سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
شنیدم حرف آن مهربان را،که هرآنچه او را بخواهی،بخواهی از دل بخواهی خوشا روشن ببینی از دید دینی،،که هر چند سخت بگیرد امتحانش،بیاموزی نترسی،چرا هر روز وشب در دید اویی،،به گردش درآید هم زیر وبالا،خوشا آنکس مسیرش چون روز پیدا،،چرا در نسل بعدت هر آن کردی نمایان است وپیدابه خود مغرور باشی به وقتی محاسب با زمانت پیش رفت باشی،،نباشد آن زمان بد کرد باشی،دلی را از دلی سرد کرد باشی،به خود بینی تکبر کرد باشی،هرآنچه را نباید باید ببینی،،اگر اینی ...
تمام خلقت آدم همان آه،،خلاصه معنیش باشد نیاید در هر دم وباز دمچو هر نظمی حسابش پاک پاک است،نه منت بر زمین باشد،نه سنگینی او بر روی خاک استنیوتون جمله ای زیبا حسابش،که دید بر هر دیده ببندی،عکس عملش باشد جوابشچه باشد عمر هرچند که باشد،!محم آن است که در چرخ بچرخش در آوردی چه بهری،؟تو را با خود به آخر که رسیدی،!بپرسندت؛که ای آدم خودت را می پسندی ،یا که قهری نباشد آدمی را قهر حسابی از او بماند جا مثال زهر،که تا قانون حساب زندگی باشد حساب پ...
آنچه امروز فهمیدم… (۱۲ آبان)«زن قوی ترین موجودیست که میتوانید پیدا کنید.»زن ها آنقدر قوی هستند که در اوج درد لبخند میزنند. درست همان لحظه که باورِ حتم دارند به اینکه روحشان دارد بالا می آید میتوانند بلند شوند. درحالی که از شدت فشار سرشان گیج میرود خود را به آشپزخانه برسانند و با چشمانی پر از اشک و با دیدی نیمه تاریک غذا بپزند. بعد آرام و بی صدا بروند گوشه ای بنشینند و به آرزو هایشان فکر کنند. آرزویی که درست است فقط با «امید» زنده اس...
آنچه امروز فهمیدم… (۱۰ آبان)«منتظر ماندن احمقانه ترین کاری است که میتوانید انجام دهید.»بله درست است ، گاهی میشنویم که میگویند انتظار شیرین است. اما به نظر من انتظار فقط زمانی میتواند شیرین باشد که شما برای رسیدن به خواسته هایتان تلاش میکنید و منتظر نتیجه می مانید. این میشود انتظار شیرین. اما زمانی که شما در خانه نشسته اید، تکیه داده اید به دیوار و هی چشمتان به در است که کی پدرتان از سر کار برمیگردد تا کارت بانکی تان را شارژ کند و شما بت...
آنچه امروز فهمیدم… (۸آبان چند ساعت بعد)«اینکه در ابتدای مسیر از بقیه عقب افتادی دلیل بر ضعف و تنبلی تو نیست.»یکی از اصول مهم پیاده روی این است که ابتدا چند دقیقه آرام قدم بزنید تا ماهیچه هایتان گرم شوند و سپس به تدریج به سرعت خود بیفزایید. فرض کنید هر شب با گروهی به پیاده روی میروید بعضی از اعضا صرفا برای رهایی از چاقی و بعضی دیگر مثل شما برای سلامتی پیاده روی میکنید. شما از آن دست آدم هایی هستید که عاشق یاد گرفتن چیز های جدید هستید پس ...
آنچه امروز فهمیدم… «۸آبان»«وقتی کتابی را میخوانید ممکن است در لحظه چیز زیادی از آن را نفهمید اما این خوانده ها در ناخودآگاه شما ذخیره میشود پس لطفا به خواندن ادامه دهید.»در ابتدا باید بگویم که «ناخودآگاه» مفهومش با «ناآگاهی» کاملا متفاوت است. شما اطلاعاتی را در پس زمینه مغزتان دارید که احتمالا باید در موقعیتش قرار بگیرید تا بتوانید از آن اطلاعات استفاده کنید. من از آن دست آدم هایی هستم که؛ اولا باید کتاب را با صدای بلند بخوانم و ثانیا با ...
حال خوبی نداشت و برایم دلیل استیصالش را اینگونه توصیف کرداز مادرم برایم سجاده ای مانده که خودم برایش خریده بودم .دنبال خدای سجاده مادرم میگردم !؟ گفتم چرا؟! گفتچون اینروزها واسطه استجابت دعاهایم را ندارم...بیچاره تازه مادرش را از دست داده بود ...این را گفت ودر غُبار مشکلاتش گم شدوقتی ازدیده و ذهنم دور شد متوجه شدم مادرم مدتی ست پشت خط ارتباطی موبایلم انتظار میکشد......
یکی میخواد نیگات کنه. نه، می خواد بشنُفٓتت. می خواد بپره تو صدات. یکی می خواد ورِت داره ببردِت اون بالا و بذارتِت رو کوه و بعد بدوه تا ته دره و از اونجا نیگات کنه. یکی می ترسه از نزدیک تماشات کنه. یکی می خواد تو چشات شنا کنه. یکی اینجا سردشه یکی همه ش شده زمستون. یکی بغض گیر کرده تو گلوش و داره خفه می شه. وقتی حرف می زدی، یکی نه به چیزایی که می گفتی که به صدات، به محض صدات گوش می داد. یکی محو شده بود تو صدات. یکی دل تنگه. توی یکی از همین خونه ها...
دلم می خواد باهم بریم یه جایی که هیچ کس نباشه، انقد بزنمت تا خون بالا بیاری، موقعی که دیگه نتونستی روی پات بایسی، هلت بدم تا بیوفتی زمین و با ماشین از روت رد بشم، دقیقا موقعی که داشتی نفسای آخرتو می کشیدی و التماسم می کردی که کارتو تموم کنم یک لبخند بزنم و همونجا ولت کنم و چند روز بعد دقیقاً موقعی که نا امید شدی بیام پیشت تا دوباره امیدوار شی، وقتی امیدو توی چشمات دیدم نفت و بریزم روت و درجا بسوزونمت و پودرتو بریزم توی فاضلاب تا بفهمی رها کردن یک...
ثروت خوشبختی نمی آورد ولی فقر قطعا بدبختی می آورد دروغ، یک مهارت اجتماعی بزرگی است وحقیقت و راستی ،آزار دهنده است ولی در نهایت آرامت می کند هر کی بلد نیست دروغ بگوید قطعا به مشکل خواهد خوردو هرکس نخواهد حقیقت و راستی رو درک کنه قطعا به مشکل میخوردو چه بسیار انسان هایی که هنوز نفهمیده اند که چه چیزی در زندگی روزمره اشان خوشحال شون میکنه و چه چیزی دروغه که به خودشون تحویل میدهندو میبینی طرف ۶۰ سالشه روزمرگی کرده ازدواج و بچه ها و کار ...
گذرلرزان ،نگران و تنهایی از جهنم واقعی برای رسیدن به بهشت گمشده ذهنی خیالی!روزمرگی بدون توقفدیدن اول هیچ چیبرداشت غیر آزاد از زندگییه بی حسی ممتد یه کار بدون موفقیتیه آینده بدون تصورگم بودن در یه بلاتکلیفی مبهمشرمنده از مرحوم دل بخاطر عشق بی حاصل از دلبر شیادو حالا،حال خوب کجاست؟!کسی اینو دیده ؟!هزار بار مردن هزار بار نمردنهزار بار شک نکردن و باز ترک نکردن,چه رویه ایی ایست !همه این روزها،از چشم های بسته من|€...
لحظه خدا حافظی انتخابم سکوت استترجیح میدم سکوت کنم ، سربه زیر حتی بدون نگاه ، تا مبادا خدایی ناکرده کوه احساساتم قلیان کند ومواد مذاب کلمات این آتشفشان تنها کلبه خاطرات مارا به آغوش گیرد.ترجیح میدهم سکوت کنم تا آتش به اختیار شدن بروز احساساتم دلیلی بر شلیک کلمات نشود تا پای رفتنت زخمی شود. واما تو ، بهتر که مثل همیشه سکوت کردی ومن فکر کردم توهم مثل منی..!!!...
امشب دوباره دست به قلم شدم!بعد از قهرچند روزه باخودم!!! ...... ؛ کلمات نهفته در پس افکارم مغول وار به سمتم هجوم آوردند گرد وغبار حاصل از تاختن اسب ترکمن تفکرات ، نا آرامم باعث شده تا کاغذ نوشتن را گم کنم !؟! چشمانم سرخ شده در کشاکش غباربرخواسته به آسمان حاصل از جنگ افکار وقلم. هنگامی که؛جنگ تمام شد، آسمان دلم صاف شد، دستانم جان نوشتن گرفت و چشمانم فرصت دیدن ، دیدم هیچ چیز برای نوشتن ندارم.....!!!!...
تو که اهل ماندن نبودی چرا خلوت مرا به هم زدی....آمدی چه چیزی را یاد آوری کنی!؟عشق را ! یا درد را ؟؟؟✍️ رضا کهنسال آستانی...
قطار زمان ایستگاه توقف ندارد جزروی ریل کاغذ...به شناسنامه پیر شده ام اما بواسطه قلمیِ که بی وقفه درکوچه پس کوچه های خاطرات شیرین جوانی روی کاغذ میرقصد ومیتازد گمان گذرعُمر نمی برم !؟ نشان به آن نشان که بانگاهی به کاغذ وکلمات خارج شده از جوهر خودکار ؛ رقصان وغلتان مست از باده عشق؛ احساس ۱۸ سالگی میکنم. اما بعد دقایق کوتاهی احساس سوزش در چشمم مرا به سمت آینه میبرد دیدن چهره ام در آینه دوباره تاریخ تولدم را به من یاد آوری میکند.✍️رضا کهنس...
چشمهایم را میبندم تورا به خودم دعوت میکنم با کمی مکث کنارم مینشینی؛ سی دیِ دکلمه های شکیبایی را پِلی میکنم ( حال همه ما خوب است ، اما تو باور نکن). نفسی عمیق میکشم ودراین دم وبازدم از بوی سیگار حسین پناهی هنگام خواندنش که استشمام کردم سرفه ام میگیرد. آه که چه لذتی میبریم از عاشقانه های شاملو برای آیدا.به ناگاه گریه های ابتهاج مرا به خود می آورد ( من ارغوانم را میخواهم).میچسبد بازیِ کلمات نزار بعد از بغض هوشنگ، نرم وآهسته به سراغ سهراب میروم سیگ...
با صدای خستش می گفت:درک میکنم که سخته براتفراموش کردن گذشته حذف احساساتی که متعلق به یکی دیگه بوده. سخته تو ذهنت بکُشی کسیو که ی روزی دلیل خنده ات، تکیه گاهتو دلیل حال خوبت تو هر شرایطی بوده. اما با تمام این سختی ها باید قبول کردکه ازون احساسات و عواطف فقط ی زخمکهنه باقی مونده که اگه درمان نشه روز بهروز برات کشنده تر میشه.گاهی باید از اشتباهاتِ گذشته درس گرفت و پل های پشت سر رو خراب کرد تا نشه به عقب برگشت. گاهی بای...
میترسم!ازانسان هایی که فقط نام انسان را یدک می کشند!همان ها،که باید برگردند وپشت سرشان رانگاه کنند شایدآبرویِ ریخته شده ی کسی به آنها خیره شده باشد؛همان هاکه تمامِ دغدغه شان، بهشتی ست نامعلوم، وجهنم حقیقی را باقضاوت های نابه جایشان پیش رویت قرارمیدهند؛همان هاکه باتوجه به شنیده هایشان برایت حکم صادر میکنند، وبی آن که ازحال وچگونگی ات بدانند، حکمشان را اجرا میکنند؛ازقضاوت هیچ ترسی ندارند، اما ازجهنم میترسند.درعجبم!ازآنهای...
مینویسم تا سنگینی کوله بارِ غم هایم را اندکی کم کنم... برای پنهان کردن غم هایش لبخند میزد، انگار که هیچ اتفاق ناگواری رُخ نداده. اما هنگام تنهایی، نقاب لبخندی که بر چهره اش بود را برمیداشت و آن لحظه قوی بودنش و لبخند های فیکش را به یاد می آورد، با این فکر که چگونه زیر بار اینهمه غم کُلِ روز را دوام آورده به حالِ خویش می گریست. ما انسان ها برای پنهان کردن غم هایمان به اندکی قوی بودن نیازمندیم. نباید کسی غم ها و تنهاییمان را بداند، چرا که این روز...
سهم من از تو از نگاه لحظه ای به فردی ناشناس که سهم یک رهگذر خیابان از توست،کمتر شد و دلیل آن چیزی نبود جز فاش کردن راز عشقم به تو.روزی دلواپس این بودم که مبادا اندکی از تو دور شوم؛اکنون آنقدر از تو دور شده ام که ممکن است به دلیل گرد بودن زمین دوباره به هم نزدیک شویم؛ولی این بار به عنوان دو رهگذر......
باید بیشتر از اینکه عاشق خود معشوق بود،عاشق حس عشق نسبت به او بود؛چرا که چنین عشقی از وصال و فراق تأثیر نمی پذیرد.در اولی وصال و حفظ خود معشوق را نیاز است؛ولی در دومی حفظ حس پدیدار گشته نسبت به او را.آنوقت است که بیقراری و بغض و هق هق جای خود را به آرامش و شوق و لبخند می دهد؛لبخندی که نشأت گرفته از لبخندی دیگر است؛پایان اسارت است و شروع پروازی آزادانه......
عشق های واقعی هیچگاه فراموش نمی شوند؛تنها در گذر زمان خستگی حاصل از بار سنگین عشق به قدری زیاد می شود که قلب دیگر یارای کوچک ترین سوز و گدازی را ندارد؛به سان باتری ساعت قدیمی غبارگرفته ی پدربزرگ در صندوقچه ی زیرزمین که به کوچک ترین حرکتی ولو به میزان یک ثانیه رضایت نمی دهد....
در اقیانوس پرتلاطم یادش ، نهنگهای خاطراتش درساحل افکارم دست به خودکشی زدند ومدتهاست که لاشه مُتِعَفن خاطراتش کُل ساحل رادر برگرفته .درمن توان جابجایی این حجم از لاشه خاطرات نیست باشد که شاید اقیانوس پس گیرد نهنگهای مُرده را...!!!؟...
همیشه سعی کرده ام منطقی باشم از همان کودکی..سعی کرده ام در زندگی حتی در عاشقی حرف عقلم را گوش کنم .!!از همان روز اول که عقلم انتخاب قلبمو پس زد .!!با حرف های مسخره اش قلبم را قانع کرد .!!مگر میشود آدم عاشق هم مغزش خوب کار کند هم قلبش؟؟ عقل و احساسم همیشه در جنگ بوده همیشه از عقلم کتک خورده ام تا به امروز که تقریبا نصف عمرم رفته است .!! همه گفتند حرف عقلت را گوش کن دل به دل عقلت بده که درست ترین هارا برایت انتخاب میکند .!! اما اشتباه ترین ها ر...
نمی توانم بگویم چیزی اما...من را با چشمانم معنا کنید،درک کنیدوبفهمید.باخنده های ظاهری ام قضاوت نکنید...نقابم را برداشته من را از درون بنگرید!از روی گفته هایم چیزی را باور نکنید من عمریست که خود را بخشیده ام برای حال خوبتان...!من عمریست که وانمود کرده ام اتفاقی برایم نیوفتاده و شما غافل ازاینکه بدانید ترک عمیق شیشه وجودم به جانم رخنه کرده است و زخم ها تاب و تحملم را گسسته اند...از من نخواهید چیزی را برایتان توضیح دهم از من نخواهید که د...
باید دوست داشت و دوست داشته شداما نباید تمام و کمال خودت صرف این امور کنیتو اگر قرار باشد به دل کسی بشینی بدون تغییر دادن حالت مو و یا بدون عمل بینی و یا حتی بدون تغییر دادن سیاست و تیم مورد علاقه ات هم فرد مورد علاقه ی او خواهی بود.همانطور که تو به عنوان یک انسان ممکن است کسی را بدون توجه به عیوبش دوست بداری.اما این را به تو میگویم ، هیچکس را آنقدر دوست نداشته باش که با هر حرف کوچکش برنجی و یا با یک برخورد درستش جهانت به رقص آید!احتم...
شاد و سرزنده بودگره روسری اش را سفت کرد و خودش را در آینه نگریست .آینه ی توی راهرو ، که با طرحی مطلوب گچ بری شده بود!در آینه لبخندی زد و شتابان به سمت حیاط رفت .دوتا پله ی بهارخواب را با پرشی طی کرد و وسط شن های حیاط فرود آمد.از درخت انگوری که نیمی از حیاط را سبز کرده بوددانه انگوری را که هنوز غوره بود چید و در دهان نهادو همانطور که چشمانش از ترشی غوره باز و بسته میشد و چهره اش کج و معوجدر حیاط را باز کرد.سلامی به دوستان قد و نی...
غبار بر دل نشسته من؛کاش میتوانستم فریاد بزنم که دلیل لبخندِ کمرنگ شده این روزهایم شده ای ، کاش میتوانستم دخترک پر شور هیجان دیروزم را دوباره پیدا کنم ،کاش میتوانستم بار دیگر شوقت را در دلم زنده کنم.اما تو بگو ؛ چه کنم؟ با قلبی که غبار نشین شده؟ ✍سارا عبدی...
یک قرن سکوت می خواهم!به احترام حرف هایی که ننوشته، کشته شدند.به احترام تمام خوشی های نوپایی که کشته شدند.سکوت صد ساله می خواهم در سوگ لبخند هایی که زاده نشده سقط شدند....
گاهی دلم می خواهد ، دفتر دل را ورق بزنم، مرغ فکر را به پرواز در آرم ، در کارگاه آفرینش، گشتی بزنم و در کاخ هستی گوهر محبت را بجویم چرا که در این عصر تاریکی، کلید خوشبختی را گم کرده ام حجت اله حبیبی...
به نام خدا خالق انسانبه نام انسان خالق غم هابه نام اشک تسکین دهنده قلب هابه نام قلب هاایجادگر عشق و به نام عشق زیباترین خطای انسان....
ارغوانیِ خوشرنگِ دلنشین...زردِ لیموییِ خُنَکَم!دِلَت که گرفت؛کفش هایت را بپوش با قدم هایم همراه شومی رویم از این دیارآرام و بی صدامی رویم تا بیخیالیدور نیستبا من بیا......
برای توای بهار زندگی ،باران محبت...وقتی لب می گشایی،کبوترنجابت ،بال می گشاید و در آسمان امید می چرخد تا بنشیند بر دوشی که شکوفه ی زندگی را پاسبان و مروارید معرفت را نگاهبان است.تو آفتابی ،آفتاب تلاش ،که ساحل امید را رنگین کمانِ نگاهش جلا و دریای رحمت را ،کمان ابروانش بقا می بخشد.گهواره ی وجودم را تو می جُنبانی و با لالایی عشق رویایم را رنگ می زنی .ای همای سعادت، گرمای محبت ...هرچه دارم از توست ، تویی که چشمه خورشید از چشمانت جاری می...
طبق روال هر روز که کارام تموم شد میزو مرتب کردم ، وسایلامو جمع کردمو هدفونمو برداشتم تا به سمت خونه برم اما آسمون امروز حالِ عجیبی داشت، تصمیم گرفتم پیاده روی کنم؛ زیاد تصمیمای این شکلی میگرفتم، بی هوا و بدون اینکه مقصدو مشخص کنم مدت زمانی رو پیاده میرفتم.هم مسیر با عقربه های ساعت رفتم و رفتم تا به رو به رو نگاه کردم ، چشمام دوختم به میز و صندلی چوبی دنج کافه؛ خالی بود!نه خبری از صدای خنده بود نه بخار قهوه ای ،نه چشم های منتظر!به سختی سم...
یه دختر خانومی عکس اتاقش رو گذاشته بود که پر از گل بودیعنی گلای هر دیت رو نگه داشته بودیه دختر خانومی اومد کامنت گذاشتکه شماره دعا نویست رو بدهعشق علاقهاعتمادو حس خوبهیچ نیازی به دعا نویس ندارهوفاداری یه سبک زندگیه و قرار نیستاگر شما از جنس مخالف ضربه خوردییا آسیب دیدی دیگه آدم خوب که وفادار باشه وجود نداشته باشه...اگر هنوز سر هر دیت گل نگرفتیتو هنوز بهترین فرد زندگیت رو ندیدی...
بیخود مته به خشخاش دلگیری اش نگذاریدپاییز را بد نام کرده اید!فصلی که مهرش را پیشوازمان بفرستد ویلدایش را بدرقه مان،کجا میشود بد باشد؟!...
رفیق شاعرممن هم مثل تو دروغ می گویم در شعرهایمما بنایی فرسوده ایم در میان شهر کامرانیما حتی از هیچ پنجره ای هوای مطبوعی ندیده ایمهیچ خاطره ماندگاریباورمان را به رقص وا نداشته....من وقتی می خندم در شعرهایمدروغ می گویم چون توزندگی مان رو به زوال رفت،اما آن را آن گونه که باید نزیسته ایمو دهان دلمان هرگزهرگزطعم سرمستی را نچشیده استکاش یا هوا کمی خوب تر می شدیا پنجره ها بسته می شدندتا ابد....👌.نازی دلنوازی...
راستیتو می دانیمن تنها زنی هستم در این دنیا که شب هاوقتی آخرین نفس های امیدم را می کشمو از لحظه های خاکستری جنگ می گریزمو از ازدحام آدم هایی که فقط هستند تا روحم را بخراشندو قلبم فشرده می شود از دردهای مزمن هزارساله،آن گاه که به بستر پر از تنهایی ام می خزم، به تنها چیزی که فکر می کنم،بودن توست؟؟🌹..نازی دلنوازی...
تو در من چیزی نبودی،جز یک تصور شیرین که حال ؛ دلم نمیخواهد برایش ریسک کنم و بر مبنای شاید تلخش کنم.پس برایم یک تصور بمان،بمان و بگذار با دیدنت،با فکرت،با خاطراتی که تو درجریانش نیستی و برای من خاطره میماند ؛ یک لبخند روی لب هایم بنشیند و یادم آید که به گمانم این تصور شیرین را زمانی دوست داشتم وشاید دلتنگش باشم.✍سارا عبدی...
وقتی دیدمش سعی کردم همه چیز رو عادی جلوه بدم،با لبخندی بهش سلام کردم .طبق عادت همیشگیش تو چشمام نگاه کرد،اما این بار سکوت کرد.پرسیدم خوبی؟!گفت نه،گفتم چرا؟گفت به همون دلیلی که تو خوب نیستیو داری پنهونش میکنی.به گمونم او دگر چیزی جز من نبود یا من دگر چیزی جز او نبودم.✍سارا عبدی...
دوست خوبم بالاخره یاد می گیری که احساس رو از چرخه زندگی ات خارج کنی و سخت و محکم باشی و در میان سخت ترین ثانیه ها در حالی که عمیقا کم آورده ای و احساساتت و روحت خدشه دار شده است به اطراف نگاه می کنی و می بینی که اشتباه کردی و چقدر کم آوردی و چقدر بی پناهی و به هیچ کس اعتماد نداری و آن وقت است که با خیال راحت، بی خیال خواستن آن هایی می شویم که دوستمون نداشتند و در سخت ترین روزهای زندگی ات تو را ندیدند و حتی صدای فرو پاشی ات را هم نشنیدند... ...
نمیدانم این قضیه باید ناراحتم کند یا خوشحال؟اینکه همیشه نگاه من به مسائل اطرافم فراتر از چیزی بود که سنم ایجاد میکرد همراه با تمام شور و اشتیاقی که در من جوانه میزد در جدالی نابرابر ریشه منطقم سبزتر و سبز تر میشد، همچون سایه ای در برابر احساساتم مقاومت میکرد.اما حال سوز ترس تمام وجودم را در برگرفته؛ترس اشتباه نکردن، ترس ریسک نکردن ،ترس طی نکردن اشتباهی یک مسیر!شاید بزرگ ترین اشتباهی که من دچارش شده باشم؛این باشد که هرگز اجازه اشتباه کردن را ...
اگه آدم ها رو یه ماشین فرض کنیم ودل آدم ها رو موتور ماشین تو میشی همون موتور اگه گفتی من چیم؟ من اگزوزم احتراق و زندگی مال تو دوده و غبار و غم مال من همین امشب مرداد ۱۴۰۱...
ناگه گفتمش خدایم باش، تکفیرم کرد گفتمش رفیقم باش ، زنجیرم کرد گفتمش آنگونه که تو خواهی باشم مستانه خنده ای کردو تحقیرم کرد گفتمش آنگونه رندان که دیدی نیستم. گفت رهایم کن من آن خدایی که تو گویی نیستم. گفتمش من سبو و پیمانه نخواهم دیریست مستم گفت ساقی میکده عشق و عصیانم دیریست خستم گفت از خط پیرامون دلم هرگز عبور نتوانی کرد گفتمش قبول، اما عبادتم را هرگز انکار نتوانی کرد. همین امشب شهریور ۱۴۰۱...
اگر میخواهی زندگی آرامی داشته باشی باید طبق قوانین دنیا بازی کنی.. ساده است دنیا یک قانون دارد ،اگر پشت دست خدا بازی کنی جای زیبایی برای زندگی ات میشود. خدا خوب هوای هم تیمی هایش را دارد شرط اول این است که کار هایی انجام دهی که خدا خوشش می آید مثل آب دادن به کبوتری که پشت پنجره نشسته و به شیشه نوک میزند اگر در مسیر خوشحال کردن خدا استمرار داشته باشی و جلو بروی حالت صدها برابر بهتر میشود خدا را جابر میخوانیم یعنی جبران کننده ایمان داشته باش که...
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻥ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ ﻧﮑﻨﯿﺪ !ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺮﻩ …ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ﻣﯿﺮﯼ ﻣﺪﺭﺳﻪ …ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯿﺸﯽ …ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ﻋﺮﻭﺱ ﻣﯿﺸﯽ …ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﯿﺸﯽ …ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽ …ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﯽﮐﻮﺩک ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮐﻨﺪ ! . . ....
فک کنم تموم مدت داشت تو دلش به ساده بودنام و دلسوزیام میخندیدوقتی هردفعه میومد و بازم میپذیرفتمش به حماقتم بیش از پیش پی میبرد و از دروغ های پایدارش که بخاطر وجودش بهشون خورده نمیگرفتم خورسند بودولی بازهم جای شکرش باقیه که سلامت و تندرسته و حالش خوبه(((الحمدالله رب العالمین)))...
بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندیدلت بگیره ولی دلگیری نکنیشاکی بشی ولی شکایت نکنیگریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن …خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیریخیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری!خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی …...
آدما بعضی وقتا بی دلیل دلشون میگیرهبی دلیل حالشون بد میشهبی دلیل ضربان قلبشون غیرعادی میشهبی دلیل از زمین و زمان شاکی میشنبی دلیل به همه میپرنآدما بعضی وقتا بی دلیل دیوونه میشناما بی دلیلِ بی دلیلم نیستراستشو بخواید، پشت هر بی دلیل،هزار و یک دلیل خوابیدن که از شدت بی دلیل بودنبهشون میگن بی دلیل:)وگرنه آدم که دیوونه نیست، بی دلیلِ بی دلیل دلش بگیره !:)))...
اعضای خانواده رو دیدی؟ جروبحث دارن، دعوا دارن، تخریب دارن، کتک کاری دارن، فحش دارن، قهر دارن، دلخوری دارن، ولی در عین حال مطمئنن همیشه کنار هم میمونن و پشت هم وایمیسن و چیزی عوض نمی شه. اعتماد دارن، حمایت دارن، ارزش دارن، عشق دارن، اولویت همن و دلاشون به هم محکم وصل شده و هیچ جوره قرار نیست جدا بشن.....