متن نوشته های خاص
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نوشته های خاص
من ماسک نمی زنم
تظاهر نمی کنم به خوشبختی
زخم هایم ناسور
حرف هایم از جنس باروت !
من محکومم ،
فقط به جرم لطافت...
روی سخنم با تو نیست مردِ جانیِ تاریخ
غیرت به زبان و خنجر به دست
یا آن که آدم نشده هوای پرواز گرفت
حرفی ندارم...
چرا میوه درخت غزل
سالهاست که مرثیه است و یاس.....؟
چرا فصل های متمادیست
که تن زندگی پر از جراحت است فقط؟
و عاقلان
سراپای عشق، همان دخترک محجوب سپید پوش را
هنوز پا به میدان رقص ننهاده،
خون می پاشند؟!
چرا باغ مهربانی را آفت گرفته چهارفصل؟!
کاش کسی...
زندگی های اسلایسی
و لحظه های دستچین ارزانی خودتان
ما دلمان سادگی می خواهد
آدم های بی حوصله و به هم ریخته ...
زنی که خانه داری،
و دغدغه های روزمره فرصت بزک کردن به او نمی دهد
مردی که به خاطر مشغله ذهنی یادش رفته نان بخرد،
قبض برقش...
انسانیتِ انسان افسانه ای بیش نیست. موجودی منفعت گرا در طلب منفعت خود...
مادر فرزندش را مِن باب مهر مادری دوست می دارد، منفعتی در جهت کمال مادر. پدر فرزندش را، محبتی در نمود غیرت مردانه اش!
برادر برادر را به صِرف خونی برابر. خواهر برادر را...
حیوان است آدمی....
در زیر باران دختری قدم زد
چتر در دست و دلی پر از آرزو
آسمان شب سیاه با ابرهایی زیبا
با رقص باران، آرامشی به دست می آورد
قدم هایش در خیابانی خلوت
سبک می گردید در آغوش باران
گوشه هایی چتر به درخشش درختان
پنهان شده ی رویاها و...
مردها را می گویم نه نرها
مَردها نمیدانم از کدام سیّاره آمده اند
امّا از هَر کجا که آمده اند
خوب است که هَستند ..
که ته مایه بازوانشان ، امنیّت است ،
که ته صدایشان بَم است و آرامش میدهد ،
که ابهت دارند تا تکیه گاه شَوند ،...
من خوب میبینم روزی که به پسرت دیکته میگویی شعری که من گفتم و الهامش تویی…
میخندی و میگویی نقطه سر خط :)
+بابایی به چی میخندی؟
هیچی پسرم !
دفترش را میگیری و مینویسی ۲۰ تمام
و سپس نیمه های شب از شدت دلتنگی پشت به همسرت آرام گریه...
《☆ ب نام آنکه انسان را آفرید و او را همچون قایق بی بادبان در دریای ژرف هستی ب چوب پایه های آرزو دل بست ☆ شاید ک فردای زمان خورشید خوشبختی طلوع کند و انسان را ب آرزوهای دیرینه اش برساند ☆》
در میان شب برفی، پنجره ای می درخشد،
یک شمع سوسو می زند و سایه ها را کم می کند،
همچون چای گرم دستانم را گرم می کند،
روح کریسمس روشن می شود،
لمس لطیف امید را حس می کنم که شب را در آغوش می کشد.
با هر شعله...
دیشب گرسنه بود ، دختری که مُرد
چه آسان به خاک پس دادیمش
و همسایه اش زیارتش قبول.... دیشب از سفر رسید ،
مکه رفته بود!
تا تونستم تحمل کردم ولی خدایا دیگه بریدم از آدمهایی که اسمشون خانواده هستش ولی رسمشون از صد تا غریبه بدتره!
[ دلنوشته دستانت را به من امانت بده ]
[ به قلم اهورا تابش ]
[ چری بوک انجمن نویسندگی cherrybook.ir]
از هم گریخته ایم، از هم به درون این زمین سرد خاکی فرو می رویم.
گویی تمامی جاده ها به شکل گرد در آمدند تا هرچه پایین تر بروی...
یقین دارم روزی که سرد و گرم روزگار را چشیدی و رسم زمانه را شناختی،پا برهنه شروع می کنی به دویدن به دنبال یافتن آن عشق پاک و خالصانه؛هرگز آن را نخواهی یافت؛جز در لابه لای صفحات تاریخ...
- من دستانت را گرفتم ، خیابان ها را خواباندم، تا نروی ، تا بمانی
من غافل بودم . . .
آن که رفت از درونت؛ بی خیابان ، بی جاده ، من بودم :))🖤
Farzaneh 22
میگفتی سیگار نکش !
میکشیدم اما دوستت داشتم...
میگفتی شبا زود بخواب !
دیر میخوابیدم اما دوستت داشتم...
میگفتی تنهایی جایی نرو !
میرفتم اما دوستت داشتم ...
میگفتی حرف گوش کن باش !
نبودم اما دوستت داشتم...
الان سیگار نمیکشم ،
شبا زود میخوابم ،
تنهایی جایی نمیرم ،...
به گورستانی گذر کردم کاجی را دیدم ایستاده بود و می نگریست، مردمانی را که در سوگ عزیزانشان نوحه سرایی می کنند
بیچاره کاج مگر چه گناهی کرده؟ که در گورستان روئیده
مگر نه اینکه این همیشه سبز نماد امید است
چرا در گورستان ؟؟
این کاج است که همیشه...
شب هنگام کاج پیر شهرمان را بریدند !
فردا صبح کودکی را دیدم دوان دوان به سمت مدرسه میدوید.
و پیرمردی که با زنبیلش آرام آرام به نانوایی می رفت
و مردمی که در هیاهوی شهر دنبال روز مَره گی خود بودند
کسی نپرسید کاج کجاست ؟
گویی اصلا کاجی...
نامه ای از روی ماه برای کره زمین
هر روزی که در این کره می گذشت چیز های جدیدی تجربه می کردم که باعث می شد بزرگ شوم..!
در این دنیا بیشترین چیزی که بود ظلم بود مهربانی بود اما کم بود هر روز کودکانی را می دیدم که برای...
هستی،به بودنت هست،
گفته از برای مادربزرگ خوبم؛
یاد خوبان،دیدگان خوش رنگ و رخشان،
چشم می شد محوشان،لحن گفتار گرم شان،
نشان داشتن از نشان،می دیدی لحظه را در چشمشان،
می شد گفت که دیدن،تنها نیستن یار دارن در نهان،
با دلی پاک چشم پاک،بودن تسلیم خاک،
در عبور دیدشان،نه...
غرور،شیاطین را حضور،
به خود گویی که هستی،؟!
چه می سازی ز خود در دید هستی؟!
به هر لمسی که بر تو می خورد دستی،
به خود گویی که تو صاحب بر اندازی،
چو دست می رود،بی جا پیشه بگیری،
چرا،؟ چون صاحب کمان و تیری،
به روی خود چنان...
مدیریت نام نیکان
سرشت با عزم راسخ آدمی را،
به او یاد داد مسیر زندگی را،
به هر وقتی حسابی را به او داد،
سوال آمد جوابی را که او داد،
که ای آدم خوش بوی عطرت،
گذشت ات پود ات سرشت ات،
چرا که، ما را دیدی به قاضی،...