکنم ابرها بدانند
شاید هم،از بستنی نسکافه ای که دوست داشتی
سراغت را از کجا بگیرم؟!
من بی تو...