شنبه , ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
طلب توای یارهمچون خواب شیرینیستکه از آن بیدار شدن را نمی خواهم!!!! مهدیه باریکانی...
من همان نامه به مقصد نرسیده اممن همان کاغذ بارها نوشته ومچاله شده اممن همان مداد تراشیده به آخر رسیده اممن همان شعر ، غزل ، قصیده نسرائیده اممن همان جوانک خجالتیِ سخن به زبان نیاورده امواما تو مخاطب تمام این نوشته ها ، نگفته ها و نرسیده هایی...✍️ رضا کهنسال آستانی...
ملا غضنفر در حالی که داشت تمام تلاششو میکرد که با سیم چین یه پیچ رو باز کنه زنش میاد بالا سرش و بهش با دلسوزی میگه عزیزم این پیچ فقط با آچار فرانسه باز میشهملا رو به زنش میکنه و با غرور جواب میدهمن از وسایل غربی ، استفاده نمیکنم....
ملا غضنفر میمیره میره اون دنیابهش میگنملا ، باید امتحان بدی100 تا سوال چهار گزینه ای ازت میپرسیماگه تو این امتحان قبول شدیمیری بهشتاگه قبول نشدی میری جهنمملا عصبانی میشهداد و هوارمیگه آخه شماها نگفته بودین اینجا اینجوریهمن این همه نماز خوندمروزه گرفتماین همه سال عبادت کردمچرا بی انصافیچرا بی عدالتی ...خلاصه ملا غضنفر انقدر داد و بیداد میکنه که برزخُ میزاره رو سرشآخر سر بهش میگنملا این کولی بازیا فایده نداره عز...
دوستم بدار عزیزمهمیشه که سیاهی ها پشت درمان منتظرمان نایستادندگاهی هم دنیا دست مهربانی خود را بر روی سر گلدان شمعدانی سفالی گوشه ی حیاط اَش میکشدهمیشه خورشید پشت ابر نمی مانددستت را به من بده عزیزمبیا،باهم راه برویم تا به کوه برسیمابرها آن جا سفید تر و زیباتر اندبهار می آید با گرمای ظهر تابستان می خندیمبه خش خش برگهای پاییزی می رسیمزمستان هم تمام میشودوبالاخره ما هم به مقصد می رسیمآری،اُمید می آید من را نگاه بیانداز مح...
تنهاست ، اما ریشه دارد اما سبز است و بسیاری از ما همچون درختی در کویریمولی تا کیغم پیرمان کرده است و در این هوای سرد دلگیر شب زمستانیحتی جرعه نسیم گرمی نمی وزدو صبرآری صبرزندانیستکه تنها پناهگاه ماستو ما ناامیدانهدر این زندان غم انتظار میکشیم ، چرا که چاره ای ما را در آغوش نمی کشدو اگر باز هم بهار بهانه تلخ خویش را تکرار کندمرگ ، سرنوشت ما خواهد بود....
گفتم: چرا تنها موندی چه جوری تا به این سن خودت بودی و خودت؟گفت:من تنها نیستمگفتم:من که تا حالا ندیدم با هیچ آدمی باشی؟گفت:خوب شد گفتی آدم!همین آدم دلش نمیخواد به هیچ وجهی این عمرش تنهایی سپری کنهولی وقتی که اونی باید باشهبه هزار و چند دلیل و بالا وپایین روزگار نمیشهکه باشهبهتره با رویای داشتنش زندگی کنیتا اینکه دنبال دیگران راه بیفتیکه هیچ اشتیاقی بهشون نداریزندگی بی اشتیاق عین خود زهره ماره!✍مهدیه باریکانی...
کاش نه هیچ روز و شبی بودنه هیچ تابستون و زمستونینه هیچ چهارراهینه شعرینه آدمیبین و من توفاصله می انداختکاش تو هنوز سر اون خیابونبا چشمون زیباتمنتظرم وای میستادیآرهلعنت به کاش که به جای تو به سمتم آمد.✍مهدیه باریکانی...
اولین باری که دیدمشنه عطر تنشنه لباسای شیکش توجهم رو جلب کردفقط چشماشکه بهم لبخند میزدازم پرسید میدونستم میخواد بپرسه حالت خوبهنظرت درباره ی من چیهاما من خوب که نه روی ابرها سوار بودمگفتم در یه نگاه عاشقت شدمآره عشق در یه نگاه به نظرم چشما نمی تونن دروغ بگن چشماش خورشید رو بهم نشون داد....✍مهدیه باریکانی...
تو را هم در کتیبه های بیستون عصر ساسانیهم در غنائم و ثروتی که محمود غزنوی از هند به تاراج آورد.هم همان هنگامی که خراسان به زیر آتش جنگ مغول رفتدر همان بحبوحه ی آغاز جنگ جهانی اولو حد فاصل عصر حافظ و سعدی خوش زبانتا به روی کار آمدن آقا محمد خان قاجاریتا جایی که حکومت عوض شدو شد جمهوریو رسید به همین عصری که فقط کرونا رامی بینیمبا چشمانم تو را دیدممن عاشقانه دوستت داشتم و دارمبلی فرقی نمی کندکی باشد؟من به بلندای قامت یک آ...
صدای شکستنِ قلنج ِ تاریخ را می شنوم؛که آماده ی شروعِ مجددِ لوپِ تکراری خود است؛تا باز بشر آبستنِ کودکِ حرامزاده ای شود که صاحبش نا پیداست؛و فقط دردی بدتر از زایمان و عشقی شبیه به مادرانگی از آن به یادگار خواهد ماند.هر راه و تلاشی برای رهایی از این درد تنها دردی بیشتر به ارمغان خواهد آورد.تنها امکانِ پیش رو ، خو کردن به درد است.طوری که اگر نباشد ، باید نگران شد.عاشقانِ خوشحال،مردمانِ بی درد و روشن فکرانِ امیدوار ، تمام افکار شما توهم...